جمعه ای که می آید سفر ما آغاز می شود و قرار است که به لس آنجلس برویم و دو روز را در آنجا بمانیم. سپس به سن دیگو خواهیم رفت تا از باغ وحشی که اشکار سفارش آن را کرده است بازدید کنیم. روز چهارم به سمت لاس وگاس راه می افتیم و احتمالا دو روز را هم در آنجا خواهیم بود تا کمی قمار کنیم. بعد از آن به سمت گراند کنیون حرکت می کنیم که آن شاهکار طبیعت را نیز نظاره کنیم و سپس به خانه بر می گردیم. بنابراین حدود ده روز را در خدمت شما نخواهم بود و شما باید در این مدت یک جوری با غم دوری من کنار بیایید. می توانید در این مدت یادداشت های قدیمی من را بخوانید و یا این که یک کتاب خوب بخوانید و یا چه می دانم هر کاری که دوست دارید بکنید. فقط تا من بر نگشته ام کار بدی نکنید. در عوض اگر بچه های خوبی باشید وقتی که برگشتم برای شما فیلم و عکس می آورم و خاطرات سفرم را برای شما هم تعریف می کنم تا مستفیض شوید. اگر تا بیش از بیست روز خبری از من نشد بدانید که حتما بلایی سر من آمده است و یا به دیار باقی شتافته ام چون در آن صورت دیگر کسی نیست که بتواند پست جدیدی در این وبلاگ بگذارد و بگوید که نویسنده این وبلاگ مسقوط شد. بالاخره مرگ حق است و همه ما یک روزی زپرتمان قمسول خواهد شد و خدا می داند که آفریننده بی کار ما چه آش دیگری برای ما پخته است و ما سر از کجا در خواهیم آورد. گمان کنم که الآن بشکه های قیری که باید در مورد من استعمال کنند در حال جوشیدن و قل قل کردن است و من در آن دنیا مثل مجسمه هایی که از دهان و گوششان آب بیرون می ریزد خواهم شد و از گوش و حلق و بینی ام قیر مذاب به بیرون خواهد ریخت تا دیگران ببینند و عبرت بگیرند که دیگر با خدا و نایبان بر حقش شوخی نکنند.
شاید هم به قول بعضی ها ما هفت تا جان داشته باشیم و دوباره در یک جای دیگری از کره زمین سر از تخم در بیاوریم که در این صورت هم من نمی دانم که آیا الآن دور اول زندگی من است و یا اینکه در وقت اضافه دور هفتم زندگی به سر می برم. می گویند یک پنجره هایی در جهنم وجود دارد که اگر شما هم مثل من جهنمی بودید می توانید از آنجا داخل بهشت را ببینید و حسرت بکشید. البته این پنجره ها طوری است که نقطه های حساس را شطرنجی می کند تا چشم شما از دیدن حوری هایی که از جلوی آن پنجره ها می گذرند روشن نشود و فقط زمانی شیشه های آن پنجره شفاف می شود که حضرات آیات از جلوی آن عبور کنند. شما از طریق آن پنجره ها می توانید ببینید که چگونه حوریان بهشتی از حضرات پذیرایی می کنند و به آنها انگور می خورانند و عسل می نوشانند و برایشان چاچا می رقصند. حتی برای اینکه آنها زحمت تکان خوردن به خودشان ندهند یک حوری بسیار زیبا یک لگن به زیر آنها می برد و زواید آنها را جمع کرده و سپس آنها را از همان پنجره مخصوص به سر و روی جهنمیان می ریزد. برای همین است که من از الآن دارم تمرین می کنم که چگونه بتوانم جاخالی بدهم تا شاید در زندگی پس از مرگ به دردم بخورد. برای خانم های بهشتی هم احتمالا امکاناتی در بهشت فراهم شده است ولی چون آنها در طبقه پایین بهشت هستند ما نمی توانیم توسط آن پنجره های مخصوص آنها را ببینیم. ولی شنیده ام که به آنها هم خیلی خوش می گذرد و یک خواجگانی در خدمت آنها هستند که یک سرشان در اینجا است و یک سر دیگرشان تا قیامت امتداد دارد. می گویند که مجهزترین ماشین های ریش و سبیل تراشی را هم در اختیار آنها می گذارند که به پاس بد منظر بودن و ریش و سبیل داشتن آنها در دنیای مادی چنان صورتشان را برق بیاندازند که نور آن چشم هر بیننده ای را خیره کند. حالا این که اگر یک زن و شوهر با هم به بهشت بروند چگونه بر سر حوریان و خواجگان بهشتی با یکدیگر کنار خواهند آمد را دیگر خود خدا که این سیستم را طراحی کرده است می داند.
ولی از لحظات ملکوتی و معنوی که بگذریم می خواستم یادآوری کنم که با اینکه سیستم وبلاگی من از آغاز تا کنون به طوری بوده است که به کامنت ها جواب نمی دادم ولی امیدوارم که شما همچنان بدانید که نوشته های شما برای من بسیار ارزش دارد و به همین خاطر نیز بعضی وقت ها آنها را بیش از یک بار می خوانم. من احساس می کنم که شما به زندگی من خیلی نزدیک شده اید و یک چیزهایی را از من می دانید که حتی نزدیکانم هم نمی دانند. شما از طریق یادداشت های این وبلاگ هم ناراحت شدن من را دیده اید و هم خوشحالی من را و بسیاری از شما حتی از نوع نگارش من نیز می توانیدبسیار راحت به حال و روز من پی ببرید. ما حتی با هم دعوا هم کرده ایم و من هر بار یک چیزهایی را گفته ام که لج شما را درآورده است و شما هم یک چیزهایی را گفته اید که لج من درآمده است. ولی خوب کم کم به یکدیگر عادت کرده ایم و مثلا وقتی که من از بهشت و جهنم می گویم برادران و خواهران مذهبی می دانند که من هدفم آزار آنها نیست و پیش خود می گویند که پسر خوبی است ولی فقط کمی بی شعور است! خوب دست خودم که نیست چون وقتی که بچه بودم بتول خانم یک کتاب بهشت و جهنم آیت الله دستغیب را به من داد که بخوانم و آدم شوم و من حداقل هفته ای یک بار آن را می خواندم و موضوعات آن چنان در ذهن من حک شده است که نمی توانم به آن فکر نکنم. البته رساله ها را هم از روی طاقچه خانه اش کش می رفتم و می خواندم و سوال های بیشماری هم در ذهن من نقش می بست. یک بار بتول خانم سر نماز بود و من هم در گوشه ای داشتم یواشکی رساله می خواندم و ناگهان از بتول خانم که خم شده بود تا رکوع بخواند سوال کردم بتول خانم دخول کردن یعنی چه؟ بیچاره هول شد و از رکوع برخواست و در حالی که با دستش به طاقچه اشاره می کرد با عصبانیت گفت الله و اکبر و معنی آن این بود که بچه جان آن کتاب را بگذار سر جایش و اینقدر فضولی نکن!
راستی یکشنبه دیگر هم هالوین است ولی من در اینجا نیستم که بتوانم برای شما گزارش تهیه کنم. موی سیخ سیخی را با خودم می برم تا اگر در لس آنجلس کسی مهمانی هالوین داشت آن را بر سرم بگذارم و خودم را شبیه بچه قرتی های هیپی درست کنم. در این یک روز آدم آزاد است که هر جوری که دلش می خواهد لباس بپوشد و خودش را به شکل های عجیب و غریب در بیاورد. البته ما هم در چهارشنبه سوری های قدیم چنین رسم هایی داشتیم و من و یکی از دوستانم در زمان کودکی بر روی کول یکدیگر سوار می شدیم و چادر به سر می کردیم و به خانه ها می رفتیم . حتی موقع راه رفتن قر می دادیم و عشوه می آمدیم و کسانی که می دانستند در زیر آن چادر چه خبر است از خنده غش می کردند. ولی افرادی که در خانه را باز می کردند با دیدن یک دختر قد بلند جا می خوردند و عکس العمل های مسخره ای از خودشان نشان می دادند که باعث تشدید خنده دیگران می شد. در مجموع خاطرات جالبی را از آن دوران و در آن کوچه تنگ و باریک در ذهنم دارم. چند سال قبل از این که به امریکا بیایم دوباره به همان محله قدیمی رفتم ولی تمام خانه ها خراب شده بود و به جای آن آپارتمان های چند طبقه ساخته شده بود و دیگر حتی اثری از آن کوچه هم باقی نمانده بود. تنها چیزی که برایم آشنا بود بقالی کوچه مرغی بود که از دور به داخل آن نگاه کردم و دیدم که رحمان پشت دخل ایستاده است. کچل شده بود و شکم درآورده بود و دیگر چشمانش آن شیطنت دوران کودکی را نداشت. ترجیح دادم که جلو نروم چون حدس می زدم که پدرش مرده باشد و نمی خواستم این خبر را بشنوم. یاد روزی افتادم که ما دو تا در کوچه مرغی دعوا کردیم و تا دو هفته با هم حرف نمی زدیم. این طولانی ترین زمان قهر کردن من در آن دوران بود!
پس تا دیداری دوباره مواظب خودتان باشید.
ولی از لحظات ملکوتی و معنوی که بگذریم می خواستم یادآوری کنم که با اینکه سیستم وبلاگی من از آغاز تا کنون به طوری بوده است که به کامنت ها جواب نمی دادم ولی امیدوارم که شما همچنان بدانید که نوشته های شما برای من بسیار ارزش دارد و به همین خاطر نیز بعضی وقت ها آنها را بیش از یک بار می خوانم. من احساس می کنم که شما به زندگی من خیلی نزدیک شده اید و یک چیزهایی را از من می دانید که حتی نزدیکانم هم نمی دانند. شما از طریق یادداشت های این وبلاگ هم ناراحت شدن من را دیده اید و هم خوشحالی من را و بسیاری از شما حتی از نوع نگارش من نیز می توانیدبسیار راحت به حال و روز من پی ببرید. ما حتی با هم دعوا هم کرده ایم و من هر بار یک چیزهایی را گفته ام که لج شما را درآورده است و شما هم یک چیزهایی را گفته اید که لج من درآمده است. ولی خوب کم کم به یکدیگر عادت کرده ایم و مثلا وقتی که من از بهشت و جهنم می گویم برادران و خواهران مذهبی می دانند که من هدفم آزار آنها نیست و پیش خود می گویند که پسر خوبی است ولی فقط کمی بی شعور است! خوب دست خودم که نیست چون وقتی که بچه بودم بتول خانم یک کتاب بهشت و جهنم آیت الله دستغیب را به من داد که بخوانم و آدم شوم و من حداقل هفته ای یک بار آن را می خواندم و موضوعات آن چنان در ذهن من حک شده است که نمی توانم به آن فکر نکنم. البته رساله ها را هم از روی طاقچه خانه اش کش می رفتم و می خواندم و سوال های بیشماری هم در ذهن من نقش می بست. یک بار بتول خانم سر نماز بود و من هم در گوشه ای داشتم یواشکی رساله می خواندم و ناگهان از بتول خانم که خم شده بود تا رکوع بخواند سوال کردم بتول خانم دخول کردن یعنی چه؟ بیچاره هول شد و از رکوع برخواست و در حالی که با دستش به طاقچه اشاره می کرد با عصبانیت گفت الله و اکبر و معنی آن این بود که بچه جان آن کتاب را بگذار سر جایش و اینقدر فضولی نکن!
راستی یکشنبه دیگر هم هالوین است ولی من در اینجا نیستم که بتوانم برای شما گزارش تهیه کنم. موی سیخ سیخی را با خودم می برم تا اگر در لس آنجلس کسی مهمانی هالوین داشت آن را بر سرم بگذارم و خودم را شبیه بچه قرتی های هیپی درست کنم. در این یک روز آدم آزاد است که هر جوری که دلش می خواهد لباس بپوشد و خودش را به شکل های عجیب و غریب در بیاورد. البته ما هم در چهارشنبه سوری های قدیم چنین رسم هایی داشتیم و من و یکی از دوستانم در زمان کودکی بر روی کول یکدیگر سوار می شدیم و چادر به سر می کردیم و به خانه ها می رفتیم . حتی موقع راه رفتن قر می دادیم و عشوه می آمدیم و کسانی که می دانستند در زیر آن چادر چه خبر است از خنده غش می کردند. ولی افرادی که در خانه را باز می کردند با دیدن یک دختر قد بلند جا می خوردند و عکس العمل های مسخره ای از خودشان نشان می دادند که باعث تشدید خنده دیگران می شد. در مجموع خاطرات جالبی را از آن دوران و در آن کوچه تنگ و باریک در ذهنم دارم. چند سال قبل از این که به امریکا بیایم دوباره به همان محله قدیمی رفتم ولی تمام خانه ها خراب شده بود و به جای آن آپارتمان های چند طبقه ساخته شده بود و دیگر حتی اثری از آن کوچه هم باقی نمانده بود. تنها چیزی که برایم آشنا بود بقالی کوچه مرغی بود که از دور به داخل آن نگاه کردم و دیدم که رحمان پشت دخل ایستاده است. کچل شده بود و شکم درآورده بود و دیگر چشمانش آن شیطنت دوران کودکی را نداشت. ترجیح دادم که جلو نروم چون حدس می زدم که پدرش مرده باشد و نمی خواستم این خبر را بشنوم. یاد روزی افتادم که ما دو تا در کوچه مرغی دعوا کردیم و تا دو هفته با هم حرف نمی زدیم. این طولانی ترین زمان قهر کردن من در آن دوران بود!
پس تا دیداری دوباره مواظب خودتان باشید.
وااای عالی بود :) از تعریف بهشت و جهنم خیلی خندیدم. من هم در مورد خانمهایی که به بهشت میرن فکر کردم که چطور غیرت حاج آقاهاشون اجازه میده آخه؟ البته جهت اطلاع بگم آن قلمانها که ازشون یاد شده برای خانمها نیستندها!! برای آقایونی هستند که تمایل به پسر بچه های خوشگل دارند. خانومها همونجا هم ول معطلند ( جهت اطلاع ) اصلا خانومها رو چه به بهشت؟:)
پاسخحذفچون اول شده بودم یه بار دیگه می نویسم جایزه اول شدنمه:)
پاسخحذفخوش بگذره حاج آرش. حالا ما تو این ده روز سوالات شرعیمون رو از کی بپرسیم؟
پاسخحذفوای به حال کارمندان جهنم باید این دمای وحشتناک را تا آخر تحمل کنند بدون اینکه تقصیری داشته باشند. آدم دلش می سوزد آخه اینها چه گناهی کرده اند.
پاسخحذفaval
پاسخحذفhala aghar behesht va jahanami bood oonvaght chi?digheh maskhareh kardani dar kar nist .
پاسخحذفghomar haram ast nakon az man be shoma nasihat.
پاسخحذف'' بهار ما گذشته،
پاسخحذف'' گذشته ها گذشته
'' منم به جست وجوى سرنوشت ...
:)
"
پاسخحذفحالا این که اگر یک زن و شوهر با هم به بهشت بروند چگونه بر سر حوریان و خواجگان بهشتی با یکدیگر کنار خواهند آمد را دیگر خود خدا که این سیستم را طراحی کرده است می داند.
"
حاضرم شرط ببندم خودشم نمیدونه و اگه هم بدونه به غلط کردم میفته :)
دهم شدم
پاسخحذفآرش يادت باشه اگر به ديار باقي شتافتي (انشاء ا...) روي آگهي ترحيمت ميزنن جوان ناكام آرش، صد دفعه بهت گفتم زن بگير و يك توله درست كن
پاسخحذفاگر نامهربان بودي رفتي اگر بار گران بودي رفتي
ma midoonim ke shoma ... niazi nist khodet eteraf koni.
پاسخحذفسلام و درود
پاسخحذفقبول که عادت داری به کامنتها جواب نمیدی.... چرا دیگه سر به فقیر و فقرا نمیزنی؟
بهرجهت خواستم بدانی که درسته من هم کمتر کامنتی خدمتت مینویسم....ولی همیشه هستم و جویای احوالتان.
سلام صمیمانه ی مرا به مادر بزرگوارتان برسانید و بدرود.... ارادتمند حمید
آرش خان
پاسخحذفکاکو تو شیرازی نیستی؟
ارش جان برای چست و چالاک شدن توی این سفر حسابی تمرین کن بلکه به درد اخرتت بخوره. میست می کنیم بچه جان. مراقب خودت باش. حسابی هم خوش بگذرون. کوه های تهرون کمی برفی شده و حسابی داره ما رو می طلبه. دست ما که به ضریح لاس وگاس نمی رسه بریم همین کوه های خودمون رو دریابیم :دی
پاسخحذفآرش جان، اگر تونستی برنامه سفرو یه جوری جور کنی که موقع غروب گراند کنیون باشی یکی از رنگارنگترین غروبها رو میبینی
پاسخحذفخوش بگذره!
علی
آرش جان اوقات خوشی را برای شما آرزو می کنم.
پاسخحذفبرنامه رفتن به Grand Canyon واقعا هیجان انگیز است ، به ویژه Grand Canyon Skywalk .
من تا سالها فکر می کردم تصاویر اول فیلم مستند Koyaanisqatsi همان گرند کانیون است ولی بعدا متوجه شدم که آن صخره های عظیم وسط بیابان که بیشتر در فیلم های وسترن دیده می شوند با آن درختان کاکتوس منحصر بفرد ، در ایالت Utah قرار دارند.
delemoon baratoon tang mishe
پاسخحذفآقا نایب الزیاره ما هم باش......!!!!
پاسخحذفسفر بهتون خوش بگذره ، منتظر عکس ها و فیلم هاتون هستیم.
پاسخحذفبخدا بارها خنديدم هي يادم ميومد به دخول
پاسخحذفدر چه حالت عجيبي ازش پرسيدي خداييش خيلي شيطوني ميكردي طرفو سر نماز حالي به حالي كردي كثافت
ببين من نمي دونم چي شده اما اومديو يه بار ديگه باز با دل ما بسازي بخدا اينقد خنديدم گفتم اين آرش باز خل بازيش گل كردو كمي ما را بخندانيد و قهقه آورديد
مرسسسيييييييييييييييييي
خيلي كثافتي دمت گرم
راستي دست راست و چپت و كارت پي آرت رو روي سر ما بكش قسمت باشه هم كار پپيدا كنيم و بيايم اونورا و ازون جام شرابها با نقش آقاي لميده لب جوب و خانم ساقي ميگسار چشم گنده بخريم و....
پاسخحذفبريم گراند كانيون و حالي ببريم
عاشق گرند كانيونم حالا اگه يوتا هم باشه اونم مخلصيم البته بدون مار و برادران دالتون
من انقدردلم میخواد یکبار تو یک مراسم هالوین واقعی شرکت کنم! خوش بگذره!
پاسخحذفRS عزيز اميدوارم صفا را به (به كسر ب) كني. در ضمن اون پياونويي كه در انتهاي بلاگت گذاشته اي كلي به من حال داد. براي اينكه صدراي من كه تازه ارف را ياد گرفته براحتي توانست كلي برايم آهنگهاي ابتدايي را رديف كند. خداوند به همراهت.
پاسخحذفارادتمند
دخول
پاسخحذفو
پسر بدي نيست فقط بي شعور است
عالي بود . مردم از خنده
اوه اوه مواطب باش زبونت رو هم گاز بگیر دیگه هم با خدا و پیغمبراش شوخی نکن چون اگه بری جهنم جهنمش مال آمریکایی هاست و همه چیزش درست و حسابی کار میکنه علی الخصوص آتیشش.و مدل ایرانی نیست که خیالت راحت باشه که تق و لقه و یا بنزینش تحریمه و یا مسئولش نیست. :))
پاسخحذفقلمت پایدار و سفرت خوش
سلام آرش جان.
پاسخحذفامیدوارم از سفرت لذت ببری و موفق باشی.
نوشته هات رو هم حدود 2 ساله که دنبال میکنم ولی کمتر نظر میدم.
کم کمکی هم تو مهاجرسرا بنویس که اونجا هم ازت تشکر کنیم.
کارت عالیه.
فق یه چیز یادم نمیره و اون سوالی هست که تو مهاجرسرا ازت با پیام خصوصی حدود یه هفته پیش پرسیدم و جوابی نگرفتم.
مرسی.
بای.
میخواستم آدرس وبلاگم : mohajeratguide.blogspot.com رو به iranpenlog اضافه کنم.
پاسخحذفنمیدونم چکار کنم.
خودتون زحمتشو بکشید.
سلام آقا آرش
پاسخحذفسفر به سلامت
آقا سرعت اینترنت تو ایران در حد غلام علی حداده
اگه میشه به جای فیلم عکس بزار که بتونیم ببینیم
خوش بگذره
مرسی کلی خندیدم
پاسخحذفخوش بگذره
سلام آقا آرش
پاسخحذفمن مدتهاست كه وبلاگتون رو مي خونم البته هيچوقت كامنت نميذاشتم. ولي حالا حيفم اومد نگم كه چه قلم توانايي داريد و مطالب خلاقانه تون حاكي از هوش سرشار شماست. پايدار و سرفراز باشيد
آره تر خدا یه چند وقتی برو سفر از کار و زندگی افتادیم بابا .....
پاسخحذفخیلییییییی با حالییییییییییییییییی
پاسخحذفای بی احساس بی عاطفه، ۱۰ روز برندا رو ول کردی، رفتی سفر، فکر نمیکنی دختر بیچاره دق مرگ میشه تا تو برگردی، نه به گربه کریستال خریدنت واسه تولدش، نه به سفر رفتن ۱۰ روزت بدون اون. اقلا یکی رو میزاشتی ازش مواظبت کنه تا تو لندهور برگردی.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفخوب اميدوارم كه سفر خوش بگذره و با كلي سوغاتي مجازي خوب برگردي آرش خان ، در ضمن شما هخم مراقب خودت باش و كار هي بد بد نكن چرا كه در سرزمين كفر بساط لهو و لعب علني تره و مثل اينجا يواشكي و در خفا نيست !
خوب باشي :)
ای عقده ای
پاسخحذفخیلی تحویلت گرفتیم
حالا نشستی اینا رو میخونی هی شیطان صفتی میکنی میگی هاها خییندیدیم به ریش همتون گولتون زدم
اما منکه گول نمی خورم اما واسه اینکه دلت نشکنه که کوچولیی باشه
واست یه کامنت میذارم
خیلی خوب بود
پاسخحذفسفر خوش
آقا ما چشم به راه نشستیم
پاسخحذفسیاحت قبول ;)
HANOOZ BARNAGASHTI?
پاسخحذفمن تا حالا نشده بتونم اول بشم این بار آخر هستم یعنی از آخر اولم .من خودم تو جهنم اولم ولی هر کی بعد از من پیام بده امیدوارم تو جهنم.... نه یه نفرین بهتر امیدوارم با ا.ح.م.د.ی.ن.ژ.اد. بره تو بهشت
پاسخحذفآرش چطوری؟
پاسخحذفگفتی جشن هالوین یادم به پارسال افتاد . یعنی به این زودی یک سال گذشت آرش .
یادته یه عکس گرفته بودی با اون موهای سیخ سیخی و تیپ مثل بچه ....ی ها زده بودی . یادش به خرس.
یادت هست عکست رو برات ویرایش کردم و سیگاری بودنت رو آشکار کردم ؟
جوانی هم بهاری بود و بگذشت.
هنوز کلانتری نزدی نه؟
سلام آرش جون- احمدم از san jose
پاسخحذفاگه میدونست قیر هم دیگه تو ایران کلی قیمتش اضاقه شده، دست اندرکاران جهنم هم دیگه لوازمشو بروز میکردن...
قیمتش از 75 تومن به 300 تومن رسید... یعنی قیمت جهانی!!
سلام آرش
پاسخحذفالان دقيقا ده روز شده سفرت. همين الان ده روز شد.
پس چرا برنگشتي؟ نكنه واقعا زن گرفتي؟!؟!
حالا با زن يا بي زن، بيا گزارش بده از مسافرتت. چه تكنلرژيهاي جديدي ديدي . چه ايدههاي جديدي به ذهنت رسيده. خواهشا ""كمتر"" از بهشت و جهنم و دخترايي كه رفتي خواستگاري بنويس. باشه؟ آفرين بچهي خوب.
راستي ، سوغاتي گرفتي يا نه؟؟
زرشك!! اينجا 6 نوامبره. وبلاگت 5 نوامبره. يعني هنوز ده روز نشده؟
پاسخحذفخیلییییییییییی با حال می نویسی چه ذهن خلاقی
پاسخحذفآرش زود باش دیگه. بچه ها منتظرن. بیا بگو چکار کردی.
پاسخحذفچند روز پیش یه کلاس داشتیم که معلمش استرالیایی بود. راجع به یک چیزهایی صحبت می کرد که توش marriage داشت. بعد که میخواست انواع این marriage ها را بگه اول از ازدواج دائم صحبت کرد که میگفت مثل م س ی ح ی های کاتولیک که نمی تونند جدا بشند. نوع آخر این marriage اینطوری بود که اگر دو تا قسمت فقط یک یا دو تا مشخصه شون مثل هم باشه marriage اتفاق می افته و بعد کنسل میشه بعدش هم گفت مثل لاوس وگاس: OH! Do you like that music? I like it too, LET'S MARRY!!!
البته موضوع کاملا علمی و تخصصی و مهندسی بود اما این آقای استرالیایی ول کن نبود. پیش خودم گفتم آرش برگرده می فهمیم که موضوع توی لاس وگاس از چه قراره. راستی آخر دوره باهاش صحبت می کردم و گفتم که میخوام برم کالیفرنیا گفتش حتما برو سانفرانسیسکو خیلی شهر قشنگ و رمانتیکی هستش. Because I lost my heart there!!!
باز هم پیش خودم گفتم بله خودم می دونم! آرشمون همش رو گفته!