دیگر خانه ام دارد شکل می گیرد. دیروز به مغازه دست دوم فروشی رفتیم و چند میز و صندلی لهستانی زیبا پیدا کردیم و آنها را خریدیم. این وسایل متعلق به افراد مرده ای است که دولت و یا وارثان آنها وسایلشان را پس از مرگ به این مکان ها می برند. چند عدد کریستال قدیمی هم پیدا کردیم که بسیار زیبا بود و آنها را نیز خریدیم. پول کمی که بابت خرید این وسایل می گیرند خرج نگهداری و فروش آنها می شود و مازاد آن نیز به مستمندان می رسد. خدا صاحبان قبلی این وسایل را بیامرزد. یکی از صندلی ها متعلق به صد سال پیش است و آدم پیش خود فکر می کند که چه باسن هایی که در طول این سالیان دراز بر روی آن قرار نگرفته اند. یک خم شراب کریستال بسیار زیبا هم خریدیم به قیمت پنج دلار که ساخت چکسلواکی است و به نظر می آید که بسیار قدیمی باشد. آدم یاد نقاشی های مینیاتور قدیمی می افتد که یک مردی در کنار یک درخت لمیده است و جام خود را بالا نگه داشته است تا یک خانم ساقی زیبا و چشم درشت برایش می گساری کند و باده وی را با شراب پر کند. تنها چیزی که در خانه بسیار مزخرف است و من از آن راضی نیستم تلویزیون است که امکان ندارد بشود از میان صد و بیست کانال حتی یک برنامه قابل دیدن پیدا کرد. ضمن این که پس از هر پانزده دقیقه نیز حدود ده دقیقه آگهی پخش می شود و بهترین وسیله است برای اتلاف وقت و کشتن دقیقه های عمر انسان. باید یک کتابخانه دست دوم هم بخرم و سپس شروع کنم به خریدن و خواندن کتاب. در همان مرده فروشی کتاب های زیبای بسیاری بود به قیمت یک دلار که دوست داشتم بخوانم ولی قبل از خریدن آن حتما باید جای نگهداری کتاب ها را فراهم کنم.
امروز می خواهم برای شما از اعتماد به نفس و تاثیر آن در روند مهاجرت حرف بزنم. برای این که بتوانیم آن را راحت تر بررسی کنیم اجازه دهید که آن را به چهار بخش تقسیم کنیم.
1- زبان انگلیسی و مراودات روزانه: نقش اعتماد به نفس در میزان یادگیری زبان انگلیسی و ارتباط با مردم بسیار پر رنگ است. وقتی که برای اولین بار وارد امریکا می شویم به خاطر عدم تمرین کافی در صحبت کردن به زبان انگلیسی حتی نمی توانیم از داشته های ذهنی خود استفاده کنیم و دچار تپق می شویم و به تته پته می افتیم. این حالت بسیار عادی است ولی ما گمان می کنیم که ایراد از قابلیت و توانایی های ما است که نمی توانیم به راحتی با مردم صحبت کنیم و به همین خاطر اعتماد به نفس خود را از دست می دهیم. من قبل از این که به امریکا بیایم کلاس های زبان را تا انتها خوانده بودم و حتی با همکارانم در دوبی به زبان انگلیسی حرف می زدم و نامه نگاری می کردم. در زمان مصاحبه ویزا در ابوظبی هم بسیار مسلط بودم و اعتماد به نفس خوبی داشتم زیرا مصاحبه کننده یک دختر خانم زیبای امریکایی بود که می دانست چگونه باید با یک تازه مهاجر صحبت کند. ضمن این که من از ماه ها قبل از زمان مصاحبه صدها سوال را در ذهن خود ساخته بودم و جواب آنها را نیز آماده کرده بودم. بنابراین به راحتی از پس مصاحبه بر آمدم و مثل کسانی که در روز امتحان کتاب درس خود را از حفظ هستند اعتماد به نفس بالایی داشتم. ولی وقتی که وارد خاک امریکا شدم خودم را باختم و دیگر حتی نمی فهمیدم که مردم چه می گویند و در جواب سوال های آنها چرت و پرت می گفتم. چند ماه طول کشید که من دوباره به خودم مسلط شوم و برای صحبت کردن با مردم اعتماد به نفس پیدا کنم.
2- پیدا کردن کار: حتما می دانید که یکی از مهم ترین زمینه های موفقیت در امر مهاجرت این است که ما بتوانیم برای اولین بار در امریکا کار پیدا کنیم. مهم نیست که این کار تا چه حد به توان و تخصص ما جور در بیاید بلکه ما فقط نیاز داریم که با داشتن یک کار با مردم ارتباط اجباری پیدا کنیم و همچنین بتوانیم از پس هزینه های روزمره خود بر بیاییم. برای پیدا کردن یک کار ما باید حتما اعتماد به نفس داشته باشیم و در زمان مصاحبه خود را نبازیم و دانسته های خود را بگوییم. اگر ما در مورد توانایی های خود شک داشته باشیم دیگران نیز به ما اعتماد نخواهند کرد و کار را به شخص دیگری خواهند سپرد. وقتی که اولین کار را پیدا کردیم به مرور زمان اعتماد به نفس ما بیشتر می شود و ما می توانیم شغل های بهتری را پیدا کنیم که بیشتر به حرفه و توان ما جور در بیاید. من بعد از حدود پنج سال هنوز اعتماد به نفس کافی را برای مدیریت یک واحد ندارم در حالی که در ایران کارها و مسئولیت های سنگین تری را پذیرفته بودم و باید سعی کنم که اعتماد به نفس خودم را ترمیم کنم تا قابلیت پیشرفت شغلی در من ایجاد گردد.
3- شخصیت اجتماعی: متاسفانه ما به عنوان مردم یک کشور جهان سوم همواره در طول زندگی خود در زیر هجوم تبلیغات غربی قرار داریم و قهرمان ها و شخصیت های محبوب و دست نیافتنی ما ستاره های هالیوود و یا شخصیت هایی هستند که در امریکا زندگی می کنند. همیشه این سوال در ذهن ما وجود دارد که مثلا آیا فلان هنرپیشه سینمایی چیزی در مورد ایران می داند و یا نظرش نسبت به مردم ایران چیست. اگر آنجلیناجولی یک روز بگوید که من ایرانی ها را دوست دارم خبرش به سرعت در تمام ایران می پیچد و او تبدیل به یک شخصیت محبوب می گردد ولی اگر مثلا مرحوم خسرو شکیبایی می گفت که من امریکایی ها را دوست دارم خبرش به هیچ کجا نمی رفت مگر اینکه زمینه ای برای عدم صدور مجوز برای فعالیت هایش ایجاد کند. بنابراین این قانون ناگفته و نانوشته در ذهن ما شکل می گیرد که امریکایی ها از ما که ایرانی هستیم مهم تر و برتر هستند. وقتی که من برای اولین بار در فرودگاه سنفرانسیسکو پایم را به خاک امریکا گذاشتم تمام آن زمینه های ذهنی قبلی در وجودم بیدار شد و باعث گردید که من کاملا اعتماد به نفس خودم را از دست بدهم زیرا گمان کردم که من الآن داخل یک فیلم سینمایی هستم و مردم اطرافم هم هنرپیشه های مهم هالیوود هستند چون هم قیافه و هم حرف زدنشان دقیقا همان چیزی بود که من سال ها از درون فیلم های سینمایی امریکایی می دیدم. چند ماه طول کشید تا من متوجه شوم که من هم یکی از آن آدم ها هستم و هیچ تفاوتی با آنها ندارم و سعی کردم که اعتماد به نفس خودم را دوباره به دست بیاورم.
4- روابط دیپلماتیک: اگر متاهل هستید که هیچ ولی اگر مجرد هستید باید بدانید که اعتماد به نفس در برقراری روابط دیپلماتیک نیز بسیار ضروری است. همیشه شما ممکن است فکر کنید که آن دختر و یا پسر امریکایی می تواند با یک امریکایی دوست شود پس برای چه من خودم را خسته کنم. البته مسلط نبودن به زبان انگلیسی و عدم مهارت اجتماعی نیز زمینه های از دست دادن اعتماد به نفس را بیشتر می کند و شما را به این نتیجه می رساند که برای یک فرد امریکایی, شما به اندازه کافی جذاب و دوست داشتنی نیستید. در حالی که چنین نیست و شاید تعجب کنید اگر بگویم که نوع صحبت کردن و حرکات رفتاری ما به عنوان یک مهاجر برای آنها بسیار بانمک و جذاب است. خود من با اینکه بیش از ده بار از زبان امریکایی ها شنیده ام که صحبت کردن من بسیار بانمک است ولی هنوز نتوانسته ام اعتماد به نفس کافی را در زمینه های دیپلماتیک به دست بیاورم و گمان می کنم که آنها ممکن است پس از مدت کوتاهی از بودن با من حوصله شان سر برود. زیرا من نمی توانم به زبان انگلیسی جوک بگویم و یا سخنوری (زبان بازی) کنم!
تمام مواردی که من به آن اشاره کردم به انگیزه مهاجرت ربطی ندارد ولی چیزهایی است که باعث می شود روند مهاجرت به امریکا و یا کانادا موفقیت آمیز باشد. پس اگر قصد مهاجرت داریم باید بر روی اعتماد به نفس خودمان بیشتر کار کنیم و شاید حتی بد نباشد که برای مدتی تبدیل به یک بچه پررو بشویم! الآن دارند در آشپزخانه به مناسبت تولد یکی از مدیران شیرینی می دهند. پس من هم می روم که سرم بی کلاه نماند.
خیلی با نمک می نویسی - من همیشه می خوانم
پاسخحذفیک عکسی چیزی از خونت بذار.
پاسخحذفاز خودت هم بذار.
از محل کار هم بذار.
دوم!
پاسخحذفaval!
پاسخحذفمرسی آرش که تجربیات خوبت رو در اختیار ما می ذاری. من دقیقا دارم شرایط تو رو تجربه می کنم.
پاسخحذفخیلی کم مینویسی آرش خان
پاسخحذفچه قدر بیام سر بزنم ببینم که هیچ مطلب تازه ای ننوشتی
بابا انصاف هم چیز خوبیه والا
من از قدیمیترین و جدیترین و پیگیر ترین خوانندگان وبلاگتم که هر شب یه سری به وبلاگت میزنم
پاسخحذفبعد از مطالب (قصه و مهاجرت به آمریکا )من چندین مرتبه به وبلاگت سر زدم
ولی هیچ مطلب تازه ای نبود
فکر کردم بازم قهر کردی و دیگه نمینویسی
بدون خاسته یا ناخواسته وبلاگت خیلی محبوب و مشهور شده پس سعی کن در حد و اندازه های خوانندگان ثابت و همیشگی وبلاگت عمل کنی
سلام آقا شاید باورت نشه ولی کل مطالب وبلاگتو پرینت گرفتم شده عین کتاب و هر شب می خونمشون...بزرگتزین آرزوم اینه که بیام آمریکا...می دونم که میام...میگم یه خورده راجع به وضعیت رشته های فنی مهندسی مثل برق بگو.....مرسی
پاسخحذفبه نکته خيلی جالبی اشاره کرده ايد... معمولا هم از اطرافيان ما، آنها که توی مهاجرت موفق شدند معمولا آدمهای خيلی از خود راضی و خودخواه و دارای اعتماد به نفس (مثلا در حد احمدی نژاد) بودند که خارجی هاهم (کانادايي ها و سوئديها را من ديده ام) به جای اينکه از اين پررويي و خودخواهی آنها بدشان بيايد، برايشان ميدان بازکرده اند.
پاسخحذفبه نظر من، يک تفاوت فرهنگ ما با فرهنگ اينها اين هست که ما از آدمهای پررو خوشمان نمی آيد، اما اينها با پررويي حال می کنند... حتی جک هايشان هم بيشتر در مايه پررو بازی و حال گيری هست ... (مثلا مجری های برنامه های سرگرمی تلوزيونی برای افزايش محبوبيت برنامه شان همديگر را می چزانند...
(Top Gear را ديده اي؟
در صورتيکه در برنامه های تلوزيونی ما، اگر مجری ها را ول کنند نصف برنامه را سلام و درود می فرستند و نصف بقيه را از همديگر تعريف می کنند.
مهدی ع.
Very great post. All you've said is true and is applicable for people who migrate to Australia or any other country
پاسخحذفkeep up the great work
درست است اما،همين "بچه پرو" بودن خودش كلي اعتماد به نفس مي خواهد. من با اينكه روانشناسي خوانده ام اما موقع مكالمه كلي سرخ و سفيد مي شوم.
پاسخحذفالبته آقای احمدی نژاد یک مقدار زیادی اعتماد به نفسش بالاست و تصور می کند هر دروغی را که بگوید دیگران باور می کنند. مثل بعضی ها!
پاسخحذفالبته آقای احمدی نژاد یک مقدار ، زیادی اعتماد به نفسش بالاست و تصور می کند هر دروغی را که بگوید دیگران باور می کنند. مثل بعضی ها!
پاسخحذفآرش خان اعتماد به نفس رو که ایرونی ها خیلی خوب دارند از سرانشون یاد می گیرند ، فقط زیادیش کیه که همچینی کله پاشون کنه که به وقتش بدجوری دیدنیه !
پاسخحذفاینقدر هم به فکر اسباب و اثاثیه خونه نباش بابا ، جهاز که جور نمیکنی :) ولی خوشم اومد از اون مردهای مجرد شلخته هم نیستی ، بنظر با سلیقم میای . ببین تو این پستت هم کمی خیال پردازی صورت گرفته در مورد برقراری روباط دیپلماتیک و ... بنابراین باز هم love U رو باید با کمی ترس و یواشکی بهت گفت :)))
شاد باشی
درست گفتی ارش جان. ولی این رو در نظر داشته باش که در محیط فرهنگی ما دائما اعتماد به نفس سرکوب می شه. چه در دوران مدرسه و چه در جمع. هر چه قدر سربه زیر تر باشی بار مثبت تری برات داره! پسردایی من از سوم دبیرستان رفت امریکا. به قدری این بچه رو به خاطر معلوماتش که پشیزی در ایرانرزش نداشت تحویل گرفتند که خودش شوکه شده بود! یه ورک شاپ در مورد ستارگان در یکی از کلاس ها گذاشته بود و معلمش برای همه معلم های دیگه ایمیل زده بود و کلی این بچه رو تحویل گرفته بود. اینطوریه که اعتماد به نفس این یانکی های از خدا بیخبر اینطوری رشد می کنه چون برای هر کاری هر چند کوچک تشویق می شن. اونوقت ما اینجا چی داریم!
پاسخحذفصادقانه و بي كلك مينويسي
پاسخحذفسالم و شاد باشي
آينه
خيلي قشنگ بود
پاسخحذفبخصوس بچه پررو
واقعن وسايل اروپايي قديمي خيلي شيك و سلطنتي هستند و بنظر من سود ميكني ميليونها تومن اگه چوبي درست و حسابي بايراق طلايي و دسته هاي شيك داشته باشن
بجاي ما حض كن مطمئنم هركسي بياد خونه ات از ديدن ميزها و كنسولهايي كه گرفتي حال ميكنه
ايشالا عروسيت
سلام آرش خان!
پاسخحذفمعروف شدي پسر.ديشب تو BBC فارسي وبلاگتو نشون داد.ادامه بده و موفق باشي.كارتو توسعه بده.يعنه يه وب سايت بزن.امكانات بيشتر و بهتر.يه فروم هم ايجاد كني بد نيست كه بقيه هم بتونن توش اطلاعاتشونو در زمينه مهاجرت در اختيار هم وطناشون قرار بدن.چند زبانه باشه هم بد نيست روسي و انگليسي پاي خودت فرانسه و عربي هم پاي بقيه.خدا نگه دارت باشه.
man avalam hamin ke goftam!
پاسخحذفحرفهات درست آرش جون. ولي يه ذره هم راهنمايي كن چطور ميشه اين اعتماد به نفس رو ترميم كرد؟
پاسخحذفنشو مثل اين فيلسوفها كه فقط شرايط رو تحليل ميكنند و مشكلات را نشون ميدن. گرچه لطف بزرگيه ولي راه حل هم ميخواد.
اعتماد به نفس چیز خوبیه . من دوست دارم . لطفا آرش یه دونه از اون مارک خارجی هاش رو برام بفرست .
پاسخحذفآرش جان این دوپست اخیرت رو دوست داشتم.دوباره غلتک نوشتنت راه افتاد، مثل اینکه غذاهای مامان اثر کرد:) موفق باشی! راستی سفرت رو که شروع کردی رسیدی طرفای لس انجلس بگو آدرس یک رستوران باحال ایرانی رو بهت بدم که البته مشتریهاش از همه جا هستند و تا 3صبح همیشه بازه و قلیون هم داره و اینقدر بهت چایی می ده که از هرچی چاییه بیزار شی، فضاش هم مثل دربند درکۀ خودمونه.می تونی هر چند ساعت هم خواستی اونجا بشینی . تخته هم برای بازی می ده.خلاصه که خیلی خوبه . حتما یک سر برو.
پاسخحذفلطفا از بحث های بی ربط رو مطرح نکنید و لوس نکنید وبلاگ رو.
پاسخحذفیکی از کاربر ها راست می گه،سایت بزن.
نوش جان !!!
پاسخحذف:)
خیلی با جزییات و زیبا تحلیل کردی.
پاسخحذفدر مورد کار یادمه که وقتی اومده بودم دیار غربت برای اینکه با دیگران ارتباط برقرار کنم و اعتماد به نفسم رو تقویت کنم تا 5-6 ماه کار داوطلبانه میکردم. حتی یکی از این کارهای داوطلبانه که روی یک موضوع علمی - تحقیقاتی بود باعث شد که پذیرش فوق لیسانس در اون زمینه از دانشگاه بهم پیشنهاد بشه.
در ضمن یک چیزی رو هم مطرح کنید و اون هم استفاده از اینترنت در سر کار است. چون همه مثل شما خوش شانس نیستن که سر کار از اینترنت جهت نوشتن وبلاگ استفاده کنند و معمولا همه مونیتورها رو به در خروجی و در معرض دید دیگرانه! و صفحه هایی با فونتی غیر از انگلیسی بسیار جلب توجه میکنه!
آرش جان اینکه گفتی باید بچه پر رو بشیم رو خیلی خوب اومدی و قبول دارم در حد تیم ملی !
پاسخحذفواقعاً چه معنی داره اینقدر کم رویی و خجالت !؟ خجالت هم بد چیزیه ها ! والا
ببین برات نظر بزارم ؟میترسم دوباره چرتت پاره بشه!!
پاسخحذفجالب و خواندنی ..مثل همیشه
aza.joon
پاسخحذفgol gofti
manam faghat moshkele etemad be nafs daram
vali age mast basham dar hadde native harf mizanam o yek moooooooookhi az in canadaii hao chinese ha o ina mikoobam ke davatam mikonan khoonashoon ye hali bedan
lol :D
anyways thanxxxxxx 4 ur wonderful posts ;)
movaffagho moayyado piroozo sarboland bashi o az hoori haye california mostafiz o maste feiz :D
منم مقیم آمریکا هستم و تقریباً با حرفات موافقم. ولی اساساً برای آمریکائیها ساخته که کسی رو هم سطح خودشون بدونن و به طور کلّ در اکثرشون رگو و ریشه تبعیض نژادی وجود داره. ضمنا اونها خیلی عمیق نیستن هر چند که سعی ایکنن اینطور نشون بدن.
پاسخحذفسلام آرش جان
پاسخحذفتوي اين مطلب نوشته اي كه بايد پر رو باشيم. در جواب جمله آخر (... پس من هم می روم که سرم بی کلاه نماند.) خواستم بگم:
برو بچه پر رو!
ولي گفتم نكنه يه وقت دلخور بشي. بنابراين نمي گم!!!
راستي، مشتري وبلاگتم. از مهاجرسرا ميشناسمت. گرين كارتي هستم. ساكن تهران و دالاس. البته مي خوام تا چند ماه ديگه (از عيد نوروز) كلا ساكن دالاس بشم.
مطالبت خيلي باحاله. و به درد منهم زياد مي خوره. اميدوارم هميشه وقت و فرصت كافي داشته باشي و بنويسي. حتي بعد از زن گرفتن!
البته اميدوارم!
يه جا تو مهاجرسرا خوندم كه ليلي خانم مي گفت: شوهرش ميگه كامپيوتر و مهاجرسرا رقيب عشقي ايشونه!
ببينيم بالاخره مادر شما مي تونه يه رقيب عشقي براي اين وبلاگ دست و پا كنه يا نه؟
يه چيز جالب (انرژي مثبت):
من هيچ موقع، وقتم رو براي بازي هاي كامپيوتري تلف نكردم و حتي بازي هاي روي ويندوز كامپيوتر رو هم حذف كردم. اما.........
امان از دست اين پيانوي وبلاگت. خسته شدم از بس، وقت و بي وقت اومدم سراغش........
راستي ماهي ها چي شدن، هر جا هستن اميدوارم آبشون رو به موقع عوض كني!!!!
قربانت
پرويز
Parviz@mohajersara
ماشاالله روز به روز قالب وبلاگ رو عوض می کنی.موضوع چیه ؟
پاسخحذفسلام من یه پرستارم
پاسخحذفتو شغل من ارتباط حرف اول رو میزنه دارم تلاش میکنم برای مهاجرت استرالیا
به همفکریت بیشتر احتیاج دارم ممنون از نوشته هات ،کلی بهم قوت قلب داده ، جالبن یه طور خاصی مینویسی ، اضطراب آدم رو کم میکنی ، از تنهایی متنفرم
ا
اندر احوالات مهاجرت - طنز
پاسخحذفبا عرض سلام و صبح بخیر و آرزوی شروع روزی دلنشین، متن زیر را که اخیرا توسط دوستان
دریافت کردم و همانطور که از عنوانش پیداست در خصوص چند وچون مهاجرت نگارش شده و
بسیار جالب است که توصیه می کنم فرصت خوندنش رو از دست ندید. جدای اینکه از عزیزانی
که مهاجر هستند و یا احیانا قصد مهاجرت دارند درخواست می کنم که خدای نکرده بر حقیر
خرده نگیرند امیدوارم همگی خوشتون بیاد. چراکه قصد اینست که گل خنده ای بر لبانتان
بنشانیم.
شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت همچون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به
سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و
مرتبت هر کدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به
خوان هفتم نرسی !
اول) نیت:آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد
از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین
پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار
در صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و
این خود اول قدم است.
دوم) استجابت:زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر
پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز ترین مردمان جهان می
داند و هموطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و
فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.
سوم) عزیمت:مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و
دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و
دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را
در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قرآن به سمت دیاری ناشناخته
رهسپار می شود. فرودگاه بین المللی آخرین بخش این خوان است.
چهارم) شعف:مهاجر چون در بلاد کفر فرود می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز
و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان کون لخت نیمه عریان و مو
طلایی شادان در بیکینی از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف
دو برابر نسوان است و غالباٌ هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و
نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز
نمایند.
پنجم) بحران هویت:مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی
جدید ذوب شود. وی ناگهان از کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل تبدیل به کاترینا ماریا
سانتا کروز می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موهای خود را
بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده
ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه و بیرون انداختن ران های چاق و
سلولیتی و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه
مای فرند از اوجب واجبات می باشد.
ششم) غربت:در این مرحله مهاجر اندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و
به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور وکچلی
است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند
ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون
گریز و سیاه سوخته است و با موهای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه
شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و
دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار
دون کرده و صدای کت شلواری می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود.
چون بدینجا رسید شیخ سکوت کرد و دهان از گفتار ببست و آفتابه اش را برداشت و به سمت
مبال روانه شد. مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت:
هفتم را هر کس خودش می نویسد ...
اطلاعاتی در باره کشور کانادا- توصیه های یک ایرانی مجرب و ساکن کانادا
پاسخحذف1. هر چی در مورد خارج و کانادا و مملکت فرصتها شنیده اید را بریزید بیرون
2. لطفا برای زندگی عادی و زیر معمول ( اکونومی- گدایی- چینی!) در اینجا ماهی 3000 دلار حتما همراه داشته باشید برای حداقل یکسال اگر خوش شانس باشید. اگر خانواده هستید که خدا به شما رحم کنند به ازاء هر نفر یک %20 بکشید روی مبلغ فوق برای تورنتو- نکته اینکه اصولا خرج با تهران یکی است اگر اجاره خانه را حساب نکنیم.
3. مدارک تحصیلی ایرانی خودتان را به محض ورود بگذارید دم کوزه آبش را بخورید- اگر دکتر هستید که خدا یه شما رحم کند. از اول امتحانات و اینها. حالا یک چند سالی گرفتار هستید تا اجازه کار بگیرید. رادیو لوژیست وغیره که واویلا
4. بعد از اینکه مدرک تحصیلی را گذاشتید دم کوزه آنرا بفرستید محض دلخوشکنک یک مراکزی هستند وابسته به دولت 300 دلار می گیرند مدارکتان را تایید یا رد می کنند. لازم است چون برای دانشگاه و استخدام لازم است. البته اگر قبول شدید. برای هر نسخه اصل تایید اضافه یک 30 دلار جدا می گیرند.
5. . اصولا تا سال 2011 اینجاها نیایید که وضع اقتصاد خراب است اگر هم بهتر شود ایندقدر از کارمندهای خودشان بیکار شده اند که باید برگردند سر کار که نوبت به شما نمی رسد.
8. در مورد کار عرض کنم ایران هر کاره ای بوده اید اینجا آن کار را نمی توانید انجام دهید مگر در موارد استثنایی. فکر کارهایی مانند فروشندگی در مغازه دست سه ، بوتیک، سلمانی یا پیتزایی یا پیک یا دلیوری باشید و صندوقدار فروشگاه و اینها باشید. بخصوص اول کار، تازه اگر آنها را هم بگیرید شانس آورده اید. کار کردن در مک دونالد و تیم هورتون و استار باکس هم بد نیست. بخور و نمیری هست.. عرض کردم اگر ایران هواپیما هم تعمیر می کردید اینجا به شما کار درست و حسابی نمی دهند. اول از تی کشی شروع می شود حالا هر سنی باشید. خوش شانس باشید و یک کم انگلیسی بدانید و حساب و کتاب ممکن است صندوقدار بانک یا تلر بشوید. البته پارتی لازم دارد.
9. البته کار مناسب در یکسال تا چند سال اول نگهبان ساختمان یا دربان و سکوریتی گارد هم هست. گفتم ایران مدیر کل هم بوده باشید به درد عمه تان می خورد حالا اگر عمه داشته باشید. اصولا کار ایرانتان را قبول ندارند. والسلام. مهاجر از نظر اینا یعنی عمله و کارگر. تحصیلکرده آنهم خوبش را خودشان دارند صادر هم می کنند.
10. کار خیلی خوب رفتگری یعنی آشغالی است که ساعتی 45 دلار می دهند که حقوق بالایی است. اما باندی است و سندیکا دارند و فقط به کاناداییهای سفید یا سیاه می دهند! اصلا هم سخت نیست.
11. رانندگی اتوبوس تی تی سی یا همان واحد خودمان هم خیلی خوب است. شروع ساعتی 25$ می دهند اما آن هم مافیا دارد و دست هندیها است. پارتی بازی هست شدید.
12. اگر سازمان ملل و سازمانهای مدنی و ان جی او ها کار کرده باشید که بدبختید. تقریبا کسی نمی فهمد اینها یعنی چی؟ حتی مامورین دولت یا موسسات کاریابی از ایرانیها هم کمتر اطلاع دارند
13. رشته تحصیلیتان را باید عوض کنید. همه چی از اول. مثلا اگر مهندس 20 سال سابقه کار هستید بروید دلال ملکی بشوید یا اینکه بروید اگر مهندس نفت و پالایشگاه ساخته اید کارمند بانک بشوید و وام مسکن بدهید.. خیلی هم جدی می گویم. کار فنی یاد بگیرید. اگر مدرک دانشگاهی معتبر از آمریکا یا اروپا دارید شانستان خیلی بالاتر است کار بگیرید. اگر می خواهید بیایید کانادا همین الان درس ایرانتان را ول کنید بیایید. وقت را تلف نکنید. اینجا از صفر وادارتان می کنند شروع کنید تا متمدن شوید.
14. اگر خلبان 20 سال کار کرده هستید شاید بتوانید راننده تاکسی بشوید. شاید. با هندیها دوست باشید.
15. اگر انگلیسی بلد نیستید اصلا مهم نیست چون اینجا هیچ وقت یاد نمی گیرید ! چون اصولا کسی اینجا انگلیسی بلد نیست. زبان اول چینی بعد کره ای و بعد فارسی هست. شنیده ایم در بعضی مناطق جنوب شهر یک تعدادی خارجی یعنی کانادایی انگلیسی زبان زندگی می کنند. در روزهای تعطیل با خانم بچه ها برای دیدن این موجودات بروید پایین شهر. جالب هستند.
ادامه
پاسخحذفاطلاعاتی در باره کشور کانادا- توصیه های یک ایرانی مجرب و ساکن کانادا
16. امور سیاسی مطلقا تعطیل است. نه کسی می داند دولت کی هست نه نماینده ها کی هستند نه وزرا. نخست وزیر را بعضیا تو تلویزیون دیدن. اینجا سیاسی فعال ایرانیا هستند! از دنیا هم هیچ خبری ندارند.
17. تلویزیون کابلی cable نگیرید برنامه ها تهوع آور است.. آرزوی صدا و سیما و همان سریالهای ایران را خواهید کرد. حالا می بینی می فهمی. فقط فیلم ببینید. دی وی دی. آقا صبح تا شب که نمی شه دیسکاوری یا سی بی سی را نگاه کرد. اینجا بی بی سی و سی ان ان پولی است.VOA هم ندارین. رو اینترنت نگاه کنین.الجزیره هم نیست.
19. اگر قصد ادامه تحصیل در فوق لیسانس و دکتری دارید پارتی بازی کنین اساسی. اگر قصد تغییر رشته دارید و برای فوق یا دکتری تقاضا می دهید حتما یک یا 2 ترم واحدهای آزاد مرتبط بردارید و نمرات عالی بگیرید و مخ بزنید وکادو بخرین و غیره. شاید شانس بیارین سال بعد توصیه کنندتون پذیرش بگیرن (دانشجویان صنعتی شریف از این بند مستثناء هستند)
20. در دانشگاهها اساتید کانادایی هم عقده ای هستند هم عقب افتاده و اصولا جز فارغ التحصیل خودشان بقیه را قبول ندارند یعنی یک حالت ناموسی دارد. دوستی فرهیخته و دانشگاهی می گفت فرهنگ کانادا هنوز در قرن 17 انگلیس است. اینها محافظه کار و دهاتی مانده اند اما انگلیسا پیشرفت کرده اند و مدرن شده اند. تازگیها نامه های قدیمی دیپلماتهای انگلیسی در مورد خصوصیات مردم کانادا لو رفت خیلی بهشون برخورد. نوشته بودند اینها خیلی unimpressiveهستند یعنی اصلا آدم را تحت تاثیر قرار نمی دهند. در کل چون دهاتیند خیلی ظاهرا مهربان هم هستند اما در باطن نژاد پرست و ضد خارجی هستند اما اصلا بروی مبارک نمی آورند. همه می خواهند پلتکیلی کورکت باشند. Politically correctیعنی حرفی نزنیم برامون بد بشه حتی اگر حقیقت باشه یا واقعا به آن اعتقاد داریم. خود سانسوری بیداد می کند.
21. برای استخدام باید کانادین اکسپرینس داشته باشین. این دیگه از عجایب است. یعنی داستان مرغ و تخم مرغ است و کدام اول بوده. اگر کار نکنین که تجربه کانادایی ندارین اگر هم بخواهین کار اول پیدا کنین می گویند تجربه کانادایی نداری! خلاصه کثافتی است. توصیه می شود حتما بروید کار مجانی یا داوطلبانه کنید برای چند ماه تا تجربه کار کانادایی پیدا کنید. دوستی می گفت پزشکی از ایران دارند که در بیمارستان کمکشان می کند در بخش داوطلبانه و الان ماهها است که کارش چسب زدن در پاکت است تا بلکه ازش خوششان بیاد یه کاری بهش بدن. مورد مشابه خیلی دیدم و شنیدم.
ادامه
پاسخحذفاطلاعاتی در باره کشور کانادا- توصیه های یک ایرانی مجرب و ساکن کانادا
22. 23. ماشین هم نو اصلا نخرید. بنزین و بیمه ماشین وحشتناک است و بیمه ماشین برای تازه راننده خارجی حداقل 250 دلار در ماه است.. مورد کمتر هم بوده اما استثناء است. ربطی به قیمت ماشین هم خیلی ندارد. می تونید به سایت مراجعه کنید و ببینید.
24.
25. اگر پول دارید فوری یک آپارتمان بخرید.
27. برای زندگی به شدت از منطقه یانگ و شپرد یا یانگ و فینچ و یا استیلز دوری کنید. اینجا تهران است! و ترافیک. کلا از خیابان اگلینتون به بالا دیگر دهات مهاجر نشین است. اگر می خواهید با کانادایی معشرت کنید یا زبانتان بهتر شود همان منطقه پایین شهر بسیار بهتر و زنده تر است. فقط و فقط و فقط خانه ای بخرید یا اجاره کنید که به مترو نزدیک باشد. به شدت از محله اسکار بورو دوری کنید . من میسی ساگا را هم توصیه می کنم. مثل کرج است. پولدارها لطفا ریچموند هیل به بالا یا خود پایین شهر یعنی downtown
ادامه
پاسخحذفاطلاعاتی در باره کشور کانادا- توصیه های یک ایرانی مجرب و ساکن کانادا
. برای کار پیدا کردن فقط یک راه وجود دارد.. کانکشن و پارتی بازی! تکرار کنید تا حفظ شوید: کانکشن و پارتی بازی- کانکشن و پارتی بازی- کانکشن و پارتی بازی- کانکشن و پارتی بازی- کانکشن و پارتی بازی.. بسیار بدتر از ایران است.
30. وای به آن روزی که مریض اورژانسی شوید اگر بروید بیمارستان تا مطمئن نشوند در حال مرگ نیستید پذیرش نمی کنند. ساعتها ( دقت کنید ساعتها) باید منتظر باشید حتی اگر از درد فریادها بکشید. چون مجانی است سرویس مفتی هم مزخرف است. برای دیدن دکتر متخصص باید ماهها صبر کنید. ماهها! تازه اگر آقای دکتر عمومی شما صلاح بداند ایشان را ببینید. حامله ها مستثنی هستند.
31. ترافیک و رانندگی کلا از ایران بسیار بهتر است. اما به شدت از رانندگان چشم تنگ دوری کنید. البته در مقایسه با ایرانیها اصلا رانندگی بلد نیستند و دست فرمان ندارند. در خیابانهای عادی و کوچک بسیار تند می روند مواظب باشید. متوسط سرعت ترافیک در تهران 15 کبلومتر در ساعت است. اینجا براحتی 60 است. مدرکشم موجود استJ
32. موتور سوار دیدید اشهد یادتان نرود بخوانید.
33. اگر در ایران پول دارین یا کار خوب بخصوص اگر UNهستید از جاتون تکون نخورین. مهاجرت هم نکنین. فقط ظاهر سازی کنین که بودین و یک پاسپورتی بگیرین. اینجا پولدارا اکثرا نبو ده اند و سیتی زن شدن بعد هم رفتند. طبق آمار محرمانه دولت از هر 10 مهاجر در 4 سال اول 6 نفرشان کانادا را ترک میکنند.
34. از ماشین آتش نشانی و آمبولانس به شدت دوری کنید
35. به غذای چینی و کره ای و بخصوص سوشی عادت کنید. اگر ونکوور هستید که فقط غذا چینی ژاپنی هست! سوال: راستی کسی آنجا کانادایی دیده تا حالا؟؟ زبان چینی را هم یاد بگیرید کمک می کند. برای ماشین خریدن حتما ماشین حسابی و محکم و بزرگ بخرید و اینجا تصادف کم است اما اگر بشوید حتما مردید! همین تازگیها تو خیابان ما یه شاه پسری با بی ام و با 200 کیلومتر در ساعت (شوخی نمی کنم) زد وسط یک ون و 3 نفر در جا تیکه پاره شدند. آقا پسر البته طوری نشدند. اما مدل ما ایرانیا و چینیها اگر می خواهین اکونومی ( یعنی گدایی) زندگی کنین فقط هوندا سیویک- تویوتا کورولا یا نیسان سنترا بخرید هم خوش فروش است و هم کم خرج.
38. در راستای زندگی اکونومی عرض کنم که برای خرید منزل بروید نو فریلز یا فود بیسیکز- اما اگر یه کم دل گنده تر هستید بروید مترو یا لابلاوز. لباس هم فقط زیلرز. لوازم منزل هم ایکئا یا کانادین تایر.
تیم هورتون هم ناهار سبک خوب و ارزان دارد. راستی فروشگاه ایکئا هم غذا خوب و ارزان است.
40. قهوه ارزان و اکونومی فقط تیم هورتون. فقط مزه قهوه خیلی نمی دهد.
41. تنها محلات باحال شهر که حالت اروپایی دارد و شیکتتر است و رستوران و کافی مثل آدم دارد یورک ویل و دیستلری دیستریکت است که کلا خیلی کوچک است. البته با جیب پر پول بروید. ماشین هم نبرید.
42. به غیر از ونکوور و تورنتو و مونترال و یک کمی هم اتاوا در بقیه کانادا دق می کنید. دهات مدرن است. حداکثر مسئله مردم وضع راکونها و سنجابها است.
43. اینجا با کانادایی حرف می زنید حواستان باشد در مورد مذهب- سیاست- خاورمیانه- اسراییل- عربها- هلوکاست- نژاد- رنگ- جنسیت – مسائل جهان- جنگ و سلیقه ها اصلا حرف نزنید. ممکن است به قیمت از دست دادن کارتان تمام شود. خیلی پرت هستند ( البته اگر کانادایی اصل پیدا کردید جایزه دارید). فقط در مورد آب و هوا- بازی هاکی- اسکیت- بیس بال- مالیات- ماهیگیری- شکار- مارشملو- راکون- سنجاب- هالووین- کریسمس- کی بهتر می رقصه-شنا- کمپینگ- آنفولانزای خوکی-پینات باتر- میپل لیفز و سگ حق دارید صحبت کنید. نظر هم ندهید هر چی گفتند بگین اوکی! قضیه ناموسی است. خانمها هم اصولا حرف خطرناک نمی زنند الحمدالله بحث کیف لویی ویتون است و لوازم آرایش و حراج و لباس و عروسی و زاییدن و از این موارد که مشکلی درست نمی کند خیلی هم خوب است
خیلی جالب بود. اون تجربه زبان انگلیسی و چند ماه اول و .... و اعتماد به نفس (شخصیت اجتماعی و ...)عینا تو مهاجرتم تجربه کرده بودم. فکر می کردم فقط این مسائل برای من پیش اومده. هنوز هم بعد از نزدیک یک سال بعضی جاها احساس می کنم اینا از یه جنس دیگه هستن ولی هر روز که می گذره می بینی اینا همه آدمای معمولی هستن، توام برای اونا معمولی هستی و خیلی شباهتا بهم داریم... من به بعضی از ایناٰ، سبک زندگی، باورها و ... بیشتر احساس نزدیکی می کنم تا به سبک زندگی بعضی از ایرانی ها.
پاسخحذفسویل