امروز جمعه است و من از اینکه هفته تمام شده است مانند دیگران بسیار خوشحال هستم. دیروز بعدازظهر دوباره با مدیرم جلسه داشتم و یک لیست از چیزهایی که می خواستم را به او ارائه کردم. خوشبختانه او مدیریت بقیه اعضای تیم را نیز به عهده گرفته است و همه و حتی دبورا نیز مستقیما به او گزارش می دهند و من از این بابت راحت شدم. سواد فنی ندارد ولی به نظر مدیر خوبی می آید و بسیار مهربان است و می گوید که هدفش فقط این است که استرس های احتمالی را از ما بگیرد و موانع و یا مشکلاتی که در کار ما است را رفع کند. در جلسه ای که داشتیم بیشتر در مورد شرایط خانوادگی و وضعیت زندگی من پرسید و می خواست بداند که آیا من از کار و زندگی خود راضی هستم یا نه. اگر ایران بود فکر می کردم که حتما می خواهد برای من زن بگیرد که این سوال ها را می کند. در مورد ابراهیم هم حق با شما است و من جمله ام را طوری نوشتم که در خواننده ایجاد سوال می کرد. خوب روز اول که آدم یک نفر را می بیند شناخت زیادی از او ندارد و هر چیزی را که احساس می کند می نویسد اگرنه الآن بحث های پیچیده فلسفی ما به اینجا کشیده شده است که سعی می کنم به او بفهمانم که ایستاده در دستشویی نشاشد چون با اینکه نشیمنگاه کاسه را بالا می زند ولی به هرحال آثار آن به اطراف می پاشد و نقش و نگار ایجاد می کند و من هر دفعه مجبور هستم که قبل از استفاده آن را کاملا تمیز کنم. اصولا من از استفاده مشترک از حمام و دستشویی خوشم نمی آید و چون شرایط همخانه ام ویژه بود اجازه دادم که یک نفر دیگر هم از حمام و دستشویی من استفاده کند. البته گمان می کنم که تا سه روز دیگر بیشتر اینجا نباشد چون برای سی و یکم به مقصد سوریه پرواز دارد. من هم همچنان منتظر خانه خودم هستم تا هر چه زودتر آن را برای پذیرایی از مهمان ها آماده کنم. البته اطاق کنونی خودم را هم برای یک ماه دیگر اجاره خواهم کرد تا سر فرصت همه کارهایم را انجام دهم.
دوستان عزیز, در یادداشت قبل به این مسئله اشاره کردیم که عدم وجود مهارت های اجتماعی لازم می تواند یکی از دلایل اصلی عدم رضایت یک مهاجر باشد. زیرا او نمیتواند جایگاه اجتماعی مورد نظر خودش را در جامعه جدید کسب کند. اجازه دهید که نخست ببینیم اصلا چرا و چگونه مهارت های اجتماعی در مهاجرت اهمیت پیدا می کند و سپس خود آن را موشکافی کنیم. فرض کنید که من یک فرد معمولی هستم که یک شغل مناسب در ایران دارم و برای خودم هم برو و بیایی دارم. در روابط فامیلی و اجتماعی نیز جایگاه خاص خودم را دارم و می توانم در گفتگوهای عادی و یا تخصصی شرکت کنم و هم سطح با طبقه اجتماعی و دانش خودم اظهار نظر کنم. مثلا اگر من یک نجار ماهر هستم, شاگردانم به من می گویند استاد و من موقعیت و جایگاه خودم را نسبت به مهارت و دانش خودم پذیرفته ام و با آن زندگی می کنم. اگر یک دکتر و یا یک مهندس هستم متناسب با سن و سال و تجربه و سطح طبقاتی خودم رفتار و پنداری دارم که هم در جامعه و هم از طرف خود من پذیرفته شده است. اگر یک زن خانه دار هستم نیز روابط اجتماعی متناسب با دانش و مهارت های اجتماعی خودم را دارم و مثلا می توانم با همسایه ها و یا کسبه محل و بقال سر کوچه ارتباط برقرار کنم. البته نه آن ارتباطی که شما فکر می کنید بلکه ارتباط سالم از نوع اول و دوم! به هر حال یک انسان رشد کرده و بالغ در جامعه خودش یک جایگاهی دارد که هم برای او و هم برای جامعه تعریف شده است. شما در جامعه خود می دانید که اگر یک نفر که به عنوان مثال یک دکتر جراح قلب معروف و رئیس بیمارستان است وقتی که او را در خیابان می بینید نباید به پشتش بزنید و بگویید چطوری حسن! مگر اینکه خودتان هم در همان سطح باشید ولی اگر شاگرد بقالی سر کوچه را ببینید ممکن است با او شوخی کنید و بگویید و بخندید. ولی وقتی شما به یک کشور دیگر مهاجرت می کنید, تعاریف اجتماعی متفاوت است و شما دیگر مهارت های اجتماعی مربوط به آن جامعه جدید را ندارید. برای بررسی ساده تر می شود مهارت اجتماعی را به صورت زیر دسته بندی کرد:
وقتی که من در بزرگسالی وارد امریکا می شوم تعاریف و رفتارهایم بر طبق الگوهایی است که در جامعه من وجود دارد و من با آن بزرگ شده ام بنابراین به همان صورت که من ناهمگونی جامعه جدید را با الگوهای اجتماعی خود حس می کنم, جامعه جدید نیز من را در طبقه خاص خودم که مخصوص مهاجران است قرار می دهد. این یک فرآیند طبیعی اجتماعی است و ربطی به خوب و یا بد بودن مردم آن جامعه ندارد. من هنوز اگر یک نفر در کنارم یک خوراکی را بخورد و بفرما نزند و یا پایش را روی میز ولو کند به طور ناخودآگاه کمی دلگیر می شوم و این در من احساس نارضایتی به وجود می آورد. در صورتی که چنین رفتاری در امریکا نشانه بی احترامی نیست و عدم تسلط من به قواعد اجتماعی این تصورات را در من ایجاد می کند. یا مثلا وقتی که به دبورا چیزی را تعارف می کنم و آن را می گیرد و تا انتها می خورد در دلم می گویم که عجب آدم عوضی است حالا من یک تعارفی زدم! ولی در واقع این حرکت در این جامعه طبیعی و عادی است و این معیارهای اجتماعی من است که با اینجا همخوانی ندارد. طبق تعاریفی که از رفتار و ادب در جامعه من وجود دارد من باید غذای خودم را چندین بار به دیگری تعارف کنم, اگر بزرگتر آمد از جایم برخیزم و به او اجازه دهم که اول از در وارد شود و یا اینکه اول سلام کنم. در صورتی که این رفتارها در امریکا بی معنی است و شاید پیامد نامطلوبی نیز به همراه داشته باشد. یا اینکه در جامعه من قطع کردن کلام دیگری چندان اشکالی ندارد در صورتی که در اینجا این کار بسیار زشت و ناپسند به حساب می آید. یا اینکه اگر در امریکا شما به خانه کسی بروید و وقتی که سگ او خودش را به شما بمالد پایتان را کنار بکشید به صاحب خانه بر می خورد و به نظرش این کار بی احترامی است در حالی که در جامعه ما چنین چیزی تعریف شده نیست. نکات ریز رفتاری بسیاری وجود دارد که در مجموع باعث می شود که یک مهاجر همیشه خود را در جامعه جدید تافته جدا بافته بیابد و تسلط کافی را به تمام امور رفتاری نداشته باشد. زیرا زمان یادگیری طبیعی این بخش از مهارت های اجتماعی بین سه تا هشت سالگی است و تغییر آن در بزرگسالی بسیار دشوار و یا حتی ناممکن است.
یکی از مهم ترین و اصلی ترین چیزهایی که یک مهاجر را همیشه به خود درگیر می کند فرهنگ و زبان متفاوت جامعه جدید است. زبان مادری علاوه بر این که وسیله ای برای گفتگو و مراودات روزمره انسانها است, حامل بار اجتماعی و فرهنگی و همچنین احساسی خاص آن جامعه نیز هست. بنابراین اگر شما به زبان مادری خود جمله بسیار ساده ای را می گویید نباید خیال کنید که آن جمله فقط حامل کلام اصلی آن است. بعضی وقت ها حتی شما با بیان یک کلمه می توانید مفاهیم زیادی را به طرف مقابل خود منتقل کنید. ضرب المثل ها و یا لحن گفتار نیز می تواند حامل پیامهای بسیاری باشد که از طریق زبان مادری به اطرافیان منتقل می شود. طبیعی است که وقتی ما در سن بزرگ سالی به یک کشوری مثل امریکا مهاجرت می کنیم, نمی توانیم پیامهایی که توسط زبان انگلیسی منتقل می شوند را به خوبی دریافت کنیم و بار احساسی آن را درک کنیم. در ضمن علائم و حرکات بدن نیز حاوی معانی مختلفی است که در جوامع مختلف بسیار متفاوت است و مثلا یک مهاجر نمی تواند به خوبی فردی که دوران کودکی خود را در امریکا گذرانده است آن را درک کند. یادگیری طبیعی این مهارت ها نیز در زمان کودکی و در روند طبیعی رشد انسان صورت می پذیرد و یادگیری آن در بزرگسالی بسیار مشکل است. بنابراین این فکر اشتباه است که اگر ما زبان انگلیسی را در بزرگسالی خوب یاد گرفتیم می توانیم خود را در سطحی از مراودات اجتماعی قرار دهیم که ایده آل ما باشد.
3- دانش و مهارت های فردی
یکی از شاخص های مهم مهارت های اجتماعی یک انسان دانش و مهارت های فردی او است. به هر حال یک انسان تحصیلکرده و یا متخصص در هر جامعه ای که زندگی کند به نسبت کارآیی خود در آن جامعه مورد احترام و تقدیر قرار می گیرد و جایگاه مشخصی را کسب خواهد کرد. گرچه ممکن است که آن جایگاه به عنوان یک مهاجر متخصص از جایگاهی که در جامعه خودش داشته است پایین تر باشد ولی همچنان می تواند در یک سطح قابل قبول باشد. به عنوان مثال اگر من در یک جمع امریکایی حضور داشته باشم تنها چیزی که ممکن است به من کمی اعتبار بدهد دانش و موقعیت شغلی من و درآمد حاصله از آن است اگرنه وقتی که در یک جمع امریکایی گفتگویی جاری شود که حتی از سطح اجتماعی من هم پایین تر باشد من توان شرکت در آن و ارائه نظراتم را نخواهم داشت و اگر کسی بخواهد می تواند طوری صحبت کند که من اصلا متوجه آن نشوم. با این حال دانش و مهارت های فردی باعث می شود که آنها من را در موقعیت اجتماعی مناسب تری نسبت به یک فرد بی سواد امریکایی قرار دهند. ولی اگر یک فرد امریکایی به اندازه من دانش و مهارت داشته باشد سطح و جایگاه اجتماعی او به مراتب از من بالاتر خواهد بود. بنابراین هرچه دانش و مهارت فردی یک مهاجر بالاتر باشد شرایط اجتماعی مهاجرت برای او مطلوب تر و یا شاید بشود گفت که قابل تحمل تر خواهد بود.
من یک تکیه کلام معروف دارم که می گویم پس از آنکه ما به امریکا می آییم بعد از شش ماه زبان را یاد نمی گیریم بلکه زبان نفهمی را یاد می گیریم. در ایران فهمیدن همه چیز برای ما عادی است و در امریکا نیز بعد از یک مدت نفهمیدن همه چیز برای ما عادی می شود! ولی با این حال همیشه یک ترازویی در مهاجرت وجود دارد که کفه های آن به طور مداوم برای یک مهاجر بالا و پایین می رود. یک طرف ترازو جامعه قبلی است با تمام مشکلاتی که باعث مهاجرت می شود و کفه دیگر ترازو جامعه جدید است با تمام مشکلاتی که پیش روی انسان قرار می دهد. گرچه عدم مهارت های اجتماعی یکی از چیزهایی است که موجب نارضایتی می شود ولی همیشه نمی تواند به همراه دیگر مشکلات مهاجرت کفه ترازو را به نفع خود پایین بیاورد زیرا آزادی فردی و رفاه اجتماعی چیزی است که به تنهایی به اندازه کل آنها وزن دارد. ولی اگر یک مهاجر مثل ابراهیم دانش و مهارت کافی را برای یک زندگی مالی خوب کسب نکرده باشد جایگاه اجتماعی او آنقدر پایین خواهد آمد که مثلا بعد از بیست و چند سال کفه ترازو به سمت دیگر می رود و او تصمیم به بازگشت می گیرد. نباید یادمان برود که او در تمام این سالیان گذشته امکان بازگشت به سوریه را داشته است ولی تا به امروز کفه ترازوی او به سمت امریکا سنگینی می کرده است گرچه ممکن است خود او انکار کند و بگوید که نه من همیشه می خواستم برگردم! ولی حرف هیچکس به اندازه عمل وی نمی تواند مشخص کننده سمت و سوی واقعی کفه ترازو باشد. ایرانیان زیادی هم در امریکا زندگی می کنند که می گویند ما حاضریم برویم و در یکی از دهات ایران چوپانی کنیم ولی فقط زمانی این حرف آنها اعتبار پیدا می کند که این عمل صورت پذیرد.
مهاجرت سخت است و مشکلات زیادی را هم به همراه دارد ولی من همچنان عقیده دارم که با شرایط فعلی ایران و امریکا اگر امکان مهاجرت برای کسی وجود داشته باشد بهتر است که به امریکا بیاید و آن را تجربه کند. من به خاطر اینکه در امریکا بزرگ نشده ام و تسلطی بر زبان و فرهنگ امریکایی ندارم ممکن است که هرگز نتوانم موقعیت اجتماعی ایده آلی کسب کنم ولی نداشتن مهارت اجتماعی و در نتیجه جایگاه اجتماعی در حال حاضر برای من از اولویت بسیار پایین تری نسبت به چیزهایی قرار دارد که من در طول مهاجرت خود به دست آورده ام و سعی کرده ام که در این وبلاگ به مرور آنها را توضیح دهم.
3- دانش و مهارت های فردی
یکی از شاخص های مهم مهارت های اجتماعی یک انسان دانش و مهارت های فردی او است. به هر حال یک انسان تحصیلکرده و یا متخصص در هر جامعه ای که زندگی کند به نسبت کارآیی خود در آن جامعه مورد احترام و تقدیر قرار می گیرد و جایگاه مشخصی را کسب خواهد کرد. گرچه ممکن است که آن جایگاه به عنوان یک مهاجر متخصص از جایگاهی که در جامعه خودش داشته است پایین تر باشد ولی همچنان می تواند در یک سطح قابل قبول باشد. به عنوان مثال اگر من در یک جمع امریکایی حضور داشته باشم تنها چیزی که ممکن است به من کمی اعتبار بدهد دانش و موقعیت شغلی من و درآمد حاصله از آن است اگرنه وقتی که در یک جمع امریکایی گفتگویی جاری شود که حتی از سطح اجتماعی من هم پایین تر باشد من توان شرکت در آن و ارائه نظراتم را نخواهم داشت و اگر کسی بخواهد می تواند طوری صحبت کند که من اصلا متوجه آن نشوم. با این حال دانش و مهارت های فردی باعث می شود که آنها من را در موقعیت اجتماعی مناسب تری نسبت به یک فرد بی سواد امریکایی قرار دهند. ولی اگر یک فرد امریکایی به اندازه من دانش و مهارت داشته باشد سطح و جایگاه اجتماعی او به مراتب از من بالاتر خواهد بود. بنابراین هرچه دانش و مهارت فردی یک مهاجر بالاتر باشد شرایط اجتماعی مهاجرت برای او مطلوب تر و یا شاید بشود گفت که قابل تحمل تر خواهد بود.
من یک تکیه کلام معروف دارم که می گویم پس از آنکه ما به امریکا می آییم بعد از شش ماه زبان را یاد نمی گیریم بلکه زبان نفهمی را یاد می گیریم. در ایران فهمیدن همه چیز برای ما عادی است و در امریکا نیز بعد از یک مدت نفهمیدن همه چیز برای ما عادی می شود! ولی با این حال همیشه یک ترازویی در مهاجرت وجود دارد که کفه های آن به طور مداوم برای یک مهاجر بالا و پایین می رود. یک طرف ترازو جامعه قبلی است با تمام مشکلاتی که باعث مهاجرت می شود و کفه دیگر ترازو جامعه جدید است با تمام مشکلاتی که پیش روی انسان قرار می دهد. گرچه عدم مهارت های اجتماعی یکی از چیزهایی است که موجب نارضایتی می شود ولی همیشه نمی تواند به همراه دیگر مشکلات مهاجرت کفه ترازو را به نفع خود پایین بیاورد زیرا آزادی فردی و رفاه اجتماعی چیزی است که به تنهایی به اندازه کل آنها وزن دارد. ولی اگر یک مهاجر مثل ابراهیم دانش و مهارت کافی را برای یک زندگی مالی خوب کسب نکرده باشد جایگاه اجتماعی او آنقدر پایین خواهد آمد که مثلا بعد از بیست و چند سال کفه ترازو به سمت دیگر می رود و او تصمیم به بازگشت می گیرد. نباید یادمان برود که او در تمام این سالیان گذشته امکان بازگشت به سوریه را داشته است ولی تا به امروز کفه ترازوی او به سمت امریکا سنگینی می کرده است گرچه ممکن است خود او انکار کند و بگوید که نه من همیشه می خواستم برگردم! ولی حرف هیچکس به اندازه عمل وی نمی تواند مشخص کننده سمت و سوی واقعی کفه ترازو باشد. ایرانیان زیادی هم در امریکا زندگی می کنند که می گویند ما حاضریم برویم و در یکی از دهات ایران چوپانی کنیم ولی فقط زمانی این حرف آنها اعتبار پیدا می کند که این عمل صورت پذیرد.
مهاجرت سخت است و مشکلات زیادی را هم به همراه دارد ولی من همچنان عقیده دارم که با شرایط فعلی ایران و امریکا اگر امکان مهاجرت برای کسی وجود داشته باشد بهتر است که به امریکا بیاید و آن را تجربه کند. من به خاطر اینکه در امریکا بزرگ نشده ام و تسلطی بر زبان و فرهنگ امریکایی ندارم ممکن است که هرگز نتوانم موقعیت اجتماعی ایده آلی کسب کنم ولی نداشتن مهارت اجتماعی و در نتیجه جایگاه اجتماعی در حال حاضر برای من از اولویت بسیار پایین تری نسبت به چیزهایی قرار دارد که من در طول مهاجرت خود به دست آورده ام و سعی کرده ام که در این وبلاگ به مرور آنها را توضیح دهم.
با گفتن این واقعیت ها آدم رو می ترسونی آرش!
پاسخحذفآرش، جون من این بند و بساط ها رو پاک کن از تو وبلاگت آدم جونش در می آد تا یه نظر بزاره!خیلی سنگینه! بابا اینجا ایرانه به خدا.
افتادن در گل و لای ننگ نیست,ننگ در این است که در همان جا بمانی.!!(نیچه)
پاسخحذف.
محسن
ارش ممنون که رفتی تو این بحث شیرین
پاسخحذف..........
آینده متعلق به کسانی است که از رقابت دست نکشند. هرگز از بهتر شدن دست برندارید.
آرش جان آیا شما قبول داری که همه افرادی که در آمریکا زندگی میکنن یا خانوادشون مهاجر بوده یا خودشون مهاجرن؟هر سال چند هزار نفر مهاجر تازه وارد آمریکا میشه.؟!!
پاسخحذفیکی از دلایل من برای اینکه به تازگی تصمیم گرفتم ایران رو به مقصدی نا معلوم ترک کنم وجود قوانین اجتماعی عجیب و احمقانه به اسم مهارتهای اجتماعیه.مگه یکی از مفاد اولیه دموکراسی این نیست که (( دگر اندیشان اندیشه های بدیل را بسط میدهند و دگر باشان سبکهای مختلف زندگی را تبلیغ و محقق میسازند))؟؟پس چرا باید نقاب به چهره بزنیم و سبک دیگران رو انتخاب کنیم؟مگه نداشتن سگ و گربه لطمه ای به جامعه انسانی میزنه؟ در باره زبان هم باید بگم که مطمئنا زبان ایرانیها از چینیها و هندیها و حتی ایتالیاییها به مراتب بهتره.وقتی که ما در آزمونی مثل تافل یا آیلس بهترین نمره ها رو به دست میاریم و اگر از قبل از مهاجرت خودمونو با تماشای فیلم و سریال و اخبار در زبان تقویت کنیم و اگر پس از ورود به جای یک راست رفتن به سمت حمید شب خیز به طرف جوامع انگلیسی زبان بریم آیا این مشکلات به حد اقل نمیرسن؟.پس ترس و واهمه ای که برخی از دوستان از بابت زبان دارن صرفا به دلیل کمبود اعتماد به نفس در وجود ایرانیهاست.و اعتماد به نفس هم باید از طریق روشهای علمی و کمک گرفتن از متخصصین به دست بیاد.
درضمن درباره بازیهای وبلاگم باید بگم که اینا واسه همون آمریکا خوبه ما تو ایران به زحمت این وبلاگو باز میکنیم.خواهشا یه فکری بکن.!!!!!
باز هم با همه حرفات موافقم مثل همیشه.
پاسخحذفگادفادر عزیز شما نقش زبان رو خیلی دست کم گرفتید ، به این راحتی ها هم نیست و در ضمن نمره خوب تافل و آیلتس به این معنی نیست که اگه در جامعه انگلیسی زبان قرار بگیرید مشکل خاصی نخواهید داشت ، تست زدن تکنیک های خاصی داره و یکی از اونا اینه که شما می تونید بدون فهمیدن کامل یک متن یا کلماتش به تست ها درست جواب بدید و نمره خوبی هم بگیرید ، اما باید فقط در یک کشور انگلیسی زبان باشید تا ببینید چطور برای به زبون آوردن یک جمله ساده هم ممکنه بمونید و یا حتی دست و پاتون رو گم کنید و وقتی یک نفر دیگه به چشم هاتون خیره می شه و منتظره حرف بزنید ساده ترین کلمات و ساختارها هم ممکنه یادتون می رن.
امی عزیز شما میدونستی که برخی از گویندگان شبکه های تلویزیونی آمریکا مثل CNN و FOX و یا برخی شبکه های فرانسوی و بریتانیایی ایرانی هستن؟دوست عزیز همونطور که نوشتم زبان ایرانیها و لهجهشون از چینیها و حتی ایتالیاییها به مراتب بهتره.اما آیا اونها هم به اندازه ایرانیا موقع حرف زدن با یه مو طلایی چشم آبی دست و پاشونو گم میکنن؟به نظر من عمده مشکل بر میگرده به همون اعتماد به نفس.
پاسخحذفناشناس باشید ویک راز رادرمورد خودتان اینجا بنویسید.
پاسخحذفhttp://maghznameh.persianblog.ir
من فقط کریستین امانپور رو می شناسم که مجری شبکه CNN و دارای پدری ایرانی و مادری انگلیسیه و البته سال های سال هم می شه که از ایران رفته و اینا خیلی توی قوی شدن زبانش مؤثر بوده. بقیه رو نمی دونم اما اگه کسان دیگه ای هم هستن ، یا از بچگی در ایران به کلاس های زبان می رفتن یا از بچگی همراه با خانواده به کشورهای انگلیسی زبان مهاجرت کردن، به هر حال در بزرگسالی ، آموختن کامل یک زبان که باعث بشه آدم اعتماد به نفس کامل رو برای رو در رو شدن باانگلیسی زبان ها به دست بیاره و خودش رو همتراز اونا بدونه ، به نظرم بسیار بعید و حتی محاله.
پاسخحذفامی جان پدر بنده سالها در شهرستان زندگی کرده و بعدها به یک شهر دیگه رفتن.اما هنوز هم که هنوزه لهجه خودشو داره و گاهی مورد تمسخر حتی در خانواده قرار میگیره.
پاسخحذفخاطره جالبتر اینکه استاد ادبیات ما آذری بود و میگفت که به زور فارسی حرف میزنه!!!!و شاهنامه رو هم به لهجه ترکی میخوند!
در BBC World هم خانوم پونه قدوسی از مجریان هستن که اخیرا به بریتانیا مهاجرت کردن.در CNN هم یه آقای ایرانی که اسمشون یادم نیست گاهی برنامه اجرا میکنن.مخصوصا در زمان وقایع سال گذشته.
ما یه استاد زبان تو پیش دانشگاهی داشتیم که تو دانشگاه آکسفورد ادبیات انگلیسی درس می داده!
پاسخحذفآفرین آرش تحلیل خیلی خوبی بود.
پاسخحذفمن نمی دونم چرا دوستان ایرانی اینقدر از شنیدن واقعیت می ترسن ؟!اینجا من گاهی احساس خفگی بهم دست می ده از بس که نمی تونم با دیگران ارتباط کاملی داشته باشم . من با امی کاملا موافقم .و بحث و جدلی هم برای اثبات ندارم، چون فقط باید مهاجرت کنید تا این مسایل رو با تمام ذرات وجودتون درک کنید، ولی اینها دلیل نمی شه که بشه در ایران سوخت و ساخت و مهاجرت نکرد، به مرحمت جمهوری اسلامی اینقدر زندگی در ایران سخت و طاقت فرسا شده که ما مهاجرها صدها بار بدتر از اینها را حاضریم تحمل کنیم ولی حاضر نیستیم برگردیم. دقیقا کفۀ ترازویی که آرش گفت درحال حاضر در کفۀ خوبیهای ایرانش جز چندتا عضو اصلی خانواده که همشون روهم 200کیلو هم نمیشوند و راحتی در ارتباط برقرار کردن، چیز دیگه ای وجود نداره.درعوض گرانی و عدم احساس آرامش و امنیت ،دورویی و قوانین غیر انسانی وعدم عدالت و ... کفۀ بدیهای ایران را داره از جا می کنه.
راستی آرش من الان یک چیزی به ذهنم رسید شاید برای این وبلاگت هنوز فیلتر نشده چون داری جوونها رو به مهاجرت تشویق می کنی ، من فکر می کنم که واقعا این آرزوی قلبی مموتی و دوستانه که همین چهارنفری که می فهمند هم کشور رو ترک کنند و مموتی عزیز هم بتونه با دادن پول و جایزه، جمعیت نفهم و همیشه دست به سینه رو افزایش بده تا خودش و یاران فداییش بتونن راحت روی خرابه های ایران زندگی کنند و مجبور نشوند پولی که می شه صرف گشت و گذار های داخلی و خارجی کرد رو صرف توسعۀ زندانها کنند.
راسا جان
پاسخحذفاین چیزی که به ذهن شما رسیده است ، احتمالا قبلا هم به اذهان بعضی ها رسیده بود!
خوب چه اشکالی داره؟ اینطوری هم ما راضی هستیم هم مموتی! اونها که رفتنی نیستند لااقل ما بریم بیرون!
پاسخحذفمسئله فقط کسب مهارتهای اجتماعی نیست. در واقع چیزی که در جامعه آمریکا به عنوان ارزش مطرح میشه Diversity هستش نه اینکه شما اصول خودت رو کنار بذاری بلکه اونا رو بیاری اینجا و باهاش زندگی کنی.
پاسخحذفاگر قرار باشه هرکس وارد اونجا میشه همه مهارتهای اجتماعی اونا رو یاد بگیره بعد بتونه موفق بشه پس Diversity مفهمومی نخواهد داشت.
در ضمن ایرانیا به راحتی میتونن زبون دوم رو با ظرافتهاش یاد بگیرن. اینو میگم چون اکثر ما همین الان دوزبونه هستیم و شاید یکی از زبونا رو کمتر صحبت کنیم ولی به راحتی اون رو می فهمیم.
با دوستم هم موافقم که گفت اینجا مشکلاتش صد برابر اونجا است و ما با کمال میل میایم امریکا!
منم با تحليل آرش عزيز و امي و راساراسا كاملا موافقم.
پاسخحذفچي؟ راساراسا؟!! ... راستي، شما كه همين دور و برا هستي چرا به مهاجرسرا سر نميزني؟ دلمان برايتان تنگ شده.
* * *
در مورد تعارفات و اين چيزا بايد بگم كه اگر فقط همينها معيار تطابق با جامعه آمريكا باشه، من از بدو تولد آمريكايي بودهام! با اين كه در ميانسالي هستم و هميشه در ايران بودهام، هنوز به تعارفات رايج در ايران عادت نكردهام و فكر ميكنم تا آخر عمر هم عادت نخواهم كرد!
در ضمن اين را هم بگويم كه اين نوشتهي آرش منو اميدوار كرد كه لااقل دخترم كه در سنين طفوليت به سر ميبره بتونه كاملا با جامعهي آمريكا هماهنگ بشه. بزرگترين هدف من از مهاجرت نجات دخترم از ايرانه. در كنارش هم خودم شايد نجات پيدا كنم يا نكنم. يعني اگر رفتم اونجا و به موقعيتي كه در ذهنم دارم نرسيدم، هواي برگشتن و پشيموني به سرم نخواهد زد.
پاسخحذفدوستان من با این تشبیه ترازویی خیلی مشکل دارم.از نظر من رفتن به قصد بعدها برگشتن حتی در شرایط خاص اسمش مهاجرت نیست.اسمش مسافرته.!!مثل این میمونه که من بگم میخوام برم شمال وقتی خسته شدم برگردم.خوب کجای این مهاجرته؟اسمش مسافرته!!!حالا بعضی از دوستانم میگن ما میریم آمریکا و وقتی کفه ترازو جا به جا شد برمیگردیم ایران.این که نشد مهاجرت!!!!!به خاطر همینه که بسیاری از ایرانیای خارج نشین میگن ما اینجا مهمونیم!چون در واقع مهاجرت نکردن بل از خونشون مسافرت کردن به یه جای دیگه و تو خونه این و اون مهمونن!
پاسخحذفمن دوست دارم مهاجرتم مثل مهاجرت پدر و مادر پرزیدنت اوباما باشه.مثل مهاجرت معماران اولیه آمریکا باشه.من این ترازو رو تا قبل از مهاجرت تو ذهنم نگه میدارم اما اگه کفه ترازو به سمت هجرت رفت و منم مهاجرت کردم دیگه ترازوی ذهنمو میندازم دور و زندگی در کشور جدید رو با همه خوبیها و بدیها شروع میکنم بدون نگاه به گذشته!
بیچاره آرش که اگه تعریف کنه از اون جا همه می ریزن سرش، اگه از سختی هاش بگه باز می گن چرا می گی!!! :)
پاسخحذفراساراسای عزیز خوش به حالت که فامیلاتون 200 کیلو بیشتر نیستن، مال ما که همه ماشالله سنگین وزن، برو بالای 1000 کیلو، با این حساب من باید تو آمریکا خیلی جذابیت برای خودم ایجاد کنم که کفه ترازو به این سمت نچرخه!
++ AM ++
آرش تو را به جان قايق بادي ات، به جان ارگت، به جان بي ام دبليوات، اين بازي هاي وبلاگت رو بردار و آن را سبك كن. با اينترنت ايران باز شدن وبلاگ تو چيزي در حد فاجعه شده.
پاسخحذفآرش جان مشکلت با آقا ابراهیم فقط در یه صورت حل میشه: یه رساله بذار جلوش با یه برگ کاغذ بگو آداب استبراء رو از روش 20 بار بنویسه :)
پاسخحذف++ AM ++
:ازاده: سلام ارش جان. خوبه این نظر کده رو باز کردی بابام جان. دلمون برات تنگ شده بود. در مورد مهارت های اجتماعی کاملا درست می گی و به همین خاطره که انقدر کلاس های روانشاسی و زبان بدن و انتوین رابینز و .. در کشورهای اروپایی و ارمیکایی انقدر محبوبیت پیدا کرده چون این مهارت ها حتی در ارتقا زندگی خودشون هم تاثیر داره.
پاسخحذفلایک برای AM :))
پاسخحذففروزن مایند عزیز من همیشه همین دورو برها هستم،کافیه دستت رو دراز کنی:))فعلا به جای مهاجرسرا یه سری به اینجا می زنم چون فضاش زنده تره و آرش هم برامون یک عالمه قصه می گه.منم می تونم بیام آروم یه گوشه بشینم وگوش کنم تا خوابم ببره .مخصوصا الان که اون آدم بی تربیتها دیگه نمیاندهی اینجا دعوا راه بندازن و فحش بدن وچشم وگوش ما خانمهای معصوم واز همه جا بیخبر رو باز کنند :d البته تازگیها اینهمه آروم نشستن بهم فشار آورده،نمی تونم خودم رو کنترل کنم، هی مثل قاشق نشسته می پرم وسط و از خودم نظر در میکنم. راستی این چه ضرب المثل بی ربطیه ها! قاشق نشسته!!
به نظر من رقابت مهاجر با افراد بومي يك كشور مانند مسابقه در زمبن حريف با داور ي از كشور حريف است. اگر تواناييهاي شما 100 باشد در بهترين حالت حتي اگرزبان شما نيز در حد 7 ايلتس باشد تواناييهاي شما نمره 70 ويا كمتر مي گيرد. براي رسيدن به فرصتهاب بهتر شغلي بايد چيزي فراتر از معيارهاي ايران داشته باشيد.
پاسخحذفممنون برای اینکه به یاد ما هستین و ما روی تو این
پاسخحذفدنیای وانفسا تنها نمیذارین
:)
مفید
پاسخحذفسلام آرش جان
پاسخحذفمطلب جلبی بود از نظر من این ها که شما می نویسی فقط جنبه مهاجرتی ندارد بلکه جنبه اجتماعی و روزه مره خود ما را هم دارد مثلا در ایران هم از بعضی از این نکات می شود استفاده کرد و نتیجه مطلوب گرفت کلا بنده یکی از مریدان شما هستم زیرا نکاتی که می نویسی بسی کاربردی است و تفکر ما را روشن می کند هر چند گه گاهی هم مطلب غیر مهاجرتی می نویسی و لی در کل دوستداشتنی هستی
سلام...
پاسخحذفکسی اینجا میتونه به من کمک کنه لطفا؟؟؟
داستان اینه:
من یه دوست آمریکایی دارم که یه شرکت تو آمریکا داره و میخواد من برای شرکتش کار کنم. و از هر لحاظ دیگه ای هم از من حمایت میکنه تا بتونم تو آمریکا زندگی کنم.
اما خوب ما مراحل اقدام برای ویزای کار رو نمی دونیم...
باید از کجا شروع کنیم؟ لطفا ترجمه ی توضیحات سایت اداره مهاجرت و اینکه انواع ویزای کار چیه رو نفرستید... فقط به صورت تجربی بگید باید چه کار کنیم؟
اون باید تقاضتی استخدام منو ببره کجا؟ چه جوری اقدام کنه؟
من چی؟ باید الان برم سفارت دوبی؟ یا باید بهشون ایمیل بزنم؟ کلا همه ی مراحل رو بنویسید...
اگرم باید با وکیل تماس بگبرم لطفا شماره ی یه وکیل خوب رو بدید که خوش اخلاق باشه و درست راهنمایی کنه... نه اینکه وقتی زنگ میزنم بگه پاشو بیا اینجا 20000 دلار بده تا بفرستمت بری...
خیلی ممنون میشم اگر راهنماییم کنید
اینم آدرس ایمیل من: sepantaminu@gmail.com
راساراساي گرامي، نوشتههاي شما هم دست كمي از نوشتههاي آرش جان نداره. داستان نيمه تمام شما در مهاجرسراهنوز هم خواننده داره ...
پاسخحذفبه هر حال از اين كه اينجا مي نويسين و ما رو از حالتون با خبر مي كنين ممنونم.
منم اخيرا احساس مي كنم وبلاگ آرش زندهتره و به حال من مفيدتر.
آرش جان لطفا یه مقدار درباره دیدگاههای مذهبی و سیاسی آمریکاییها بنویس.
پاسخحذفبا توجه به خبرهایی که در ایران به دست ما میرسه کم کم دارم به این نتیجه میرسم که امثال احمدی نژاد و احمد جنتی در آمریکا کم نیستند!!نمونش این خانوم فرماندار آلاسکا که در سالگرد مارتین لوترکینگ حرفایی زده که مردم کشورهای جهان سوم هم این روزا دیگه نمیزنن.
درضمن من تو اینترنت خوندم که در بخشهایی از آمریکا نژاد پرستی هست.آیا این موضوع شامل ایرانیها هم میشه.؟یعنی با ما هم بد رفتار میکنن؟
خواهش میکنم توضیح بده.
حاج اقا توالت فرنگی کسی نشسته نمی شاشه . یه در داره اونو می زنن بالا می شاشن وقتی یکی می خواد بشینه اون درچه رو می اندازه پایین می شینه . برای شستن خودتون هم سمت راست کاسه رو دیوار فلکه هست اونو باز می کنند اب میزنه درست به اونجا بعد با دستمال کاغذی خشک می کنی وقتی بلند میشی.
پاسخحذفدوستان عزیز بخصوص جناب گاد فادر عزیز، هرچند که شخصا نوع تحلیل شما رو دوست دارم (چون باعث ایجاد حس اعتماد به نفس می شه هر چند که این نوع اعتماد به نفس کاذب هست) ولی با توجه به تجربه شخصی خودم باید بگم که آرش کاملا منطقی و نزدیک به واقعیت نوشته.... اصولا اگر شما بعد از سن 18 سالگی به آمریکا (یا کانادا یا هر کشور انگلیسی زبان) مهاجرت کنید یادگیری پاره ای از مهارت های اجتماعی بسیار بسیار سخت (اگر نگوییم نا ممکن) است. من بعد از دوره لیسانس و برای دوره فوق لیسانس و بعد دکترا به اینجا آمدم... بعد از گرفتن دکترا هم چند سالی هست که مشغول بکار هستم، اما هنوز هم آنطور که باید و شاید با فرهنگ اینجا آشنا نیستم. اصولا زبان (و همینطور فرهنگ) صرفا چند لغت نیست که با یادگیری آنها تصور کنیم که به زبان تسلط داریم... این یک فرایند است که از کودکی باید فراگرفت
پاسخحذفضمنا آرش جان ممنون از اینکه به نوشتن ادامه دادی... من تقریبا تمام نوشته هات رو خوندم و به نظر من بسیار عالی نوشته شده و نزدیک به تجربیات شخصی خود من هست البته با کمی تفاوت که تصور میکنم به دلیل اختلافات اندک فرهنگی و اجتماعی بین آمریکا و کاناداست. به هر ترتیب امیدوارم که به نوشتن ادامه بدی و فکر می کنم نوشته هات می تونه یک منبع قابل قبول و بسیار نزدیک به واقعیت برای تازه مهاجران باشه. موفق باشی
پاسخحذفبنگار آرش - بنگار که ما از منتظرانیم همی
پاسخحذفاما بنگار
به نظر این حقیر ، تا حدودی با تحلیل آرش موافقم .
پاسخحذفایشون تحلیل های مهاجرتیشون واقعا حرف نداره و من از روز اول هم قبولش داشتم در این زمینه .
یک نکته ی بسیار خوب ایشون اینه تحلیل هاش رو برای یک جامعه ی عمومی مینویسه . یعنی با در نظر گرفتن یک ضریب یادگیری متوسط و وسیع کاملا موافقم با مشکلات .
اما باید در نظر هم داشت که افرادی با بهره ی هوشی بالا به راحتی میتونن در جامعه ی آمریکایی زندگی کنن و مشکلی هم نداشته باشن .
نه اینکه بگم من بهره ی هوشی بالایی دارم . اما وقتی دوستان Native آمریکاییم به دیدنم میان ، من در برقراری ارتباط با آنها مشکلی ندارم .
البته من IELTS 9 دارم . :D
من مدتیه دارم سریال های آمریکایی رو می بینم دیگه کم کم احساس می کنم از اول عمرم امریکایی بودم!!! البته از این امریکایی های تو سریالها! بدون شوخی جماعت مهاجران،لطفا یک مجموعه راه های عالی به ما معرفی کنید که ما اون کانتکست رو درک کنیم. چی بخونیم؟ چی گوش کنیم؟ چی ببینیم؟
پاسخحذفسلام میخواستم بپرسم که هزینه ی ویزا برای یک ماه اقامت چه قدر هست؟واین که می تونم با 100 دلار به ازای هر ماه اپارتمانی رو اجاره کنم؟
پاسخحذف