هوا دیگر در اینجا گرم شده است و من می توانم روزها با یک تیشرت به بیرون بروم. شاید یک برنامه بگذارم که روزها بعد از رفتن به خانه با قایق کوچکم پارو بزنم. دور دریاچه حدود دو کیلومتر است ولی اگر من بتوانم هر روز پانصد متر رفت و برگشت را پارو بزنم خیلی خوب است. هم ورزش است و هم اینکه می توانم قلاب ماهیگیری را در آب بیاندازم تا بلکه ماهی هم گرفتم. حدود دو ساعت تا تاریک شدن هوا فرصت دارم و این زمان خوبی برای ورزش است.
الآن تقریبا سه سال و نیم است که من در امریکا هستم و روزها همین طور پشت سر هم می آیند و می روند. تنها چیزی که به من می قبولاند که آمدنم به امریکا همین دیروز نبوده است این است که من دارم به شرایط جدید خودم عادت می کنم. دیگر به یاد آوردن نوع زندگی و احساساتم در روزهای اولی که به امریکا آمده بودم برایم دشوار شده است. واقعیت این است که من می خواهم خاطراتم را در زمانی که وارد امریکا شدم زنده نگهدارم ولی کم کم متوجه می شوم که نمی توانم خودم را در آن شرایط خاص درک کنم. این خبر چندان خوبی برای من نیست چون نشانه این است که من نمی توانم آنهایی را که در ایران زندگی می کنند درک کنم.
الآن احساسم طوری است که انگار بیست سال است دارم در امریکا زندگی می کنم و دیگر مثل روزهای اول ذوق نمی کنم و نمی گویم که آخ جون من در امریکا هستم. و یا در مواجهه با مسائل روزمره خود هراسان و مضطرب نمی شوم. البته می دانم که همه انسانها کم و بیش این چنین هستند ولی من دارم سعی می کنم که بتوانم تمام احساسات خودم را در مقاطع مختلف زنده نگهدارم تا فراموش نشوند. البته این فقط در مورد مهاجرت صدق نمی کند و این کار در هر موردی ارزشمند است. مثلا اگر شما بتوانید احساس اولین روز زندگی مشترک خودتان را با همسرتان به یاد بیاورید و آن را درک کنید, کار بزرگ و ارزشمندی انجام داده اید و با این کار می توانید مثل همان روزها مشکلات کوچک خود را نادیده بگیرید.
بیبشتر مهاجرینی که به امریکا می آیند از این عارضه رنج می برند و با فراموش کردن شرایط و احساسات خود در دوران قبل از مهاجرت, نمی توانند با مشکلات موجود خودشان مقابله کنند. این فراموشی باعث می شود که حتی افراد زیادی دوباره به مملکت خودشان برگردند, ولی چون این مشکل در آنها بهبود نیافته است در ایران نیز سختیهای امریکا را فراموش می کنند و فقط مشکلات ایران را مورد توجه قرار می دهند. بنابراین باز به امریکا برمی گردند و این قصه به همین طریق ادامه پیدا می کند.
ما باید یاد بگیریم که تجربه های خودمان را زنده نگه داریم تا هر زمانی که خواستیم بتوانیم بعنوان یک مرجع به آنها رجوع نماییم. نوشتن, یکی از همین راه ها است به شرط اینکه به نوشته های خودمان در آن زمان اعتماد کنیم و نگوییم عجب احمقی بودم من! چون اگر باز هم در آن شرایط قرار بگیریم همان چیزها را خواهیم نوشت. پس باید بدانیم که مشکل از ما است که نمی توانیم احساسات و تجربیات گذشته خودمان را درک کنیم و آنها را بخاطر بیاوریم.
مثلا من الآن صبح از خواب بیدار می شوم و دوش می گیرم و به سر کار خود می روم. این یک کار عادی و روزمره است و برای من سخت است که بفهمم قبل از آمدنم به امریکا همین کار عادی چه دشواری هایی برای من به همراه داشت. دیگر نمی توانم درک کنم که یک روز گازوییل تمام شده بود و یک روز شوفاژخانه کار نمی کرد و آب گرمی برای دوش گرفتن نبود. یا نمی توانم درک کنم که یک روز ماشینم خراب بود و یا اینکه یک ماشین دیگر جلوی پارکینگ خانه پارک کرده بود و من نمی توانستم از خانه بیرون بیایم. دیگر نمی توانم درک کنم که چقدر سخت بود که در ترافیک بمانم و با استرس به ساعت خود نگاه کنم و حرص بخورم. در آن زمان به خودم می گفتم که من حاضرم در امریکا دستشویی های عمومی را تمیز کنم ولی از این خراب شده بروم. ولی آیا می توانم آن حرف و یا آن احساس خودم را در اینجا هم به یاد بیاورم؟
راستش من راه حل مشخصی برای این مشکل سراغ ندارم و خودم هم دارم با آن دست و پنجه نرم می کنم. ولی لااقل از وجود این مشکل در خودم آگاه هستم و می دانم که اگر مثلا ذوق و شوق روزهای اول در من وجود داشت, الآن روحیه بسیار بهتر و شادتری داشتم در حالی که در آن روزها من فقط به فکریک شغل بسیار پایین با یک چهارم درآمد فعلی بودم و پیش خود فکر می کردم که اگر من چنین شغلی گیر بیاورم چقدر در امریکا خوشبخت خواهم شد. پس برای چه الآن به آن اندازه ای که فکر می کردم احساس خوشبختی نمی کنم؟ علت این است که من دچار فراموشی شده ام و خودم را گم کرده ام و فکر می کنم که نسل اندر نسل من در امریکا بوده اند و همیشه با شرایط مالی عالی زندگی می کرده ام. در حالی که وقتی این توهم را کنار بزنم و خودم را درست به یاد بیاورم متوجه می شوم که من حتی در خواب هم نمی توانستم ببینم که روزی ممکن است بتوانم سوار چنین ماشینی شوم و یا در چنین جایی زندگی کنم.
بنابراین ما باید سعی کنیم که بتوانیم احساسات خودمان را در مقاطع مختلف زندگی زنده نگهداریم. خیلی بد است که مثلا شما نتوانید خاطرات و احساسات خودتان را در ده سالگی به یاد بیاورید و این باعث عدم درک فرزند ده ساله تان شود. بسیاری از ما دچار این توهم هستیم که ما همیشه بالغ و عاقل بوده ایم و تمام خاطرات گذشته خودمان را با منطق و احساسات فعلی خودمان می سنجیم.
از آنجایی که گرسنه ام است باید برای غذا خودن بروم پس فعلا بدرود
من تازه از ایران به آمریکا اومدم (یک ماه) و دانشجویم اما به نظرم آمریکا هم اونجور که شما میگید همچین خیلی جای خوبی هم نیست یعنی خیلی فرقی با ایران نداره نمیدونم من که در مجموع در ایران از نظر رفاه در شرایط بهتری بودم ( من از خانواده کارمندی هستم فک نکنی بچه پولدارم )
پاسخحذفآمریکا به نظر من تو بعضی چیزها مثل اینترنت، رسانه ها و نظم سیستم اداری از ایران بهتره اما تو خیلی از چیزهای دیگه مثل ایران هست و حتی در برخی موارد هم بدتره مثلا خونه های آمریکایی در شهر بسیار بد هستن و چون از مصالح چوبی ساخته میشه باعث انتقال صدا از بیرون وهمسایه به نحو بدی میشه و یا اینکه آمریکاییها تمیز نیستن و اگه همخونه ای آمریکایی داشته باشی یک مقدار اذیت میشی
البته این نظر منه، من در کل عاشق آمریکا نشدم و اگه شرایط ایران نرمال باشه 100% برمیگردم
مونا ! اول !
پاسخحذفمنم یادمه روزی که گواهینامه گرفتم خیلی خوشحال بودم...خودمو تو یه ماشینی که دوسش داشتم تصور می کردم...الان ......
حالم از رانندگی با ماشینی به مراتب بهتر از اون ماشین بهم می خوره بس که همه جا ترافیکه !
این فقط یه مثال بود مثل هزاران مثال دیگه
آرزو هات را یه جا بنویس و یکی یکی از خدا بخواه خدا یادش نمیره ولی تو یادت میره چیزی را که الان داری آرزوی دیروزته
پاسخحذفHi Arash
پاسخحذفIt's awesome
بسیار به جا و درست نوشتین.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفآقا این سیستم ماهیگیری رو دیدم کف کردم! اون قلاب سه پر به همراه هرزه گرد در ایران برای صید قزل آلا است و اون کرم مصنوعی برای اردک ماهی ولی اون ماهیه هیچ کدوم نبود، میشه بگی چی صید کردی؟ (مردم از فضولی)
از ماست كه بر ماست. راستي قرار شد مادرت بياد پيشت اومد يا نه
پاسخحذفاسم ماهی Stripper Bass است ولی نمیدانم به فارسی چه می شود. مادرم هم تابستان می آید
پاسخحذفبه دادم برسید، به ما ویزا ندادند، دارم می میرم. یکی بگه چه کنیم مخ افیسره رو بزنیم؟؟؟؟
پاسخحذفآرش خان !
پاسخحذفوقتی به مقصد می رسیم، مزه ها در دهان ما عوض می شوند.
این امتیاز زندگی است، نیست؟اما کثافت زندگی اینه(شاید هم کثافت خلقیات من اینه)که وقتی می تونی، نمی دونی و وقتی می دونی دیگه نمی تونی.شناخت و فهم انسان تحت تأثیر شرایط است. شناخت ما (مردها)از زن، در قبل از انزال با بعد از آن متفاوت است و قص علی هذا... .ببخشید این مثال کمی بی ادبی شد اما فکر می کنم برخی مفاهیم فارغ از میزان تقیدشان به اخلاق، توانایی شگرفی در شرح احساسات پیچیده آدمی دارند.
Manam hamin ehsase to ro daram, kheili vaghtha vaghti narahat misham, migam pesar to alan America hastyo Narahati, khosh bash, be roozhaaye avvali ke oomadi fekr kon ke ghand too delet ab mishod :)
پاسخحذفآرش خان، در فامیل ما هر خانواده ای که در ایران از نظر مالی بهترین شرایط رو داشتند مهاجرت کردند و الان هم درامریکا زندگی سخت تری نسبت به ایران دارند، یعنی از نظر مالی سخت تر ولی برنمی گردند ایران چون شرایط اجتماعی و فرهنگی اونجا رو ترجیح می دن.ما هم که برای رفتن سر و دست می شکنیم اینجا اوضاع مالی خوبی داریم و فکر نمی کنم در امریکا حداقل در چندسال اول بهتر از این بتونیم زندگی کنیم ولی اینجا روحمون در عذابه و داغونیم.
پاسخحذفمن با ناشناس موافقم، ادم پاشو که از ایران میذاره بیرون و می بینه که همه جای دنیا ادما ارزش و احترام دارند و همه چیز زیباست دیگه یه لحظه تو ایران موندن براش زجراوره، به ماشین و خونه و درامد نیست که. من تو ایران اصلا کار نمی کنم و زندگی متوسط خوبی دارم ولی حاضرم تو دبی مثلا راننده تاکسی هم بشم.
پاسخحذفسلام
پاسخحذففراموشی نعمت بزرگی قرار نیست تمام احساسات ادم همیشه همراهش بمونه چون اگه دوباره فرستی پیش بیاد که اون احساسها رو تجر بشون کنی برات شیرن نیستند چون تکراری شدند.
نفراول باید بدونن که چون در شرایط دانشجویی زندگی می کنن ولی درایران درون خانواده بودن اینطور فکر می کنن، چون یکی از دوستهای من هم همین طوربودو می گفت ایران بهتره و این حرفا ولی وقتی ازدواج کرد و رفت توی یک اپارتمان معمولی با همه وسایل و یک همسر و زندگی معمولی رو شروع کرد اعتراف کرد که امریکا خیلی بهتره.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاین مسئله ای که شما نوشتید کاملن یه معضل روانشناختیه!
چقدر خوب تفسیرش کردید به زبان ساده!
خیلی قلم خوبی دارید. می دونستید؟
ساده و روان، قابل فهم برای همه!
منم باید حسابی روی این قضیم فکر کنم، ممنون که یادم اوردید.
این معضل نیست و کاملا طبیعیه، به قول یکی از عزیزان این فراموشی یک موهبته، تازه بهتره که ادم اون همه استرس و ناتوانی و گیج و گمی اول ورودش به امریکا رو فراموش کنه یا مرگ عزیزان رو فراموش کنه یا شکست های عاطفی و کاری رو فراموش کنه و ...
پاسخحذفaza.joon
پاسخحذفba inke mostaghim hame chio nagofti ,,, besyar mostafiz va maste feiz gashtim !!! mersi ;)
نوش جان :)
پاسخحذفسلام آرش،
پاسخحذفاين مطلب را خيلي دوست داشتم. ما بايد خاطراتمان در مقاطع مختلف زندگي را حفظ كنيم چون علاوه بر توانايي درك انسانهاي ديگه، يك ديتابيس در مورد زندگي هست. من اگر زمان بدبختيهام يادم باشه ، الان به مشكلات كوچولو غر نميزنم.
- همين الان يه مقطع زماني كه خيلي استرس و ناراحتي داشتم يادم اومد. ولي بر خلاف استدلالم باعث نشد كه بابت رهايي از اون استرس احساس شادي بيشتري كنم. هوم... الان هنگ كردم.. شايد بعدا به نتيجه برسم.
هميشه شاد باشي.