امروز به ما حقوق دادند و همه در شرکت ما نیش هایشان تا بناگوش باز است. حقوق های ما را هر دو هفته یک بار و در روزهای پنجشنبه می دهند. بعضی ها چک دریافت می کنند ولی من حقوقم را به حسابم واریز می کنند و یک ایمیل از بانک دریافت می کنم که فلان مبلغ به حسابت واریز شده است. در این دو سال و چند ماهی که در این شرکت کار می کنم فقط در همان اوایل یک بار سیستم کامپیوتری خراب شد و چون نتوانستند پول را به حساب من واریز کنند به من در روز جمعه چک دادند. ولی دوشنبه دیدم که پول به حسابم هم واریز شد. بنابراین دو بار حقوق گرفتم. اول می خواستم که صدایش را در نیاورم ولی فردا صبح زود بطور اتوماتیک جلوی اطاق حسابداری بودم تا به آنها بگویم که اشتباه کرده اند. وقتی بچه بودم یک بار یک نفر را دیدم که هنگام سوار شدن به اتوبوس دو طبقه یک اسکناس دو تومانی از جیبش افتاد و من تا ایستگاه بعدی دویدم تا آن پول را به صاحبش بدهم. یک بار دیگر هم در یک روز بارانی یک بیست تومانی پیدا کردم و با آن برای خودم و دوستم ساندویچ خریدم و خوردیم!
این شنبه یک مهمانی بزرگ در یک رستوران اسپانیایی برگزار می شود که تمام کارکنان شرکت به همراه یک نفر می توانند در آن شرکت کنند. راستش من قصد نداشتم که به این مهمانی بروم چون هم تنها هستم و هم اینکه اصولا از رستوران و نشستن در پشت میز زیاد خوشم نمی آید و زود حوصله ام سر می رود. ولی امروز صبح خانم مدیر عامل شرکت, من را دید و انگار می دانست که من نمی خواهم به آن مهمانی بیایم. برای همین شروع کرد به تعریف کردن از مهمانی و گفت که حتما تو هم باید بیایی. او گفت که خیلی ها از جمله خود من تنها می آیم و اصلا از این بابت ناراحت نباش. در ضمن گفت که آنجا یک رستوران و بار است و می توانی فقط یک لیوان شراب بخوری و از رقص اسپانیایی و موسیقی زنده فلامینگو لذت ببری. هنوز تصمیم قطعی نگرفته ام ولی اگر بخواهم به آنجا بروم حتما برایتان عکس و یا فیلم تهیه می کنم.
ممکن است که در وحله اول شما فکر کنید که امریکاییها کاری به کار کسی ندارند و به زندگی خصوصی شما اهمیت نمی دهند ولی بدانید که کاملا برعکس است. گرچه آنها سعی می کنند که حریم خصوصی شما را رعایت کنند و هیچگاه مستقیما در مورد مسائل شخصی شما سوال نمی کنند ولی اگر چیزی از شما دستگیرشان نشود از کنجکاوی می میرند و یا اینکه شایعاتی در مورد شما ایجاد می شود و دهن به دهن می چرخد. من اصولا در محیط کار با کسی زیاد نزدیک نمی شوم و روابط گرمی با همکارانم ندارم تنها کسی که با او دوست هستم برندا است که او هم یک دانشمند بلوند دیوانه است و کسی در مورد زندگی او هم چیز زیادی نمی داند.
ولی بقیه همکارانم و عموم امریکاییها دوست دارند که سر از کار دیگران در بیاورند و وقتی با هم هستند در مورد دیگران صحبت کنند. مثلا وقتی که نتوانسته بودند سر از کار من در بیاورند شایعات مختلفی در مورد من بر سر زبانها افتاده بود. بعضی ها می گفتند که من زن و دو تا فرزند دارم. بعضی ها می گفتند که من یک دوست دختر روسی دارم. بعضی ها فکر می کردند که زن و بچه من در ایران هستند و من کار می کنم و برای آنها پول می فرستم. خلاصه هر کسی در مورد من یک حدس و گمانی در ذهنش بود. من از شنیدن این حرف ها خنده ام می گرفت و به آنها می گفتم که من مجرد هستم و تنها زندگی می کنم. البته شرایط کار من هم طوری است که نمی توانم خیلی با همکارانم در محیط کار گرم بگیرم و بیشتر وقت ها در اطاق خودم هستم. بقیه هم فقط در صورتی به من مراجعه می کنند که کار خاصی داشته باشند. تنها جایی که من با دیگران در مورد مسئله غیر کاری صحبت می کنم در آشپزخانه است که آن هم روزی دو بار به آنجا می روم تا برای خودم قهوه بیاورم. این بهترین فرصت برای دیگران است تا من را تا جایی که می توانند تخلیه اطلاعاتی کنند.
دیروز عصر یک ویولون خریدم. قبلا خیلی کم بلد بودم که با آن بنوازم ولی الآن دیگر کاملا یادم رفته است. همراه آن چند ویدیوی آموزشی هم دادند که عصرها می توانم آن را نگاه کنم و کمی یاد بگیرم. می خواهم وقتهای آزادم را به فراگیری چیزهایی بگذرانم که در ایران هرگز فرصت آن را پیدا نمی کردم. البته این کار من فقط یک واکنش روانی است و چون گمان می کنم که استعدادهایم در ایران ضایع شده است می خواهم که تازه آنها را در خودم کشف کنم! در حالی که وقتی فرصت شکوفایی را در اختیار استعدادهایم قرار می دهم تازه در می یابم که بر خلاف تصوراتم اگر هم شرایط برایم مهیا بود بقول معروف آش دهن سوزی نمی شدم.
دیشب هم به کلاس گیتار رفتم و چون شاگرد بعد از من نیامد با معلم گیتارم برای شام به یک رستوران ایتالیایی رفتیم. معلم گیتار من به هر دختر و یا خانمی که می رسد توقف می کند و شروع می کند به حرف زدن. مخصوصا که اگر یک آبجو هم خورده باشد. البته تا حدودی هم مجبور است که با همه مردم حرف بزند تا بتواند برای خودش شاگرد پیدا کند. بعضی وقت ها صبح های شنبه با او به قهوه خانه می روم تا او بنوازد و من هم سیدی هایش را بفروشم. حس جالبی است که انسان بعنوان یک نوازنده دوره گرد در گوشه یک کافه و یا در کنار خیابان بنشیند. یک روز قرار است که با او به ایستگاه مترو برویم و برای مردم بنوازیم. البته من ترجیح می دهم که درام یزنم.
اولش برای من خیلی سخت بود که کنار پیاده رو بنشینم و موسیقی بنوازم و احساس گدا و یا بی خانمان بودن به من دست می داد. ولی بعد از چند بار عاشق این کار شدم و هر باری که معلم گیتارم بخواهد این کار را بکند من حتما با او می روم. ما یک ظرف قابل حمل سیدی داریم که من آن را بر روز میز کافه و یا در جلوی خودمان بر روی پیاده رو پهن می کنم و به رهگذرانی که از اجرای استاد من خوششان بیاید سیدی موسیقی او را می فروشم. در واقع من به این کار نیاز دارد تا بتوانم احساس غرور و یا خودبزرگ بینی بیجای خودم را که ناخود آگاه در من ایجاد می شود کنترل کنم.
این دختر خانم مو سفیدی که اخیرا همکار من شده است امروز یک لباس خیلی قشنگ پوشیده است. طوری که هر موقعی که از جلوی من رد می شود حواسم پرت می شود و گردنم به طور اتوماتیک به سمت او می چرخد. چند نفر در اطراف من هستند که در طول روز چندین بار حواس من را پرت می کنند و هر دفعه که از جلوی من رژه می روند من باید کلی فکر کنم که داشتم قبل از آن چکار می کردم. اصولا یقه باز و ساق پای سفید خانم ها می تواند دیپلماسی من را فعال کرده و تمرکز فکری من را به کل نابود کند. گرچه نهایت تلاشم را می کنم که بند را به آب ندهم و بر سیستم عصبی خودم مسلط باشم. دقیقا جلوی در اطاق و درمقابل چشمان من هم یک ماشین کپی و پرینتر است که خانم ها با تجمع بیجای خود در آن مکان مانع کسب و کار من می شوند!
خوب دیگر زیاد چرت و پرت گفتم و بهتر است که تا کار به جاهای باریک کشیده نشده است بروم. حدود ده دقیقه دیگر باید به یک جلسه کاری بروم و دو ساعت آزگار را در آنجا سپری کنم. خوبی جلسات پر جمعیت این است که کسی کاری به کار من ندارد و می توانم در تمام مدت فقط شنونده باشم. مگر اینکه موضوعی مطرح شود که من مجبور باشم در مورد آن صحبت کنم. این جلسات هفتگی است و فقط هر کسی مسائلی را در مورد کارش مطرح می کند که در بیشتر موارد به من مربوط نمی شود و حضور من در آنجا یک امر فرمالیته است. از سال گذشته که رئیس من اخراج شد من به جای او به این جلسات می روم ولی او مدیر اجرایی شرکت بود و خیلی از مسائل به او مربوط می شد در حالی که من فقط نماینده بخش مهندسی شرکت هستم و به امور اجرایی کاری ندارم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
خلاصه من اول شدم
پاسخحذفوالسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
آقا حقوق گرفتي ولنتاين مارو بده بياد
پاسخحذفaza.joon
پاسخحذفbah bah ! bah bah
kheili bahalo bamaze bood ,,, tebghe masmool man inshekli shodam : :D
بابا تو كه درس و مشق نداري اين هم يه تجربه خوبه و كمي آهنگ تند و شراب تند و ...
پاسخحذفروحيه ات عوض ميشه بلكه تشويق شده تو هم ازون آهنگها تمرين كني ميتوني كنار خيابون هم ميري هنرنمايي كني
كاش يه روز هم از آهنگاي جديدي كه تمرين مي كني بذاري ببينيم
كلن ويديوهايي كه انتخاب ميكني با دقت بوده و جالب بودن
اين خارجيها فرت فرت ميگن واندرفول فانتستيك
من هم ميگم fabulous, brilliant
GO ON BABY, GO FORWARD , GO, , GO,
با سلام
پاسخحذفتشکر از اینکه هنوز به نوشتن ادامه می دهی !!!
مطلبت در خصوص موسیقی و شرکت در میهمانی بار و مشروب و روابط دیپلماتیک و در آخر هم " والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته" !!!؟؟؟ خیلی جالب بود!!!!!
با تشکر
havaye sf khub sard shode, bayad yekio bebari mehmooni garmet kone nachayi dadash ...
پاسخحذفrasti in rooza az ravabete diplomatic ziad minevisi .... lol .... ezdevaj kon rahat shi amoo.
پاسخحذفآدم تنهاست و هزار جور روابط دیپلماتیک
پاسخحذفیه بابایی می گفت، تا وقتی ازدواج نکردی تمام دختران و یا پسران دنیا مال تو هستند!
بدم نمی گفتا.
آرش جان، من معمولا هر شب یه سر وبلاگت میزنم و کلی هم میخندم از یادداشتات، بیانت حرف نداره، واقعا دمت گرم،
پاسخحذفمن یک سوال هم دارم:
عکسهای کاملا مرتبط به متن را همیشه میذاری، سوالم اینه این عکسا را از کجا پیدا میکنی؟ از وبسایت خاصیه که این مجموعه را داره، لطف کن معرفی کن،
بازم ممنون از نوشتنت
از دست تو وقتی سرحالی هستی میشه از نوشته هات فهمید
پاسخحذفشما نه تنها با این مقاله های عالیتون خیرتون به ما میرسه بلکه اهالی هنردوست اونجا رو هم مستفیظ می کنین :)
پاسخحذفممنون
برقرار باشین