امروز هم سرم بسیار شلوغ است و فقط می توانم یک مطلب کوتاه برای شما دوستان عزیز بنویسم. در شرکت ما تغییر و تحولات زیادی رخ داده است و تقریبا تمام مدیران ارشد عوض شده اند. بانکی که سهام عمده مجموعه ما را خریده است به مرور زمان مدیران خودش را مستقر کرده است تا زمام امور را به دست بگیرند. برای همین جلسات زیادی داریم و من هم باید در آن شرکت کنم. بعضی وقت ها هم کنفرانس های تلفنی بین ادارات مختلف برگزار می شود که من واقعا از آن متنفر هستم. به خاطر اینکه من به این گونه جلسات عادت ندارم و چون قیافه حاضران را نمی بینم متوجه نمی شود که چه کسی با چه کسی حرف می زند. گاهی سوالی را که از یکی دیگر پرسیده شده است جواب می دهم و در جایی که باید جواب بدهم مثل بز ساکت می مانم چون اصلا حواسم به بحث نبوده است و نمی دانم چه چیزی را باید پاسخ بدهم. در ضمن وقتی با یک نفر تلفنی صحبت می کنم مراعات حال من را می کند و طوری صحبت می کند که همدیگر را بفهمیم ولی در وبمینارها چنین خبری نیست و همه لفظ قلم صحبت می کنند. دوستانی که در ایران هستند و هنوز تجربه زندگی کردن در امریکا را ندارند ممکن است متوجه میزان اهمیت زبان انگلیسی در کار و زندگی یک مهاجر نباشند چون خود من هم به طرز احمقانه ای فکر می کردم که اگر شش ماه در امریکا باشم زبانم فول می شود! البته اوضاع و احوال کسانی که سن و سال کمتری دارند و در امریکا وارد مدرسه و دانشگاه می شوند فرق دارد. آنها فرصت کافی دارند که تسلط خود را به زبان انگلیسی افزایش دهند و مراودات آنها با همکلاسی های خود مثل محیط کار چندان جدی نیست. زیرا شما در دانشگاه و یا مدرسه پول می دهید که علم بیاموزید و در کنار آن زبان انگلیسی هم می آموزید ولی در محیط کار کسی به شما پول نمی دهد که شما تازه زبان انگلیسی یاد بگیرید.
دوستان زیادی از من در مورد رضایت از زندگی در امریکا سوال می کنند و می خواهند بدانند چرا بعضی از مهاجران از زندگی خود در امریکا راضی نیستند. راستش این مسئله دلایل بسیار زیادی دارد و بیشتر کسانی که مدت طولانی را در خارج از زادگاه خود به سر برده اند در مورد درست بودن مهاجرت خودشان تردیدهای بسیاری دارند. سعی می کنم این مسئله را کمی باز کنم تا بتوانیم آن را با یکدیگر بررسی کنیم. من دلایل عدم رضایت از مهاجرت به امریکا را به صورت زیر دسته بندی کرده ام:
1- خطای فکر در مورد تطابق زمانی و مکانی
یکی از مهم ترین و اصلی ترین دلایل این امر این است که ما دچار خطای فکر در برابر تطابق زمانی و مکانی می شویم. به عنوان مثال من عاشق خانه مادربزرگ هستم و هر زمانی که به یاد آن خانه قدیمی با تاقچه های زیبا و حوض وسط حیاط می افتم روحم به آنجا پر می کشد. این تمایل شدید باعث می شود که من به خودم نهیب بزنم که اصلا برای چه من آنجا را ترک کردم؟ اگر در ایران بودم هنوز هم می توانستم به خانه مادربزرگ بروم و خاطرات قدیمی خودم را در آن کوچه بن بست زنده کنم. ولی خطای فکر من اینجا است که در واقع من دلم برای زمان کودکی خودم تنگ شده است و گمان می کنم که با بازگشت به مکانی که قبلا در آن بوده ام می توانم زمان را هم به عقب بازگردانم. بله آنجا بسیار زیبا بود ولی در زمانی که من ده سالم بود و هر روز با عباس دماغو در کوچه فوتبال بازی می کردیم و مادربزرگ من هم جوان بود و من هم هیچ فکری به غیر از دویدن به دنبال توپ نداشتم. حتی اگر امروز من به آن محله و خانه قدیمی برگردم دیگر هیچ وقت آن صحنه ها تکرار نخواهد شد. کسانی که بیست و یا سی سال در امریکا زندگی کرده اند چنان از خاطرات خوش خود در ایران صحبت می کنند و از آمدنشان به امریکا اظهار ندامت و پشیمانی می کنند که انگار اگر مهاجرت نکرده بودند هنوز هم همان آدم سی سال پیش باقی مانده بودند.
2- مقایسه و ارزیابی وضع موجود
حتما تا به حال زیاد شنیده اید که ما می گوییم مثلا اگر فلان خانه را نفروخته بودم الآن قیمتش فلان قدر بود و می توانستم آن را بفروشم و فلان کار را بکنم. یا اینکه مثلا می گوییم عجب اشتباهی کردم پاشدم آمدم تهران الآن اگر در شهرستان خودم بودم این همه بدبختی نداشتم و راحت می رفتم سر مغازه خودم و بر می گشتم. یا اینکه مثلا عموی من می گوید که اگر من از آموزش و پرورش بیرون نیامده بودم الآن بازنشته بودم و کلی هم حقوق می گرفتم و حتی خانه کارمندی هم به من داده بودند. یا اینکه می گوییم نگاه کن من چقدر احمق بودم که زن آتقی قالپاق نشدم و آمدم زن اکبر سیاه شدم. الآن بتول که صورت من را بند می انداخت تا دوزار کف دستش بگذارم با بنز آتقی از جلوی دماغ من ویراژ میدهد و حتی من را آدم هم حساب نمی کند که جواب سلامم را بدهد. یا اینکه ممکن است یکی بگوید که من چقدر نادان بودم که موقعیت خارج رفتن داشتم و آن را از دست دادم و الآن باید در این بدبختی زندگی کنم. خوب راستش اگر پای درددل آدمها بنشینیم در میابیم که همه آنها همواره دارند موقعیت خودشان را با گذشته خود و دیگران مقایسه می کنند تا بتوانند میزان موقیت و رضایت خودشان را از زندگی ارزیابی کنند. بنابراین طبیعی است که مثل همه مردم, یک مهاجر هم همواره در حال ارزیابی میزان درستی عمل مهاجرت خودش است و کوچک ترین ناملایمات زندگی را هم به حساب مهاجرت می گذارد. مثلا اگر در امریکا ورشکسته شود می گوید که من در ایران وضع مالی خیلی خوبی داشتم ولی مهاجرت باعث شد که دار و ندارم را از دست بدهم و مجبور شوم برای گذران زندگی عملگی کنم. یا اینکه اگر درامریکا هر اتفاق بدی برایش بیفتد آن را به حساب مهاجرت می گذارد در حالی که همیشه برای مردم و در هرکجای کره زمین اتفاق بد هم در کنار اتفاق خوب رخ می دهد.
3- عدم مهارت های اجتماعی لازم
یکی از عواملی که سبب نارضایتی مهاجر از وضعیت موجود خود می شود کمبود و یا عدم مهارت اجتماعی لازم در یک جامعه جدید است. معمولا مهارت های اجتماعی یکی از موارد مهم تعیین کننده میزان طبقه اجتماعی افراد است. در اکثر موارد مهاجرها به علت عدم تسلط به زبان و فرهنگ بومی در سطوح پایین تری از طبقات اجتماعی جامعه قرار می گیرند و حتی دانش و پول نیز نمی تواند آنها را در سطح مورد نظر و شایسته آنها قرار دهد. به عنوان مثال ممکن است که من با این سابقه کار و دانش فنی در حد یک مدیر ارشد باشم ولی چون به فرهنگ و زبان این جامعه تسلط ندارم جایگاه من چند مرتبه پایین تر از آن چیزی است که ممکن است مورد نظر من باشد و این امر می تواند زمینه نارضایتی من را در امر مهاجرت فراهم کند. بسیاری از افراد تحصیلکرده نیز هستند که به خاطر عدم مهارت اجتماعی قادر به ارائه دانش خود نیستند و مجبور هستند در شغل هایی مشغول به کار شوند که بسیار پایین تر از سطح توقع آنها است و حتی شما ممکن است ببینید که یک لیسانسه در امریکا عملگی می کند. آن طوری که من شنیده ام در کانادا وضع به مراتب وخیم تر است و مهندسان و دکتران در حال مسافرکشی و کار در رستوران هستند. ولی علت اصلی این نیست که آنها دانش کافی را در رشته خود ندارند بلکه علت این است که آنها مهارت اجتماعی لازم را برای ارائه دانش خود ندارند و کارفرما برای استخدام آنها رغبتی به خرج نمی دهد. مهارت اجتماعی دقیقا مثل بسته بندی یک کالا است و بعضی وقت ها شما حاضر هستید که مبلغ بیشتری را برای یک کالایی که در بسته بندی زیبا و مطمئن قرار دارد و با استانداردهای شما همخوانی دارد را پرداخت کنید.
البته موارد زیادی در عدم رضایت یک فرد مهاجر موثر است ولی از آنجایی که قرار شد کم بنویسم و همیشه بنویسم موارد دیگر را به عهده عزیزانی که در امریکا هستند می گذارم تا در مورد آن توضیح دهند.
من خیلی علاقه دارم بدونم این مسائلی ک در سریال ها می بینیم تا چه حد بازندگی امریکایی تطابق داره؟ مثلا این دسپرت هاوس وایوز!!! مغزم ترکید از بس که توش اتفاقات جورواجور افتاد. من فکر نکنم تاب تحمل این همه حادثه رو داشته باشم تو کل عمرم که اینها هر روز و هرروز به چشم می بینند. خواهشا جواب دهید و خانواده ای را از نگرانی برهانید!!!
پاسخحذفna etefaghan zendegi to amrica az kambood hayejan ranj mibare in serial desprate house wife faghat andisheye kargardaneshe inja az iran kheili aroom tare va aslan ghabele moghayese nist age ahle khatar nabashi
پاسخحذفsalam mard bozorg arash aziz
پاسخحذفarz konam ke are vaghean in nokati ke farmoodi haghighat dare
gahi vaghta momkeneh che nin nazarehii pish biad ama agar bargarde be on zaman baz tarjih mideh ke mohajerat kone
ba tashakoor faravan az u dooste hamishegi man
nemidoonam taklife un bachehai ke bekhatere nadoonie pedar madaraneshun az mohite zendegishun kande shodan va tu 1 keshvare gharib bedoone hami va khunevade va gushe shenava ,chikar konan.
پاسخحذفkam nistan pedar madarani ke bekhatere cheshm va hamcheshmie 20-25 saal pish mohajerat kardan,be bahaneie ayandeye khub bara bachehashun,ama ta pashun resid be khaarej hatta az zire sade tarin vazayef ham shune khali kardan,hala mundan un bachehai ke na az nazare tabaghe jai ahstan ke ghablan tu iran boodan,na az nazare maali vazeshun ba iran ghabele moghayese hast,na az nazare rhui sharayete monaseb daran,
shayad rabt be bahs nadasht ama niaz bood darde delamo begam
خیلی خوب می نویسی!!ایالت های دیگه وضع چه طوری هستش
پاسخحذفآرش جان
پاسخحذفدادا یه قانون بزار بچه ها فارسی تایپ کنن
واسه توضیحات گرانبهات هم ممنونم
خب حالا این مهارتهای اجتماعی چطور بدست میاد؟ آشنایی با فرهنگ و زبان منظورتونه؟
پاسخحذفهوووم جالبه. خیلی جالبه.
پاسخحذفاین بحث عالیه اگه میشه بیشتر بازش کن تا ماها دیدمون نسبت به اونجا وسیع تر بشه
پاسخحذف" پابلو نرودا"شاعر شیلیایی "به آرامی آغاز به مردن ميكنی" ترجمهی احمد شاملو:
پاسخحذفبه آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن ميكنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميكنند،
دوری كنی . .. .،
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگيات
ورای مصلحتانديشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن.
فوق العاده بود
پاسخحذفيه ذره در مورد مهارت هاي اجتماعي توضيح بده
مرسي
عليرضا
rue
این مسأله زبان خیلی توی موفقیت در مهاجرت و به دست آوردن کار مهمه ، کاش همه جدی بگیرن.
پاسخحذفمن کلااز زندگی در دنیا راضی نیستم برای همین سعی میکنم همیشه فضا باشم که نفهمم این پایینها چه خبره:))وقتی ایران بودم می خواستم خرخرۀ هر خارج نشینی که لبهاش رو یه وری می کنه و می گه هرجابری آسمون همین رنگه رو بجوم که تو که لیاقت خوشبختی نداری بیا زیر آسمون دود گرفتۀ ما تا ببینم باز هم نظرت راجع به رنگ آسمون همینه!! ولی الان که درآمریکام واقعا می فهمم که معنی این جملۀ نفرین شده چیه. ولی با این تفاوت که وقتی ایران بودم امید داشتم جای بهتری هم هست که بتونی واقعا احساس خوشبختی کنی ولی من دستم بهش نمی رسه ،الان دیگه فقط امیدم به فضاست.
پاسخحذفآمریکا و بقیۀ کشورهای پیشرفته از ایران خیلی بهترند ولی نه برای یک مهاجر،مهاجر آدمیست که باید باقی عمرش را دست و پا بزند برای وفق دادن خود با محیط،برای فراموش کردن داشته ها و عادت به نداشته ها و دلخوشی به داشته های جدید و تلاش برای به دست آوردن مهارتهای عادی اجتماعی که سالها پیش به کمک پدرو مادر و مدرسه به دست آورده بود حالا بدون هیچ کمکی باید آنرا به دست آورد.این پروسه اینقدر طاقت فرساست که نمی تواند در آدم احساس خوشبختی واقعی ایجاد کند،دربهترین حالت همیشه فکر می کنی یه چیزی کمه.به خصوص در سالهای اول. و تا زمان بگذرد و عادت جایگرین شود دیگر به این احساس عدم رضایت هم عادت کرده ایم و یادمان می رود که الان دیگر خوشبختیم .
از اینها هم که بگذریم احساس رضایت از زندگی تا حد زیادی درونی و فردیست و مقدار کمی از آن به آپشنهای متغیر محیطی بستگی داره. یک ایرانی روستایی میتواند از اوباما احساس رضایت بیشتری داشته باشد چون خواسته هایش محدودتراست و وقتی شکم خود و خانواده اش سیر شد می توانداوج خوشبختی و رضایت را حس کند. ولی هر چه بیشتر بدانیم و بخوانیم و ببینیم آگاهی ما نسبت به خواسته ها و آرزوها و ایده آل زندگی بیشتر شده و همین باعث می شود که نبودن در آن شرایط ایده آل ،احساس عدم رضایت در ما ایجاد کند .مهاجرت هم به طرز وحشتناکی آگاهی فرد را نسبت به دنیا افزایش می دهد و باعث تفکر عمیقتر راجع به خود و دنیای پیرامون خود می شود،البته در هر فردی به نسبت خودش، نه درمقایسه با انیشتین.
آرش!! لطفا هرزمان كه وقت داري درمورد مهارتهاي اجتماعي براي ارايهي دانش كاري بنويس. اين مشكل فقط مربوط به مهاجرها نيست و خيليها در ايران هم نميتوانند شغلي مناسب دانش خودشون داشته باشند. يادت نره هرچي بلدي در اين زمينه بنويس D: مرسي
پاسخحذفدوستان مهاجردرامریکا، شما رمان بیوتن از رضا امیرخانی رو خوندید؟ اگر بله،لطفامی تونید یک تحلیلی از این که آدمی در همه جوامع احساس ناهمگونی و جدایی کنه ارائه بدید؟ منظورم اینه که آیا این مدل آدمها اصلا تعریف درستی اززندگی دارند یا خیر؟ ایراد از این آدمهاست یا از کلهم جوامع انسانی؟ تعریف هوش اجتماعی اینه: قدرت تطابق فرد با محیط. آیا آدمی مثل آرش که همیشه دم از چگونه با این محیط سازگار شدن میزنه باهوش تر نیست از کسانی که تا آخر عمر چه در وطن و چه در غربت دم از ناهمگونی و عدم تطابق می زنند و تازه خیلی هاشون به این افتخار هم می کنند؟
پاسخحذفآفرین آرش، آفرین راساراسا
پاسخحذفخیلی خوب بود آرش جان
پاسخحذفبه نظر من فعلا مهمترین مساله زبان انگلیسی است
منم 2-3 ماه دیگه میام امریکا کسی توصیه ای چیزی داره ؟ کدوم شهر بهتره ؟ چیکار کنم چیکار نکنم ؟
پاسخحذفهیچ تخصص هم ندارم نمی دونم باید عملگی کنم چیکار کنم زبانم هم بده .دوستان تجربه دار لطفا راهنمایی
ومذمد
پاسخحذفمن چه کنم که از اینجا رونده هستم و از اونجا مونده؟
پاسخحذفگیر افتادم تو این جایی که ...
سلام آرش جان . این پستت منو یاده این نوشته انداخت : (اگه وقت کردی بخون حتماً)
پاسخحذف"تصور کنید که کامپیوتر ندارید و احتیاج شدید به کامپیوتر دارید ، به شما 2 انتخاب داده میشه :
1- یک سوپر کامپیوتر که آخرین تکنولوژی cpu و مادر بورد به همراه 12 گیگ رم و 5 ترابایت هارد و همین طور قوی ترین و جدید ترین کارت گرافیک و شبکه و غیره رو داره ولی مانیتور نداره و به شما هم امکان تهیه و وصل یک مانیتور داده نمیشه
2- یک 3 Pentium ساده با امکانات کامل و معمولی به همراه مانیتور خوب و موس و کیبورد
از بین این 2 تا کدام گزینه رو انتخاب میکنید ؟؟!!
به نظر من مسلم این هستش که یه کامپیوتر هیولا ولی بدون مانیتور به درد کسی نمی خوره و قابل برنامه ریزی و استفاده نیست ، پس منطقی انتخاب 2 هستش هر چند که کامپیوتر قدیمی هستش ولی احتمالاً کار رو راه می اندازه چون مانیتور خوب داره
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
دوستان من ، انسان رو تصور کنید که از درون میتونه پر بار باشه و پر دانش ، پر فرهنگ و با هوش یا ساده و خاکی خنگ و بی سواد یا یک متخصص نایاب !
همانطور که شما برای استفاده از کامپیوتر نیاز به مانیتور دارید ، برای برقراری ارتباط با یک انسان نیاز به یک وسیله برقراری ارتباطی دارید که همون توانایی زبان تعامل و فرهنگ هستش
حالا تصور کنید شما به عنوان نیروی کار وارد یک کشوری میشید که کار و زندگی کنید ، زبان کشور جدید متفاوت و فرهنگش نیز متفاوت ، تصور کنید که شما پر از انسانیت ، پر از دانش و تخصص و یا فرهنگ و هنر هستید ، شبیه همون ابر کامپیوتر، ولی اگر زبان و فرهنگ تعامل اون کشور رو ندونید ، دقیقاً مثل همون سوپر کامپیوتر میمانید بدون مانیتور ( useless )
یا اینکه سطح دانش شما از زبان و فرهنگ اون کشور محدود باشه ، اون وقت اینترفیس شما مثل یک مانیتور کوچک و ترک خورده و کثیف و درب و داغون و سیاه و سفید می باشد که رزولوشنش چشم رو هم عذاب میده
…………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
وقتی شما به یک کشور جدید با زبان و فرهنگ جدید مهاجرت میکنید ، یا مانیتور ندارید یا یه مانیتور درب و داغون دارید ( امکان برقراری ارتباط دیگران با شما محدود و سخت خواهد بود )
حالا تصور کنید که برای کار می روید به مصاحبه ، حتی اگر شما بهترین گزینه از نظر تخصصی و انسانی برای اون کار باشید ، صاحب کار همون انتخابی رو میکنه که شما در زمان انتخاب 2 گزینه بالا در مورد کامپیوتر کردید ! یعنی هر چقدر هم که در کارتون هیولا باشید و آخر انسانیت و سواد و انواع فضیلت ، چون قدرت بیان و اینترفیس خوبی ندارید ( مانیتور ندارید یا لت و پارش رو دارید ) صاحب کار حتی اگر پی به توانایی شما ببرد ، ترجیح میده که یک آدمی رو استخدام کنه که شبیه به همون پنتیوم 3 هستش ولی مانیتور و اینترفیس ارتباطی خوب و سالمی رو داره و کارش رو راحتتر و سریع تر راه میاندازه
این رو گفتم که بدونید اگر خدا هم باشید ، تا اینتر فیس خوب ( زبان و فرهنگ تعامل کشور ) رو نداشته باشید فاقد ارزش کاری هستید
اینجا هستش که سختی شروع میشه ، چون 99 درصد مهاجران یادشون میره که مانیتور ندارند و یا یه مانیتور لت و پار دارند ، عوض ایـنکه به فکر یه اینترفیس خوب و کارا برای خودشون باشند ، غصه میخورند و عصبی میشن که چرا دیگران پنتیوم 3 رو انتخاب میکنند ولی ما که یه ابر کامپیوتر از نژاد کوروش کبیر هستیم رو کسی تحویل نمی گیره ؟؟!!!!
آخرش میگیم : اینجا هم تبعیض و نژاد پرستی هستش !!!!!!"
منبع : http://wellborninsydney.blogspot.com
سلام آرش جان . این پستت منو یاده این نوشته انداخت :
پاسخحذفhttp://wellborninsydney.blogspot.com/2010/08/blog-post.html
ouch ! ببخشید دوبار ارسال شد . پاکش کن :D
پاسخحذفبی بی سی فارسی:
پاسخحذفنگرانی سازمان ملل متحد از تبعیض نژادی در ایران
کمیته رفع تبعیض نژادی وابسته به سازمان ملل متحد از ایران خواسته است تا با نژاد پرستی و تبعیض نژادی در ایران مبارزه کند.
سارا جان.شما به نظرم بانوی فوق العاده قوی میومدی.از خوندن این صحبتها نا امید شدم.وقتی اوضاع شما اینجوریه پس بقیه مردمی که در ایران متولد شدن چه کار کنن؟خوب من یه ذره در مورد روان شناسی مطالعه کردم خیلی دوست دارم کمکتون کنم اما نمیدونم چه طور باهاتون تماس بگیرم.!
پاسخحذفناشناس جان به نظر من مشکل ایرانیها ندانستن فرهنگ و زبان نیست بل مشکل در خود کم بینی یا بر عکسش خود را کوروش کبیر پنداشتن است.!اگر ایرانیا تصور نکنن که از دماغ فیل یا پیل افتادن و هیچ برتری یا کمبودی نسبت به چینیها و هندیها و اسپانیاییها و بریتانیاییها ندارن اونوقت چه در داخل و چه در خارج به اون چیزی که حقشونه میرسن.
پاسخحذفو نکته دیگه هم اینه که نباید از لحظه خروج از ایران سرزمین جدید رو با سرزمین اشغال شدشون مقایسه کنن.به قول یکی از دوستان باید زندگی رو شروع کنن چون قاره آمریکا قبلا توسط کریستوف کلمب کشف شده و توسط جورج واشینگتونها آباد.دیگه لزومی نداره ما کشفش کنیم.هر زمان که به جای اکتشاف و مقایسه زندگی رو شروع کردیم مثل سایر ملیتها در مهاجرت به کامیابی خواهیم رسید.
پا به هر جايي ميذاره آدم خانه به دوش
پاسخحذففرصت موندن نداره آدم خانه به دوش
زندگيش يه لحظه خالي زندگيش يه لحظه پر
زندگيش يه كولهباره آدم خانه به دوش
زندگيش يه كولهباره آدم خانه به دوش
زندگيش يه كولهباره آدم خانه به دوش
زندگيش يه كولهباره آدم خانه به دوش
زندگيش يه كولهباره آدم خانه به دوش
دير يا زود بايد گذاشت و گذشت ..... ببخشيد از اينكه نااميدتون كردم ولي واقعيته كه بايد پذيرفت . عزرائيل هاهاهاها...