برنامه سفر ما به این ترتیب شد که ابتدا از طریق جاده شماره یک به سمت لس آنجلس حرکت می کنیم و در شهرهای کوچک و زیبایی که در مسیر جاده وجود دارد کمی استراحت می کنیم. هشت ساعت بعد به لس آنجلس می رسیم و سه روز را در آنجا سپری می کنیم تا تمام فک و فامیل و آشنایان را ببینیم. سپس یک روز صبح به سمت سن دیگو راه می افتیم تا هم شهر آبی و هم باغ وحش سن دیگو را که تعریف آن را از اشکار شنیده ام ببینیم. اشکار فردی است که در وبلاگ درویش ترانه های قدیمی می نویسد و به من سفارش کرده است که حتما باغ وحش آنجا را که بسیار بزرگ و جالب است ببینم. سپس صبح روز چهارم به سمت لاس وگاس حرکت می کنیم و دو روز هم در آنجا می مانیم. من از قمار اصلا خوشم نمی آید ولی مادرم عاشق قمار است و گمان می کند که می تواند از آن ماشین های غول پیکر پول ببرد. بهرحال من پانصد دلار را برای باخت در لاس وگاس اختصاص می دهم و اگر هم چیزی از آنجا ببریم باید از پول خودم جدا باشد چون با اینکه من اصلا مذهبی نیستم ولی حتی از خرج کردن پول قمار هم بدم می آید و پول من باید از پروسه حلال به دست آمده باشد! ولی مادر من برخلاف بنده اعتقاد دارد که خوردن پول قمار بسیار لذت بخش است. حالا اگر پولی هم برنده شدیم بر سر خرج کردن آن به توافق خواهیم رسید. ناگفته نماند که این برنامه سفر مربوط می شود به چند هفته دیگر نه همین فردا صبح.
دیروز مادرم با یکی از دوستانش در لس آنجلس صحبت می کرد و او گفت که چندین دختر خوب سراغ دارد و قرار است که وقتی ما به لس آنجلس رسیدیم چند دانه از آنها را به من معرفی کند و من هم یکی از آنها را پسند کنم و دیگر به خوشی و میمنت, مبارک ها باشد ان شاءالله! این مسئله را گفتم که اگر زن دار از سفر برگشتم زیاد تعجب نکنید. این زن گرفتن من هم ماجرای مشهدی عباد شده است و همه دارند تلاش می کنند که من زن بگیرم. از همان اول که تخت خواب دونفره برایم خریدند می بایست فکر این جاهایش را هم می کردم که نقشه ای برای من در سر دارند. من فکر کرده بودم که تخت خواب دونفره برای این است که آدم شب ها راحت در رختخواب ولو شود و از این سمت به آن سمت قل بخورد. بعد از مدت زیادی متاهل بودن و پس از اینکه دوست دختر فرانسویم رفت حدود سه سال است که تنها می خوابم و اگر بخواهم زن بگیرم باید دوباره به بودن کسی در کنار خودم عادت کنم. خوب آدم باید کاملا حواسش جمع باشد که در خواب تلنگش در نرود و یا در زمان تغییر زاویه خواب با زانو به شکم بغل دستی نکوبد. در ضمن هر چقدر هم که سن آدمیزاد بالاتر می رود تمایلات دیپلماتیک او هم فروکش می کند و طبیعی است که دیگر آن شور و حال زمان جوانی باقی نمی ماند. آنجا که آدم باید بیدار باشد چرتش می گیرد و آنجا که باید بخوابد بیخوابی به سراغش می آید. زمانی که از همسر سابقم جدا شدم برایم خیلی دشوار بود که تنها بخوابم و همواره در حال دیت کردن بودم تا بتوانم یک دوست دختر مناسب پیدا کنم. با چند نفر هم دوست شدم ولی چندان افاقه نکرد و دوام زیادی نداشت و سرانجام نیز آن دختر فرانسوی بلایی به سرم آورد که از طلا بودن خود پشیمان گشتم و پس از رفتنش با خود عهد بستم که هرگز آرامش زندگی خود را به باد فنا ندهم.
خوب الآن سرفه های من تقریبا تمام کارکنان و مدیران را به ستوه آورده است و همه به من می گویند که برو خانه و استراحت کن. گمان کنم که اگر همین الآن شرکت را ترک نکنم اخراجم می کنند! یکی از دختران اینجا بنام تولیو که اهل هاوایی است سرما خورده بود و گمان کنم که من از او گرفته ام. البته کار بدی با او نکرده ام و فقط برای صحبت کردن زیادی به او نزدیک شدم و ویروس او را گرفتم. شنیده ام که چند نفر هم در طبقه بالا سرما خورده اند و این بیماری دارد به سرعت در شرکت ما پخش می شود. خوشبختانه این مرض یک نوع سرماخوردگی است که تب و یا سردرد ندارد و فقط سرفه و آبریزش بینی و چشم به همراه دارد. من یک دستمال را لوله می کنم و آن را در سوراخ دماغم فرو می کنم و دیگر خیالم از این بابت راحت است. برای سرفه هم یک آبنبات هایی در اینجا وجود دارد که به محض مکیدن سرفه را متوقف می کند و مثل آبی است که بر آتش بریزید. البته قرص زایکم هم می خورم که همیوپتی است و آنطوری که ادعا می کنند دوره سرماخوردگی را کوتاه می کند. قرص و دارو در امریکا گران است ولی چون من الآن مرفه بی درد هستم قیمت دارو برایم چندان مهم نیست. البته من بیمه درمانی هم دارم و یک کارت بانکی دارم که تا الآن حدود دو هزار دلار در آن پول جمع شده است. این کارت فقط برای مصارف پزشکی است و چون من دکتر نرفتم و از آن استفاده نکردم پول آن جمع شده است. دندانپزشکی هم که برای خودش یک بیمه جداگانه دارد. می خواهم با این پول چشمانم را عمل لیزیک کنم تا دیگر از شر عینک راحت شوم. این عمل در امریکا حدود پنج هزار دلار برای هر دو تا چشم هزینه دارد که پانزده درصد آن را هم بیمه می دهد. یعنی با آن دو هزار دلار حساب بانکی و پانزده درصد بیمه من فقط باید حدود دوهزار دلار دیگر بدهم که مادرم هم هزار دلارش را پرداخت می کند.
امروز دنیس مدیر قدیمی خودم را در آشپزخانه دیدم و وقتی که گفتم دلم برایش تنگ شده است من را بغل کرد و بوسید و نمی دانست که من سرما خورده ام.من هم فرصت نکردم به او بگویم و او خودش از سرفه های من متوجه شد که چه خطایی از او سر زده است. او زن بسیار قد بلندی است که حدود پنجاه سال دارد و قبل از اینکه به این شرکت بیاید گزارشگر یکی از کانال های تلویزیونی بوده است. وقتی که کفش پاشنه بلند می پوشد من تا شانه های او هستم. مدیر جدیدمان نیز پسر بچه ای است که اسمش کریس است و گمان می کنم که از من جوان تر باشد ولی همه از او حساب می برند زیرا که او از طرف بانک آمده است و تمام کارها را به دست گرفته است. من دیروز برای کمک در تهیه یک گزارش مالی, به بانک اطلاعاتی پرسنلی دسترسی پیدا کردم و فهمیدم که او حدود سیصد و پنجاه هزار دلار در سال حقوق می گیرد و مغزم سوت کشید. مدیر عامل کل اداره های ما یک فرد یهودی است که حدود هفتصد هزار دلار در سال حقوق می گیرد و علاوه بر آن بعد از شهرداری و بانک, یکی از سهامداران اصلی این شرکت است. حقوق من نسبت به کارمندان معمولی و تکنسین ها بالا است ولی نسبت به مهندس ها و مدیرهای میانی پایین تر است. امروز کریس وارد دفتر من شد و بعد از نگاه کردن به در و دیوار گفت که آدم از اینهمه فرمول و چارت که به دیوار زده ای می ترسد! سپس گفت که برای من برنامه های جدیدی دارد و هفته دیگر باید در جلسه هایی شرکت کنم که خیلی به کار من ربطی ندارد و به بخش ای آر پی مربوط می شود. ظاهرا من کم کم دارم از گرایش مهندسی به سمت کارهای نظارتی سرمایه گذار گرایش پیدا می کنم که اصلا جذابیتی برای من ندارد. جایی که ظاهرا فقط یهودیان می توانند به آن قدم بگذارند!
در طول هفته گذشته یک نمایشگاه بین المللی انرژی سبز در لس آنجلس بود که من از رفتن به آنجا شانه خالی کردم. ولی بیش از صد نفر از کارکنان ما به آنجا رفته اند و در غرفه های متعدد مشغول به اطلاع رسانی هستند. من دو سال پیش که این نمایشگاه در سن دیگو برگزار شده بود به آنجا رفتم ولی امسال چون مادرم اینجا بود نمی توانستم او را تنها بگذارم. شما هم اگر دوست داشتید می توانید از طریق وب سایت رویدادهای آن را پیگیری کنید. این آخر هفته می خواهیم به یک رستوران ایرانی برویم و جای شما خالی یک چلوکباب کوبیده ابتیاع کرده و آن را مصرف کنیم که بدنمان پس از بیماری کمی قوت بگیرد.
خوب اگر گفتید که الآن وقت چیست؟ بله دوستان وقت خداحافظی است!
اول!
پاسخحذفبرای اینکه سر مقام اولی دعوا نکنید خودم اول شدم!
dovom! hala dafe baad haleto gereftam mifahmi
پاسخحذفجر زن. قبول نیست. سوم.
پاسخحذف:))
پاسخحذفaval
پاسخحذفman hich vaght jamo be kasi nemidam man dar har hal avalam mesle hamishe
har vaght rafti San diego hatman Sea world ham boro kheili bahaleh.
شما که خودتون سرشار از انرژی سبز هستین ، نباید هم میرفتین ...
پاسخحذف:)
سلام
پاسخحذفبه به ميبينم كه واسه موضوعات آينده حسابي خوراك داري...
آرش جان از ماجراهايي كه برات تو سفر اتفاق ميافته ما رو بي نصيب نذاري, زياد هم شيطوني نكني هاااا...
شب هالووين هم لطفا يادت نره, دو هفته ديگه است, عكس و فيلم فراوون هم لطفا فراموش نشه,اگه ميتوني يه عكس خوشگل هم از مامانت تو وبلاگ بزار....
با تشكر
خوبه فقط چیزهای باحال البته اگر غیرباحال بود با چاشنی خنده وطنز
پاسخحذفسفر خوش
برنامه کوه را هم بهت پیشنهاد میکنم حیفه
بای
سلام
پاسخحذفاول اینکه ایال اشتباه است املای درست آن عیال است،دوم اینکه لطفا سعی کنید که از این واژه استفاده نکنید چون به معنای افسار شتر است که متاسفانه آقایون بدون اینکه معنای آن را بدانند در مورد خانم هایشان به کار می برند.
سوم اینکه من بار اولی است که در وبلاگتان کامنت
می گذارم پس تشکر می کنم به خاطر مطالبتان و یک انتقاد هم دارم و آن همین مسئله غلط های املایی است که گاهی در متن هایتان دیده می شود که به نظرم ناخودآگاه ذهنیت بیننده را خدشه دار می کند.
با سپاس از این که غلط های املایی من را گوشزد می کنید. کلمه عیال را تغییر دادم و چون معنی آن را یاد گرفتم دیگر از آن استفاده نمی کنم.
پاسخحذفای کلک قبلا گفته بودی که تو پیدا کردن دوست مونث ضعیفی؟!؟؟!؟؟
پاسخحذفخیلی ممنون که تفاوت های ایران وامریکا را می نویسی این باعث میشه اگه ما اومدیم امریکا این مسایل برامون تا حدودی حل شده باشه
پاسخحذفعزیز من فدات شم چرا با سانسور می نویسی
پاسخحذفشفاف تر توضیح بده
قربانت یک هیچی ندیده از ایران
چه جالب! معنی عیال رو می گم، اتفاقاً به نظر من خیلی با مناسبت داره استفاده می شه، مرد یعنی آقا همون شتره، عیال هم خانوم ایشونه که همیشه از گل و گردن شوهر آویزونه ... من از این به بعد همیشه از عیال استفاده می کنم :)))
پاسخحذف++ AM ++
هموطن
سلام
پاسخحذفهميشه از خوندن خاطرات لذت مي برم.حالا خاطرات شما هم كه تو يك آمزيكا هستيد بايد جالبتر و متفاوت باشه.
منتظر سفر شما مي مونم.
هميشه شاد و خندان باشي.
متاسفانه به خواندن این وب و ایران پرس نیوز اعتیاد مزمن پیدا کرده ام
پاسخحذفمتاسفانه ادم با خواندن وب به یک حالت اشباع از اطلاعات میرسه که حوصله حرف زدن با ادم ها را ندارد
پاسخحذفیعنی من کشته مرده این خانوما هستم که به زور میخوان یکی رو خوشبخت کنن...
پاسخحذفامیدوارم حالت خوب شده باشه و چلوکباب هم گوشت شده باشه به تنتD: