باز هم چند فامیل جدید در لس آنجلس کشف کردم و چندین بار با همدیگر سرود مرغ سحر ناله سر کن را خواندیم. خواندن دسته جمعی این ترانه یکی از آیین های جدا نشدنی فامیل ما در مهمانی ها است و هر کسی با هر وسیله صدا سازی مثل ویالون و تنبک و گیتار اسپانیش و درب قابلمه سعی می کند که با آن همراهی کند. شما در حین خواندن این سرود باید حتما سر خود را هم به چپ و راست حرکت دهید تا عمق لذت خود را از صدای نکره دیگران به نمایش بگذارید. مخصوصا وقتی که آن سرود به قسمت اوج خود یعنی بخش ظلم ظالم می رسد هر کسی صدای خودش را ول می دهد و تقریبا عربده می کشد. چند تا از هنرپیشه های قدیمی هم در مهمانی های لس آنجلس بودند که من نه تنها اسم آنها را نشنیده بودم بلکه اسم فیلمی هم که آنها در آن بازی کرده بودند را نشنیده بودم ولی به هرحال سری برای خوشحالی آنها تکان دادم. بیشتر آقایان در گوشه و کنار تریاک می کشیدند و یا شیره می خوردند و همسران آنها هم نسبت به این امر بی تفاوت بودند و یا اینکه به روی خوشان نمی آوردند. من هم تا جایی که می شد در چند شبی که به مهمانی ها رفتیم از خودم برای جماعت هنر در کردم و خودم را در دل آنها جا کردم و همه می گفتند که به به عجب بچه با کمالاتی است این بشر دوپا. تازه اگر من تریاکی بودم تا الآن هنرهای نهفته در وجودم شکوفاتر هم شده بود! خانه فامیل های جدیدم فراخ و باشکوه بودند و وسایل آنها بسیار مجلل و در حیاط خانه هایشان هم استخر و جاگوزی داشت که با یک ریموت کنترل خاموش و روشن می شد. آیا شما هم چنین فامیل های با کلاسی دارید؟ در خانه یکی از آنها کتابخانه بزرگی بود که من را به تعجب وا داشت و خوشحال شدم که بر خلاف دیگران اهل کتاب و مطالعه است ولی پس از نزدیک شدن به آن دریافتم که تاکنون لای هیچکدام از کتاب ها باز نشده است و آنچنان فشرده به هم جاسازی شده بودند که در زمان بیرون کشیدن هر کدام از آنها ممکن بود کل کتابخانه سرنگون شود و بازگرداندن آنها هم بدون ابزار مخصوص غیر ممکن بود. ولی رنگ کتاب ها با دکور خانه بسیار هماهنگ بود و مشخص بود که در زمان خریدن کتاب ها برای انتخاب رنگ مناسب با دکور کتابخانه سلیقه زیادی به خرج داده بودند.
پس از چند روز مهمانی های وقت تلف کن به سمت لاس وگاس به راه افتادیم و در آنجا حدود سی دلار در جهت رشد و توسعه صنعت قمار امریکا باختیم. پاک باختگان زیادی را دیدم که سراسیمه به این طرف و آن طرف می رفتند و اندک توشه خود را هم به امید برنده شدن به حلق دستگاههای رنگارنگ می ریختند و آن را به باد می دادند. ما قصد داشتیم که برای تفریح بازی کنیم و پنجاه دلار ببازیم ولی پس از دو روز حساب و کتاب برد و باخت متوجه شدم که فقط سی دلار باختیم. شهر سرگرم کننده ای است و حتی برای چند روز هم می شود آن را تحمل کرد. تمام مردم لاس وگاس شب ها یک خواب مشترک می بینند و آن هم این است که یک دسته را می کشند و هزاران دلار برنده می شوند. من هم در آن دو شب با مردم لاس وگاس همراه شدم و همین خواب ها را دیدم و تا صبح میلیون ها دلار برنده شدم. خوبی دستگاه های قمار جدید این است که شما می توانید حتی با یک ده دلاری خود را ساعت ها سرگرم کنید به شرط اینکه از سلامت روح و روان برخوردار باشید و فقط با شرط یک سنت بازی کنید و اگر برنده شدید جو گیر نشوید و مبلغ شرط را زیاد نکنید. زیرا در هر حال شما بازنده نهایی هستید پس بهتر است که مبلغ آن کمتر باشد. یکی از خصلت های قمار این است که شما فقط در صورتی میدان قمار را ترک می کنید که دیگر چیزی برای باختن نداشته باشید و اگر با برد صحنه را ترک کنید طمع به شما اجازه نمی دهد که بخوابید و حتما بر می گردید و نه تنها آن مبلغ برده شده بلکه بیشتر از آن را هم می بازید و سپس دست از پا درازتر صحنه را ترک می کنید. دختر خانمهای آراسته نیز پیوسته آبجوی مجانی برای شما می آورند تا شما خوشحال شوید و بیشتر ببازید. در قمارخانه ها همه سیگار می کشند و نفس کشیدن برای آدمی مشکل است ولی تجربه وقت گذرانی در آن سالن های بزرگ و نورانی لذت بخش است.
دو روز بعد به سمت گرند کنیون به راه افتادیم و پس از شش ساعت رانندگی به آنجا رسیدیم. اول فکر کردم که کره زمین در آن موقعیت جغرافیایی جر خورده است ولی پس از تحقیق و تفحص متوجه شدم که رودخانه کلورادو در طول میلیون ها سال آن شکاف عظیم را به وجود آورده است. من عکس و فیلم زیادی از آنجا گرفتم ولی هیچ عکس و فیلمی نمی تواند عمق این رویداد زمین شناسی را در ذهن شما مجسم کند مگر این که شما خودتان آنجا باشید و به چشم خودتان آن مناظر بی نظیر را ببینید و آن را احساس کنید. وقتی که در لبه پرتگاه می ایستید خود را در مقابل اندازه دیواره صخره ها بسیار کوچک حس می کنید. با این حال سعی می کنم که در پست بعدی عکس هایی که خودم گرفته ام را برای شما بگذارم تا شما هم از دیدن آن فیض ببرید. برای رسیدن به گرند کنیون مجبور بودیم از جاده ای عبور کنیم که از وسط بیابانی خشک می گذشت. ولی با کمال تعجب دیدم که تمام آن بیابان ها را با گیاهان مخصوصی که در کویر می روید پوشانیده اند و دیگر هیچ اثری از شن و ماسه نیست. در گرند کنیون حیوانات وحشی و گوزن ها در کنار انسان ها حرکت می کردند و هیچکس آزاری به آنها نمی رساند. من از آنها عکس گرفته ام که بعدا برای شما خواهم گذاشت. شما اجازه ندارید که حتی یک شاخه درخت را در طبیعت جابجا کنید زیرا ممکن است که اثر تخریبی در طبیعت به جا بگذارد. یک نفر تعریف می کرد که یک بار میوه کاج زیبایی را دیده بود و آن را برداشته بود ولی در زمان خروج از محوطه حفاظت شده نگهبان آن میوه کاج را دیده بود و به آنها گفت که برگردند و آن میوه را دقیقا در همان مکانی بگذارند که آن را یافته بودند زیرا ممکن است که آن میوه کاج فقط در همان منطقه مساعد رشد باشد و آنها با این کار خود از بوجود آمدن یک درخت دیگر جلوگیری کرده اند. در گرند کنیون یک اطاقک راهنما وجود دارد که شما می توانید ماکت تمام پدیده های زمین شناسی را ببینید و اطلاعات مربوط به آن و حیوانات محلی آن را بخوانید. در یک قسمت از آن اطاق یک تابلوی بزرگی وجود دارد که بر روی آن نوشته است که اگر می خواهید ببینید که آینده این منطقه حفاظت شده به چه کسی وابسته است لطفا درب این تابلو را باز کنید. سپس وقتی که شما درب آن تابلو را باز می کنید در آینه بزرگی که روبروی شما است خودتان را می بینید.
پس از آن دوباره به لس آنجلس بازگشتیم و یک روز به دیسنی لند و روز دیگر به یونیورسال استودیو رفتیم و با کلک های سینمایی هالیوود آشنا شدیم. در دیسنی لند سوار تمام ماشین ها و قطارهایی شدیم که با سرعت به چپ و راست و بالا و پایین می روند و انسان را وارونه می کنند. یکی از آن دستگاه ها در تاریکی مطلق شما را به فضا می برد و شما احساس می کنید که سوار سفینه شده اید و در میان ستارگان و کهکشان ها با سرعت حرکت می کنید. دیگری شما را سوار ماشین ایندیانا جونز می کند و در راه های تودرتوی معادن متروکه و اهرام مصر با سرعت زیاد بالا و پایین می برد. دیگری شما را سوار قایق می کند و پس از عبور از رودخانه خروشان شما را از آبشارهای بلند به پایین پرتاب می نماید. در یونیورسال استودیو نیز یک قطار شما را به دیدن تمام استودیوهای فیلمبرداری می برد و نشان می دهد که چگونه صحنه های سیل و یا انفجار و زلزله را شبیه سازی می کنند. در یک تونل نیز به شما یک عینک سه بعدی می دهند و شما خود را در جنگل ژوراسیک پارک می بینید و دایی ناصرها با یکدیگر می جنگند و حتی قطار شما را گاز می گیرند. دستگاه هایی که در زیر قطار تعبیه شده اند طوری شما را به چپ و راست و بالا و پایین پرتاب می کنند که شما باورتان می شود که آن دایی ناصر کذایی واگن شما را گاز گرفته است و شما را به ارتفاع برده و سپس به پایین پرتاب می کند. حتی آب دهان دایی ناصرها هم بر روی شما می ریزد و همراه با دود و مه شما را در آن دنیای مجازی غرق می کنند. در دیسنی لند هم شما را سوار قایق می کنند و از دالان های تاریکی گذر می دهند که در آنجا دزدان دریایی با یکدیگر می جنگند و یا آواز می خوانند. به نظر می آید که هزینه ساخت چنین مکانهای تفریحی از بودجه سالیانه مملکت ما نیز بیشتر باشد ولی میزان بازدید کننده و منافعی که از صنعت گردشگری به دست می آورند سرسام آور است.
عکس های زیادی از این سفر گرفته ام که بخشی از آن را در پست بعدی برای شما خواهم گذاشت. زن هم هنوز نگرفتم و مورد مناسبی در شبکه دوستان و آشنایان مقیم در لس آنجلس یافت نشد. برای رفتن به دیسنی لند می خواستیم که یک بچه قرض کنیم و با خودمان ببریم ولی هیچ بچه ای در دسترس نبود و ما رویمان نشد که برخی از بازی های مربوط به بچه ها را انجام دهیم. آنجا بود که حس کردم که ای کاش خودم یک بچه می داشتم که در چنین مواقعی محتاج این و آن نشوم. ولی چون خودم نمی توانم بچه بزایم برای همین باید برای داشتن یک بچه ازدواج کنم و این امر کمی پیچیده و زمانگیر است. مادرم نیز همواره بر من سرکوفت می زند که تو بی عرضه ای و مراتب اعتراض خود را نسبت به بی زن بودن من ابراز می کند. همین روزها کارم به جایی خواهد کشید که بگویم ای ملت شریف و شهید پرور ایران شما را به خدا یک نفر بیاید زن من بشود. حالا از زن گرفتن من که بگذریم یک سری تغییر و تحولاتی نیز در اداره ما صورت گرفته است و در زمان غیبت من افراد جدیدی استخدام شده اند و کارهای جدیدی را نیز برای من تعریف کرده اند که من باید به مرور به آنها بپردازم. راستی یادم رفت بگویم که به خاطر فشرده بودن برنامه سفر متاسفانه نتوانستیم به سن دیگو برویم و از باغ وحش بزرگ آنجا دیدن کنیم. من خیلی مشتاق دیدن آنجایی بودم که می توانستیم با ماشین به میان حیوانات برویم و از نزدیک آنها را ببینیم ولی از افراد مختلف شنیدم که ممکن است ما در طول یک روز هیچ حیوانی را نبینیم و دیدن حیوانات وحشی در آن پارک بزرگ بسیار شانسی است چون مکان آن پارک حفاظت شده بسیار بزرگ است و حیوانات وحشی کمتر میل دارند که به تماشاگران نزدیک شوند. برای همین ما هم از خیر آن گذشتیم و ترجیح دادیم که یک روز بیشتر در قمارخانه بمانیم. این عکس هایی که گذاشته ام تزئینی است ولی در پست بعدی عکس های خودم را می گذارم. پس من همی رفتی, حواله ام به چراغ نفتی.
پس از آن دوباره به لس آنجلس بازگشتیم و یک روز به دیسنی لند و روز دیگر به یونیورسال استودیو رفتیم و با کلک های سینمایی هالیوود آشنا شدیم. در دیسنی لند سوار تمام ماشین ها و قطارهایی شدیم که با سرعت به چپ و راست و بالا و پایین می روند و انسان را وارونه می کنند. یکی از آن دستگاه ها در تاریکی مطلق شما را به فضا می برد و شما احساس می کنید که سوار سفینه شده اید و در میان ستارگان و کهکشان ها با سرعت حرکت می کنید. دیگری شما را سوار ماشین ایندیانا جونز می کند و در راه های تودرتوی معادن متروکه و اهرام مصر با سرعت زیاد بالا و پایین می برد. دیگری شما را سوار قایق می کند و پس از عبور از رودخانه خروشان شما را از آبشارهای بلند به پایین پرتاب می نماید. در یونیورسال استودیو نیز یک قطار شما را به دیدن تمام استودیوهای فیلمبرداری می برد و نشان می دهد که چگونه صحنه های سیل و یا انفجار و زلزله را شبیه سازی می کنند. در یک تونل نیز به شما یک عینک سه بعدی می دهند و شما خود را در جنگل ژوراسیک پارک می بینید و دایی ناصرها با یکدیگر می جنگند و حتی قطار شما را گاز می گیرند. دستگاه هایی که در زیر قطار تعبیه شده اند طوری شما را به چپ و راست و بالا و پایین پرتاب می کنند که شما باورتان می شود که آن دایی ناصر کذایی واگن شما را گاز گرفته است و شما را به ارتفاع برده و سپس به پایین پرتاب می کند. حتی آب دهان دایی ناصرها هم بر روی شما می ریزد و همراه با دود و مه شما را در آن دنیای مجازی غرق می کنند. در دیسنی لند هم شما را سوار قایق می کنند و از دالان های تاریکی گذر می دهند که در آنجا دزدان دریایی با یکدیگر می جنگند و یا آواز می خوانند. به نظر می آید که هزینه ساخت چنین مکانهای تفریحی از بودجه سالیانه مملکت ما نیز بیشتر باشد ولی میزان بازدید کننده و منافعی که از صنعت گردشگری به دست می آورند سرسام آور است.
عکس های زیادی از این سفر گرفته ام که بخشی از آن را در پست بعدی برای شما خواهم گذاشت. زن هم هنوز نگرفتم و مورد مناسبی در شبکه دوستان و آشنایان مقیم در لس آنجلس یافت نشد. برای رفتن به دیسنی لند می خواستیم که یک بچه قرض کنیم و با خودمان ببریم ولی هیچ بچه ای در دسترس نبود و ما رویمان نشد که برخی از بازی های مربوط به بچه ها را انجام دهیم. آنجا بود که حس کردم که ای کاش خودم یک بچه می داشتم که در چنین مواقعی محتاج این و آن نشوم. ولی چون خودم نمی توانم بچه بزایم برای همین باید برای داشتن یک بچه ازدواج کنم و این امر کمی پیچیده و زمانگیر است. مادرم نیز همواره بر من سرکوفت می زند که تو بی عرضه ای و مراتب اعتراض خود را نسبت به بی زن بودن من ابراز می کند. همین روزها کارم به جایی خواهد کشید که بگویم ای ملت شریف و شهید پرور ایران شما را به خدا یک نفر بیاید زن من بشود. حالا از زن گرفتن من که بگذریم یک سری تغییر و تحولاتی نیز در اداره ما صورت گرفته است و در زمان غیبت من افراد جدیدی استخدام شده اند و کارهای جدیدی را نیز برای من تعریف کرده اند که من باید به مرور به آنها بپردازم. راستی یادم رفت بگویم که به خاطر فشرده بودن برنامه سفر متاسفانه نتوانستیم به سن دیگو برویم و از باغ وحش بزرگ آنجا دیدن کنیم. من خیلی مشتاق دیدن آنجایی بودم که می توانستیم با ماشین به میان حیوانات برویم و از نزدیک آنها را ببینیم ولی از افراد مختلف شنیدم که ممکن است ما در طول یک روز هیچ حیوانی را نبینیم و دیدن حیوانات وحشی در آن پارک بزرگ بسیار شانسی است چون مکان آن پارک حفاظت شده بسیار بزرگ است و حیوانات وحشی کمتر میل دارند که به تماشاگران نزدیک شوند. برای همین ما هم از خیر آن گذشتیم و ترجیح دادیم که یک روز بیشتر در قمارخانه بمانیم. این عکس هایی که گذاشته ام تزئینی است ولی در پست بعدی عکس های خودم را می گذارم. پس من همی رفتی, حواله ام به چراغ نفتی.
سلام
پاسخحذفجالب بود ممنون
البته قمار کردن خیلی جالبه من توبورس سهامم. وقتی سود میکنی خیلی مزه میده ولی امان از وقتی که ضرر کنی
موفق باشید وپاینده
dovom
پاسخحذفآرش جان
پاسخحذفاین بستگان شما هم چه موجودات نادر و عجیب و غریبی هستند!!
من عاشق اون آینه هه توی گرند کنیون شدم.
پاسخحذفآرش عزیز
پاسخحذفمورد مناسبی برای ازدواج نیافتید یا کسی حاضر نشد با شما ازدواج کند؟!!
aval
پاسخحذفآقا من حاضرم همينجا علي الحساب با شما ازدواج كنم
پاسخحذفحاضري
بخدا منم عاشق اون اينه هه شدم عجب اينها مخشون كار ميكنه ظرافتو داري تو؟
پاسخحذفبابا جان اين دايي ما از وقتي بچه بود به دايي خودش كه ناصر بود مي گفت داي ناصر كه ميشه همون دايناسور
پاسخحذفخشو بحالت اي روستايي
كه در لاس و گا سو و كرند كانيون برفتي
عجب شعر تري شد ها همچين
آقا مهريه چند ميكني ،؟
پاسخحذفdovom
پاسخحذفبابام جان اين دوره زمونه اينترنتي ترتيب طرفو ميدن
پاسخحذفعكس لختي ميگيرن فيلمشو پخش ميكنن حالا يكي از دايي ناصرهاي اين وبلاگم قبول كنن زنت بشن چه عيبي داره مادر
خود دختراي حالا رو احتمالن در هون پارك طبيعي ميشه پيدا كرد نه كه مردا خيلي اخلاقشون خوبه سر به بيابون گذاشتن ننه
كوفتو دوم
پاسخحذفحاااالا ابنجوذبه
پاسخحذفسيوم به لهجه تركي
آقا مرا نكاري
پاسخحذفعكساري بذازيا
آرش جان
پاسخحذفخوشحالم که پس از یک وقفه ، نوشتن در وبلاگتان را دوباره از سر گرفتید.
عزیزم، البته شما می توانید درخواستتان از ملت ایران را مطرح کنید ولی گمان نمی کنم که از دختران اصیل ایرانی ، کسی حاضر شود که با شما ازدواج کند.
ناشناس جان
پاسخحذفچند روز پیش یکی از دوستانم پرینت مطالب این وبلاگ را به من داد و من مطالعه آن را چند ساعت قبل به پایان بردم. اینطور که به نظر می رسد آرش عزیز " همجنس هراسی " دارد آن وقت شما به وی پیشنهاد ازدواج با همجنس را می دهید؟!
این فامیل های شما چقدر بی کلاسند! چرا از مواد مخدر رایج در آمریکا استفاده نمی کنند؟!!
پاسخحذفخوب به سلامتی برگشتی ؟ سوغاتی چی اوردی؟قربونت این عکسهاتو یه جوری بزار که در وطن بتونیم ببینیم!!!!!!
پاسخحذفچه قدر منتظر سفرنامه ات بودم. خوش اومدی.امیدوارم حالا حالا هم زن گیرت نیاد برای اینکه احتمالا چون وبلاگت زیر نظر زن باجی و مادرش اداره می شه می شه یکی از همین وبلاگ های کسل کننده ای که دائم داره از زندگی غر می زنه و از این حالت طنز در می یاد! اصلا هم این ارزو به خاطر حسودی نیست :دی شاد باشی.
پاسخحذفمی گویند روزی یک پیرمرد فقیر زشت بد لباس بد اخلاق بد دهنی ، خانمی زیبا را در خیابان می بیند و به او می گوید: بیا برویم خانه ج ن د ه! آن خانم به وی پاسخ می دهد: آخر به چه چیز تو دلخوش باشم که با تو بیایم؟! به پول زیادت ، زیبائی و جوانی ات ، خوش لباسی و آراستگی ات و یا اخلاق و زبان خوشت؟!!!
پاسخحذفآرمان عزیزم
پاسخحذفخیلی ظریف به همجنس هراسی آرش اشاره کردی.
آرش جان ، خوشحالم خوش گذشته ، کاش اون باغ وحش رو هم می رفتید تا سفرتون کامل می شد.
پاسخحذفاین جمله :
آیا شما هم چنین فامیل های با کلاسی دارید؟
تهش بود !
آرش جان
پاسخحذفبله! بستگان من هم ( از جمله آنان که در آمریکا سکونت دارند ) ، دارای خانه های " فراخ و باشکوه " هستند ولی خوشبختانه هیچ کدامشان آن ویژگیهای منفی اقوام شما را ندارند.
مشتاقانه در انتظار مطالعه ادامه سفرنامه تان هستم.
سرنوشت نفرات برتر آزمون سراسری:
پاسخحذفتصویری در میان آیتمهای دوستان در گوگل ریدر دیدم که بریدهای از روزنامهی اعلام نتایج کنکور سراسری در سال ۸۰ را نشان میداد. یک نفر کامنتی گذاشته بود:”سوال اینه که از اینا چند نفرشون الان ایران هستند هنوز؟” دونستن جواب این سوال برای من جالب بود و یک جستجوی کوچیک انجام دادم. نتایج جالبتر از چیزی بود که فکر میکردم. حیفم اومد منتشرش نکنم. قضاوت با خودتان!
ندا ناطق (نفر اول رشته ریاضی): استانفورد، آمریکا
اشکان برنا (نفر دوم رشته ریاضی): برکلی کالیفرنیا، آمریکا
احسان شفیعی پورفرد (نفر سوم رشته ریاضی): ایلینویز، آمریکا
محمد فلاحی سیچانی (نفر اول رشته تجربی): میشیگان، آمریکا
محمد امین خلیفه سلطانی (نفر دوم رشته تجربی): اطلاعات خاصی پیدا نکردم
پیمان حبیب اللهی (نفر سوم رشته تجربی): هاروارد، آمریکا
فاطمه منتظری (نفر اول رشته هنر): اوکلند، آمریکا
محمدرضا جلاییپور (نفر اول رشته انسانی): زندان اوین، تهران
البته باید اضافه کنم: اگه هنوز ایران بودن جای تعجب و تاسف داشت؛ البته یکیشون انگار هنوز ایرانه!
رسیدن به خیر آرش جان.
پاسخحذفمنتظر عکس های دره زیبای گرند کنیون هستم. با شناختی که از تو و علاقه ات به طبیعت دارم ، دیدن زیبایی های طبیعی ایالت Oregon را برای دفعه بعد توصیه می کنم. البته ، خودم تمام این مناظر را در اینترنت و از طریق عکس ها و فیلم ها دیده ام. کاملا حق با شمااست تا از نزدیک نبینی عظمت و زیبایی طبیعت را حس نمی کنی.
آقا یا خانم این خودمم
پاسخحذفدر میان ایرانیان ساکن در آمریکا افراد فرهیخته بسیارند. همه که مثل آرش خان و اقوامش نیستند!!
نمی دانم چرا برخی ها که خودشان هم تریاک مصرف می کنند اینقدر به اسم تریاک حساس هستند و اگر کسی از تریاک حرف بزند ناراحت می شوند. اتفاقا تمام افراد تریاکی که من در امریکا دیدم انسانهای فرهیخته و هنرمند بودند و یا اینکه در علم و تجارت موفق بوده اند. الآن در لس آنجلس تریاک خوب لولی هفتصد دلار است و مشتری آن هم بیشتر ایرانی ها هستند چون امریکایی ها آن را نمی شناسند و از چیزهای دیگری استفاده می کنند. اگر تریاکی ها در جمعی باشند که نتوانند از قل قلی استفاده کنند کمی شیره را در چایی قاطی می کنند و دست به دست می چرخانند و می خورند. من این ها را می گویم که اگر یک نفر تریاکی است و قصد مهاجرت به امریکا را دارد نگران نباشد و یک راست به لس آنجلس برود چون در لس آنجلس تریاک خوب به وفور یافت می شود.
پاسخحذفآرش، خوشحالم که سالم برگشتی.
پاسخحذففوق العاده بود
پاسخحذفخیلی لذت بردم از خوندن این پست
منتظر عکسهاتون هستم
آرش جان چقدر خندیدم از کامنتت. شما تشریف آوردین ایران همونطوری هم قبوله و نیازی به تغییر اسم نیست!!!
پاسخحذفآرش عزیز
پاسخحذفظاهرا اطلاعات شما درباره تریاک از جمله قیمت و نحوه مصرفش از تمامی اهالی لوس آنجلس بیشتر است. احتمالا اگر آن تریاکی مهاجر به خود شما مراجعه کند مناسبتر است.
آرش جان ، چرا تلاش نمی کنی که آمریکائیان را هم با تریاک آشنا کنی؟ مطمئنا در آن صورت با افزایش تعداد مشتری ها درآمد تو هم بیشتر می شود.
پاسخحذف" اتفاقا تمام افراد تریاکی که من در امریکا دیدم انسانهای فرهیخته و هنرمند بودند و یا اینکه در علم و تجارت موفق بوده اند. "
پاسخحذفآرش جان
ظاهرا شما از بینائی منحصر به فردی برخوردارید و چیزهائی را می بینید که دیگران از دیدن آن عاجزند. البته گاهی اوقات هم چیزهائی را مشاهده نمی کنید که همگان می بینند!
rs232
پاسخحذفگير داديينا عجب لامشبهاايي اينجا هستن نميذارن آدم كمي با حرف موادم حال كنه
آرش عزیز
پاسخحذفمن حرفت را باور می کنم. وقتی تو می گوئی ایرانیان موفق ساکن آمریکا اعم از نخبگان علمی ، هنرمندان ، تاجران و ... همگی یک مشت تریاکی اند حتما همینطور است! آنها آنقدر شعور ندارند که بفهمند باید همانند تو از مواد مخدری استفاده کنند که خود آمریکائیان مصرف می کنند! تو حق داری از این تریاکی های غیر متمدن وحشی بی کلاس منزجر باشی!
ناشناس جان از اروپا و یا هرکجا, چرا ناراحت می شوی؟ من نگفتم که همه ایرانیان لس آنجلس تریاکی هستند من فقط آن افرادی را که دیدم تعریف کردم و تازه گفتم که آنها هم آدمهای بدی نبودند و تریاک کشیدن کسی دلیل نمی شود که فرهیخته و دانشمند و یا هنرمند نباشد. هر کسی دلیل خودش را برای کاری که می کند دارد ولی من فقط نمی فهمم چرا ما سعی داریم آن را مخفی کنیم. خوب دوست دارند و می کشند به کسی هم مربوط نیست خیلی هم حال می کنند. من هم اگر نمی کشم به خاطر این است که لوله قل قلی تف مالی می شود و من خوشم نمی آید. ماریوآنا را هم دو بار امتحان کردم ولی اگر بخواهم بکشم فقط وقتی روشن می کنند می کشم و در دور بعدی که همه آن را تف مالی می کنند دیگر نمی کشم. خوب امریکایی ها کوکایین و ماریوآنا می کشند و ایرانی ها هم تریاک. آیا گفتن این حرف ایراد دارد؟ در ایران هم از فرزانه و بسیاری از حضرات آیات گرفته تا برخی از افراد معمولی تریاک می کشند. یعنی اگر من بگویم هیچکسی تریاک نمی کشد تمام معضلات مخدر حل می شود؟
پاسخحذفآي آي
پاسخحذفمعلومه همه اينا دخترن اينقد گير دادن كه سر در بيارن ترياك ميكشي يا نه
ماري جوانا كه جاي خودش داره بقول يكي بعضيا انقد انگليسيشون ضعيفه كه مارجينال (حاشيه) رو جوري ميگن كه ميشه همون ماري جونا
دوستان عزیزم
پاسخحذفبه نظر من بهتر است به این کامنت های آرش گرامی پاسخ ندهید. زیرا او با مطالعه پاسخهای شما گمان می کند که موفق شده است شما را خشمگین کند و از این تصور نادرست خود لذت می برد. وانگهی ، مگر چند نفر این ادعای آرش درباره تریاکی بودن! نخبگان و فرزانگان ایرانی را جدی می گیرند که شما خودتان را ملزم به جوابگوئی می دانید؟!
خوش به حالتون و ممنون که ما منتظران چشم به راه مقاله های خودتون رو فراموش نکردین :)
پاسخحذفمثل همیشه عالی :)
باز هم ممنون :)
من همیشه مطالب وبلاگت را می خونم.با اینکه همه چیزهای جالب رو میگی اما بعضی از شیطنتها را سانسور می کنی.یعنی آدم مجردی مثل شما هیچ شیطنتی نمیکنه؟ حتما خاطرات بامزه ای داری.البته یه خورده شرم و حیای ایرانی و مشرق زمینی را کنار بذار و تعریف کن.به سایت ما هم سر بزن تا کمی رهنمودت کنیم
پاسخحذفمنم هفته پیش با پسر داییم تو مطبش یه چند ساعتی رفتم بالا,ولی هیچ احساسی بهم دست نداد.با یه بار کشیدن هم معتاد نشدم.اصلا خوشم نیومد.فقط ادمو منگ میکنه.
پاسخحذفپسر داییم ناسلامتی دندونپزشکه.
محسن
پس من همي رفتي، حوالهام به چراغ نفتي.
پاسخحذفسلام آرش جووووون. بابا دلم برات تنگ شد. چه خوب 20 روز نموندي. منم ديزني لند ميخوام. تو چرا نوشتي ديسني. مگه تلفظش ديزني نيست؟
راستي توو يه برنامهاي ديدم امكاناتش داره فراهم ميشه كه مردا هم بتونن حامله بشن. شوخي نمي كنمها ايهاالناس. اگه خيلي مشتاق باردار شدن هستيد تحقيق كنيد در موردش.
من كه باورم نميشه هيچ مردي دوست داشته باشه بچه بزايه. زنها هم دلشون نميخواد، فقط مجبورن.
خيلي پست خوبي بود.
آرش مي نويسد: "...تمام افراد تریاکی که من در امریکا دیدم..."
پاسخحذفاما مي خوانند: ""...تمام اهالي لوس آنجلس ترياكي اند ..."
بنازم به سواد و دقت خوانندگان!!!!!!!!!!
ناشناس جان
پاسخحذفآن دوست عزیز نوشته اند: " ... ایرانیان موفق ساکن آمریکا اعم از نخبگان علمی ، هنرمندان ، تاجران و ... همگی یک مشت تریاکی اند ... " نه " تمام اهالي لوس آنجلس ترياكي اند "
مشکل از بی سوادی و عدم دقت تو و آرش است.
توصیف آرش بسیار عزیزم از ایرانیان داخل کشور هم جالب است:
پاسخحذف" در ایران هم از فرزانه و بسیاری از حضرات آیات گرفته تا برخی از افراد معمولی تریاک می کشند. "
لطفا دقت بفرمائید! آرش جان برای واژه فرزانه هیچ قیدی بکار نمی برد و آن را بطور عمومی ذکر می کند! برای حضرات آیات قید بسیاری را می آورد ( حتی نمی گوید اکثریت! ) و برای مردم معمولی می نویسد برخی!
عمق کینه و عقده ایشان نسبت به نوابغ و نخبگان را مشاهده می فرمائید؟!
ناشناس بالایی
پاسخحذفمعلومه که تو تازه پیدات شده و اصطلاحات آرش را نمی فهمی. منظور آرش از فرزانه خامنه ای و منظورش از حضرات آیات آخوندها و اعضای شورای نگهبان است. اول یک مدت این وبلاگ رو دنبال کن بعد هی از خودت اظهار فضل کن. آرش هیچ کینه ای با نوابغ و نخبگان ندارد چون خودش هم یک نابغه ایرانیه. هم توی کارش بسیار موفقه و هم اینکه نویسنده ماهریه و اگه توی ایران ممنوع القلم نشده بود الآن کتابهاش توی ایران پرفروشترین بود. حالا تو چه خصومتی با آرش داری معلوم نیست.
به ناشناس بالایی!
پاسخحذفخیلی زحمت کشیدی عزیزم! ما نمی دونستیم منظور آرش از حضرات آیات آخوندها هستند! در مورد مابقی مطالبت هم ترجیح می دم چیزی نگم. چون نمی خوام موجب رنجش آرش بشم.
به ناشناس قبلی
پاسخحذفلابد تو هم برای اون کتابهای پر فروش آرش کتاب تفسیر می نوشتی!
مهران جان
پاسخحذفاهمیت نده عزیزم. وقتی خود آرش در تفسیر جملاتی که قبلا گفته است هم آنها را تغییر می دهد و هم مطالب منتقدین آن جملات را ، دیگر تکلیف جان بر کفانش مشخص است!
این مطلبی که میگند بیشتر هنرمندان و فرزانگان معتاد هستند در خود ایران هم زیاد هست . من بیش از 90 درصد از هنر مندانی را که میشناسم معتادند.(از نزدیک میشناسم نه این که دیگران بگند).
پاسخحذفمن هم تریاکی ام.دعوا نکنید
پاسخحذف