باز هم دوشنبه دیگری از راه رسید و همه خواب آلود همچون لشکر شکست خورده در سر کار خود حاضر شده اند. هفته قبل در جلسه معارفه ای که با مدیر جدید داشتیم من برای اولین بار از کراوات استفاده کردم چون پیراهنم اتو نداشت و جای دگمه ها کج و کوله بود و می خواستم که آنها را در زیر کراوات مخفی کنم. ولی همه آنقدر تعریف کردند که من امروز هم با کراوات به سر کار آمدم. اینجا کمتر کسی از کراوات استفاده می کند مگر اینکه در بخش فروش باشد و یا اینکه مدیری باشد که با مشتریان ارتباط دارد. برای همین هر کسی به من می رسد کراوات من را در دستش می گیرد و آن را بالا و پایین می کند و علت پوشیدنش را از من سوال می کند. من هم می گویم که چون پیراهنم اتو ندارد کراوات پوشیده ام در حالی که واقعیت این است که از آن خوشم آمده است و می خواهم از کراوات های مختلفی که به مرور زمان کادو گرفته ام و در گوشه کمد خاک می خورد استفاده کنم. حالا در ایران وقتی که شما به یک مهمانی و یا عروسی می روید می توانید از کراوات خودتان استفاده کنید ولی در اینجا هیچکس با کراوات به مهمانی نمی رود و همان بهتر است که آدم در سر کارش از آن استفاده کند.
آخر هفته ای که گذشت هم اتفاق خاصی که قابل تعریف کردن باشد برایم رخ نداد. روز شنبه به شهر برکلی رفتم و چند ساعتی را با عده ای از دوستانم گذراندم سپس به یک سینما رفتیم و یک فیلم سه بعدی نگاه کردیم که جالب بود. من برای اولین بار فیلم سه بعدی دیدم و به نظرم خیلی جالب آمد. البته فیلمی که تماشا کردیم مثلا ترسناک بود ولی فقط به درد وقت گذرانی و تفریح می خورد چون یا در حال نشان دادن خانم های با شخصیت در ساحل دریاچه بود آن هم از نمای نزدیک و یا اینکه ماهی های گوشت خوار داشتند همان خانم های با شخصیت را می خوردند. احتمالا آن ماهی های گوشت خوار برای ادب کردن و جزای عمل بی حجابی فرستاده شده بودند تا آنها را به سزای عمل ننگینشان برسانند. به هر حال من از فیلم بدم نیامد چون همه آن خانم های با شخصیت مصداق کامل نقض عفت عمومی بودند و حتی عصمت هم بر تن نداشتند و سه بعدی بودن فیلم هم به شما این احساس را می داد که اگر دستتان را دراز کنید می توانید بوق بزنید. از طرف دیگر هم بدم نیامد که ماهی ها انسان ها را می خوردند چون همیشه انسانها ماهی ها را خوردند و چه اشکالی دارد که یک بار هم ماهی ها انسان ها را بخورند. آن هم انسان هایی که واقعا خوردن دارند اگرنه مطمئن هستم که اگر حضرات آیات در آنجا بودند آن ماهی ها حاضر بودند که بجای آنها علف دریایی بخورند!
یکشنبه هم به پشت بام رفتم و با اره و قیچی باغبانی به جان شاخه های اضافه درختهای نخلی افتادم که همخانه ام از پایین دستور قطع آنها را صادر می کرد. مدت زیادی بود که خودم را در ارتفاع قرار نداده بودم و دیروز متوجه شدم که پایم در ارتفاع می لرزد. وقتی که داشتم از نردبان بالا می رفتم هنوز در حال و هوای بچگی بودم و خبر نداشتم که بالا رفتن سن, انسان را ترسو و جان دوست می کند. وقتی که در پشت بام می خواستم به بدنه درخت تکیه دهم تا بتوانم شاخه اش را اره کنم دلم به لرزه در می آمد و خودم را در حال سقوط به پایین تصور می کردم. این احساسات برای من بسیار عجیب بود چون من در زمان بچگی همیشه از درخت آویزان بودم و از این شاخه به آن شاخه می پریدم. وقتی که از شاخه های نازک درختان بالا می رفتم به تنها چیزی که اصلا فکر نمی کردم افتادن بود چون خیلی راحت می توانستم با یک دست خودم را به هر جایی بند کنم و آویزان بمانم. موقع پایین آمدن از پشت بام واقعا از خودم خجالت کشیدم و به نظرم آمد که تبدیل به یک تاپاله متحرک شده ام چون با اینکه نردبان بلند بود ولی تا پشت بام نمی رسید و من می بایست برای اینکه پایم به آن برسد آویزان شوم و از این کار می ترسیدم. حالا فکر نکنید که دارم از یک پشت بام خانه ده طبقه صحبت می کنم بلکه پشت بام خانه ما در نهایت بیشتر از سه متر ارتفاع ندارد!
یکشنبه بعد از ظهر هم نشستم و حساب و کتاب کردم که ببینم برای خریدن وسایل خانه به چه مقدار پول احتیاج دارم. هر جوری که حساب کردم دیدم که حداقل به هشت هزار دلار پول بی زبان احتیاج دارم تا خانه به نظر خالی نیاید چون درواقع من به یک جهیزیه کامل نیاز دارم. از پرده و جارو برقی و مبلمان و یخچال گرفته تا وسایل آشپزخانه و تلویزیون و تخت و میز و صندلی. از یک طرف دلم نمی آید که این همه پول را برای تیر و تخته بدهم و می ترسم که تن اجدادم در گور به لرزه درآید! و از طرف دیگر هم به خودم می گویم که آدم این وسایل را یک بار می خرد پس بهتر است که نو و خوب باشد که مدتی دوام بیاورد. بعضی از وسایل را می توانم قسطی بخرم و پول آن را بدون بهره در مدت یک سال پرداخت کنم. در ضمن مادرم هم می آید و گفته است که بسیاری از وسایل را می خرد ولی من زیاد دوست ندارم که دیگران برای من خرج کنند مگر اینکه خیلی اصرار کنند و من مجبور شوم قبول کنم! خوشبختانه این خانه اجاق گاز و ماشین لباسشویی و خشک کن دارد که البته غراضه است ولی کار می کند. تازه باید برای گرفتن اینتنرنت و تلفن و سطل زباله شهری هم اقدام کنم. امروز دوباره یک سری دیگری از مدارک را امضاء کردم و با ایمیل برای بانک فرستادم و امیدوارم که تا دو هفته دیگر بتوانم آن را تحویل بگیرم.
سعی می کنم که تا آخر این هفته بخش کامنت ها را باز کنم تا دوباره بتوانید نظرات خودتان را بنویسید. قبل از آن باید آن را پاکسازی کنم و کامنت هایی که کلمات قصار دارند را حذف کنم که باعث بدآموزی شما نشود. همان طوری که اطلاع دارید در جریان آشوب و بلوایی که اتفاق افتاد عده ای خس و خاشاک به ساحت مقدس این مقام عظمی بی احترامی کردند و پیروی آن نیز دامم از حالت حفاظت شده خارج شد. برای همین با هوشیاری ملت همیشه در صحنه و یاری سربازان گمنام توانستم با یک حکومت نظامی همه را کله پا کنم و دست دشمن را که از آستین کتم زده بود بیرون چلاق کنم. از طرف دیگر هم می خواهم یک هفته استراحت مغزی کنم و دلم خوش باشد که همه از من راضی هستند و هیچ کس هم از من ادله محکمه پسند نمی خواهد که مثلا آیا واقعا بالای پشت بام بوده ام و یا اینکه این حرف را بخاطر نشر اکاذیب و تشویش افکار عمومی زده ام. غلط های املایی من را هم دیگر به بزرگواری خودتان ببخشایید و خودم هم قبول دارم که سواد فارسی من در هاله ای از ابهام به سر می برد! اگر خداوند یاری کند با کمک شما مردم همیشه در صحنه این مشکل نیز حل خواهد شد. البته این صحنه ای که می گویم از آن صحنه های بی ناموسی نیست که در فیلم های خارجی وجود دارد بلکه از آن صحنه هایی است که در ارتباط با خدمت به خدا و خلق خدا و باری تعالی است.
مرحمت عالی مستدام.
سعی می کنم که تا آخر این هفته بخش کامنت ها را باز کنم تا دوباره بتوانید نظرات خودتان را بنویسید. قبل از آن باید آن را پاکسازی کنم و کامنت هایی که کلمات قصار دارند را حذف کنم که باعث بدآموزی شما نشود. همان طوری که اطلاع دارید در جریان آشوب و بلوایی که اتفاق افتاد عده ای خس و خاشاک به ساحت مقدس این مقام عظمی بی احترامی کردند و پیروی آن نیز دامم از حالت حفاظت شده خارج شد. برای همین با هوشیاری ملت همیشه در صحنه و یاری سربازان گمنام توانستم با یک حکومت نظامی همه را کله پا کنم و دست دشمن را که از آستین کتم زده بود بیرون چلاق کنم. از طرف دیگر هم می خواهم یک هفته استراحت مغزی کنم و دلم خوش باشد که همه از من راضی هستند و هیچ کس هم از من ادله محکمه پسند نمی خواهد که مثلا آیا واقعا بالای پشت بام بوده ام و یا اینکه این حرف را بخاطر نشر اکاذیب و تشویش افکار عمومی زده ام. غلط های املایی من را هم دیگر به بزرگواری خودتان ببخشایید و خودم هم قبول دارم که سواد فارسی من در هاله ای از ابهام به سر می برد! اگر خداوند یاری کند با کمک شما مردم همیشه در صحنه این مشکل نیز حل خواهد شد. البته این صحنه ای که می گویم از آن صحنه های بی ناموسی نیست که در فیلم های خارجی وجود دارد بلکه از آن صحنه هایی است که در ارتباط با خدمت به خدا و خلق خدا و باری تعالی است.
مرحمت عالی مستدام.
آرش جان خيلي خوش حالم كه برگشتي
پاسخحذف:-)
فقط اي كاش نظرات رو اينجوري نميكردي
آرش جان خيلي خوش حالم كه برگشتي
پاسخحذف:-)
فقط اي كاش نظرات رو اينجوري نميكردي
rue
عليرضا
آرش بي خيال اگه فحش هم دادن بزار بمونه
پاسخحذفاين كار تو هم يه جور سانسوره
البته اين نظر شخصي منه
صلاح مملكت خويش خسروان دانند
rue
عليرضا
کامنت ها رو پاک کردی؟!
پاسخحذفاون کامنتا که بد نبودن. نکات بسیار آموزنده ای هم داشتن.
حالا کی سانسورچیه؟؟؟؟!!!!!!
آرش من یازی روپایی رو تا امتیاز 67 رفتم. عمرا کسی بتونه رکورد منو بزنه
پاسخحذفبه جون خودم اگه مزهء شیرین دیکتاتوری رو نمیزدی,میخواستم تو مهاجرسرا یه تایپیک وا کنم و علل و عوامل توهین ایرانی ها به ادیان و اشخاص رو توسط روشنفکران(البته بعضی هاشون) مهاجرسرایی به بحث بزارم.!
پاسخحذفنمیخوام دوباره شروع کنم به گله کردن,ولی یه نگا یه 7-8 تا پست قبلیت بیانداز و موضوعشون رو هم تحلیل کن!!4-5 ماه زود شروع کردی!!
.
خوشحالم که میخوام پست های مهاجرتیت رو دوباره بخونم,امیدوارم همیشه بتونی ادامه بدی!!
به نظرم هر کامنتی که فحش داره رو باید پاکش کنی, چون اینجارو, خانم ها هم نا سلامتی میخونن!!!!؟؟
.
محسن
سلام و چقدر خوشحالم که به جای اون شوری و آن بی نمکی بالاخره این وبلاگ داره به تعادل می رسه! :)
پاسخحذفواقعیتش من نمی فهمم چرا بعضی ها اعمال سلیقه شخصی در یک وبلاگ رو مساوی سانسور یا دیکتاتوری، و هردنبیلی رو معادل دموکراسی می دونن! دوستان عزیز حق ما به عنوان خواننده های این وبلاگ از طرف یک آدم مزدور یا عقده ای داشت مورد تجاوز قرار می گرفت و روال مطالب و پیام های این وبلاگ از حالت طبیعی خودش خارج شده بود، آیا حذف کردن عقده گشایی های یه آدم مریض یعنی سانسور؟ آیا مشغول شدن به سنگی که یک دیوانه توی چاه اندخته یعنی دموکراسی؟
آرش جان من به عنوان یکی از خوانندگان قدیمی این وبلاگ با روشی که در پیش گرفتی موافقم
++ AM ++
راستی آرش خان;
پاسخحذفببین چقدر ذهنم رفته سمت مهاجرت که فردا امتحان معادلات دیفرانسیل دارمو, نشستم بلاگ میخونم.!!
.
از دوستای خوبم یه خواهشی دارم: لطفا اگه اعتقاد به هر دینی دارین,یه دعایی هم بابت پاس کردن این درس من بکنین.تا شاید فرجی شه!
محسن
از دیفرانسیل افتادی ؟!
پاسخحذفنه نیفتادم.ترم تابستون ورش داشتم.!
پاسخحذفلاپلاس ها یه خورده برام سخت شده.
(با عرض پوزش از بقیه)
merci arash jan ke comment ha ro baz kardi
پاسخحذفkhoahLm kekhoshhalam ke mitoonam dobare nazar bedam
منتظر نوشته های خوبت هستیم
پاسخحذفایشالا همیشه به شادی وسلامتی
پاسخحذفThanks for coming back!
پاسخحذف:)
با سلامی دوباره
پاسخحذف''یک پنجره برای من کافیست
''یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت ....
:)
آخیش داشتم خفه می شدم
پاسخحذفوقتی نظرات داری کلمات قصار رو حذف نکنی و اون شخص اینجا ببینه انگیزه پیدا می کنه که بازم بنویسه
ولی اگر نباشه اون انگیزه اصلی وهدف اصلی رو که همون خرد شدن شخصیت تو جلوی دیگران هست رو از دست می دهد
ولی خوشحال که میدان جنگ رو ول نکردی و صنحنه را به این گردابی ها واگذار نکردی
آرش جان
پاسخحذفخيلي خوشحالم که نوشتن در اين وبلاگ را دوباره آغاز کردي.
ظاهرا برخي از دوستانت مي خواهند با گذاشتن کامنت هاي متهم کننده و اهانت آميز عليه مخالفان چند پست مربوط به وطن پرستي ، آرامش پس از طوفان اينجا را به آرامش پيش از طوفان تبديل کنند!