۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

مناظر تقویت کننده چشم

دبورا از سفر برگشت و دوباره آمد بیخ ریش من نشست. فردا قرار است که من به اطاق جدید اسباب کشی کنم. راستش زیاد از آنجا خوشم نمی آید چون در بخش مدیران است و همه پیر و پاتال هستند. یک بدی دیگر هم که دارد این است که مجبورم از در جلوی شرکت رفت و آمد کنم و زیادی توی چشم هستم در حالی که الآن از در پشتی پارکینگ با یک کلید مغناطیسی وارد و خارج می شوم و هیچکس رفت و آمد من را نمی بیند. اطاق فعلی من نقلی و کوچولو است و در کنار میز من فقط یک صندلی دیگر جا می شود در حالی که اطاق بعدی من بزرگتر است و یک میز گرد با چهار صندلی هم برای مراجعه کنندگان در گوشه آن است. من دو تا کامپیوتر و چهار تا مونیتور دارم که باید با خودم ببرم و دو تا هم سرور بدون مونیتور دارم که در اطاق سرور است و از راه دور به آن وصل می شوم. منظره اطاق فعلی من به سمت سالن بزرگی است که توسط پارتیشن جدا شده است و افراد زیادی در آن کار می کنند ولی منظره اطاق بعدی من به سمت پارکینگ و در ورودی اصلی اداره است و می توانم آدم هایی که وارد و یا خارج می شوند را نگاه کنم. من اصولا از تغییر زیاد خوشم نمی آید ولی سعی می کنم که هر چه زودتر خودم را با شرایط جدید هماهنگ کنم.

ظهرها به یک رستوران بار برزیلی می روم که همبرگرهای محلی خوشمزه ای دارد. در آنجا تلویزیونهای بزرگ گذاشته اند و فوتبال پخش می کنند. من هم در این روزها در زمان نهار به آنجا می روم و نیمه دوم آخرین فوتبال را تماشا می کنم. دخترهایی که در آن بار کار می کنند عاشق فوتبال هستند و من وقتی که می رسم نتایج فوتبال های قبلی را هم از آنها می پرسم. در آنجا حدود ده تلویزیون ال سی دی بزرگ هست که می شود یک کنج خلوت را پیدا کرد و با خیال راحت فوتبال تماشا کرد. بعضی از امریکاییان هم به فوتبال علاقه دارند و آن را نگاه می کنند ولی بیشتر کسانی که به آنجا می آیند از کشورهای امریکای لاتین و یا اروپایی هستند. یک پسر کره ای هم هر روز دقیقا همان موقعی که من به آنجا می روم می رسد و بعضی وقت ها با همدیگر بازی را تحلیل می کنیم. من دوست ندارم که در زمان فوتبال نگاه کردن عکس العملهای امریکایی را تقلید کنم برای همین وقتی به جاهای حساس می رسد به زبان فارسی و بلند می گویم اه بزن دیگه بابا شورش رو در آوردی! پاس بده دیگه! بزن! بزن! بقیه هم تعجب می کنند که من به چه زبانی صحبت می کنم. دیروز یک خانواده هندی در زیر تلویزیون نشسته بودند و همه آنها در تمام مدت زل زده بودند به من. مادر و عروس و پسر و پدر و دختر آنچنان من را نگاه می کردند که انگار دارند فیلم سینمایی تماشا می کنند. در امریکا معمولا کسی به دیگری خیره نمی شود و اینکار خیلی زشت است و باعث رنجش دیگران می شود ولی چون می دانستم که این کار در فرهنگ هندی نیز مثل فرهنگ ما کار بدی نیست خیلی سعی کردم که عکس العمل بدی از خودم نشان ندهم ولی واقعا تحمل آن سخت است و آدم معذب می شود.

برندا هم گهگاهی از جلوی اطاق من رد می شود و می خندد و دست تکان می دهد. احتمالا دل توی دلش نیست که زودتر تولدش برسد و بداند که چه کادوهایی برایش گرفته اند. گمان نمی کنم که هیچ کس به اندازه من تحویلش گرفته باشد. حالا ببینیم که این کادو کار می کند یا نه ولی اگر کار نکرد خسارت آن پنجاه دلار را از شما می گیریم! حالا تا جمعه که خیلی مانده است ولی دارم نقشه می کشم که چطوری آن کادو را در اطاقش بگذارم که کسی نبیند. اگر آن را زیر پیراهنم بگذارم که معلوم می شود. زیر بغل و یا توی شلوار هم که نمی توانم آن را بگذارم. زیر کلاه هم که جا نمی شود. می توانم آن را در یک زنبیل کوچک دسته دار بگذارم و به اطاقش بروم. واقعیتش این است که خجالت می کشم آن بسته کادو شده ای  که جنگولک از آن آویزان کرده ام را با خودم حمل کنم و همینطوری سرم را بیاندازم پایین و به اطاقش بروم. از کوچکی هم همینطوری بودم. اگر من را می کشتند حاضر نبودم که یک دسته گل و یا یک کیف یا زنبیل زنانه را حمل کنم. می دانم که اگر همکارانمان متوجه ورود من به اطاقش شوند چشمانشان تیز می شود که ببینند من چه کادویی را برای او خریده ام. روز ولنتاین که اصلا کوچک ترین حرکتی از خودم نشان ندادم و او هم نسبت به من بسیار خشمگین شد.

چند دقیقه دیگر دبورا به اطاقم می آید و لابد باز دوباره خودش را به من می چسباند. فکر کنم او هم به من نظر سوء دارد چون خیلی با من ور می رود. مثل اینکه با شوهرش هم مشکل دارد چون گفت که مسافرت اصلا بهش خوش نگذشت و فکر کنم که با هم دعوا هم کرده اند. من معمولا در مقابل حرکت های مشکوکی که او انجام می دهد هیچ عکس العملی نشان نمی دهم و کاملا بی حرکت و بی اعتنا به کارم ادامه می دهم و سعی می کنم که حواسم را متمرکز به کار کنم. بعضی وقتها که با او بر روی یک مانیتور کار می کنیم کله اش را بیش از حد به من نزدیک می کند و وقتی با او حرف می زنم به جای اینکه به چشمانم نگاه کند به لبهایم نگاه می کند. پر و پاچه اش هم که همواره به یک جای من چسبیده است. بعضی موقع ها که دامن کوتاه می پوشد اصلا نمی توانم حواسم را به کارم جمع کنم. البته من علت این کارهای او را می دانم چیست چون کاری که ما با یکدیگر انجام می دهیم بسیار پیچیده, خسته کننده و کسالت آور است و او سعی می کند در مدت زمانی که در کنار من نشسته است برای خودش سرگرمی ایجاد کند تا کمتر حوصله اش سر برود. اصولا آدم باحالی است چون در شرکت پابرهنه راه می رود و بعضی وقت ها هم روی صندلی چهارزانو می نشیند. یک دوچرخه تا شو هم در زیر میز کارش است که ظهرها آن را باز می کند و با دوچرخه به رستوران می رود. یک روز قبل از اینکه به مسافرت برود داشتم یک سیستمی را توضیح می دادم که باید چگونه انجامش دهیم و وقتی به او نگاه کردم دیدم که از یقه باز پیراهنش دستش را کرده است تو و دارد یکی از ممه هایش را بالا و پایین می کند. شاید داشت آن را وزن می کرد که ببیند سنگین تر شده است یا نه! وقتی چشمهای گرد شده من را دید خندید و دستش را در آورد.

ولی خدا وکیلی برندا یک چیز دیگری است. جمعه گذشته که به او گفتم برایش کادوی تولد گرفته ام آمده بود به آشپزخانه که غذایش را در یخچال بگذارد. او معمولا دامن کوتاه می پوشد و بعد از اینکه در یخچال را باز کرد دو زانو بر روی پاهایش نشست که غذا را در طبقه پایین یخچال بگذارد. من هم  داشتم با او حرف می زدم که یکهو مناظری در مقابلم پدیدار شد که هوش و حواس را از سرم برد و حرفم را یادم رفت. نمی دانستم ران های سفیدش را که زده بود بیرون نگاه کنم و یا سینه های زیبایش را که از زاویه بالا مشخص شده بود. خودش هم که چشمش بر روی غذایش بود و من می خواستم از آن فرصت کوتاه بیشترین استفاده را بکنم تا پرتوهای نور بیشتری وارد مردمک چشمهایم شود. یادم نیست در آن مقطع زمانی چه می گفتم ولی احتمالا چرت و پرت بود چون بدون اینکه سرش را تکان دهد چشمانش را بالا آورد و من را در لحظه چشم چرانی شکار کرد. او خندید ولی من به روی خودم نیاوردم و خیلی عادی به صحبتم ادامه دادم. احتمالا داشت در دلش و به زبان خودش می گفت که خوشم میاد که اینقدر بچه پررو هستی! البته زن های دیگر هم من را جذب می کنند ولی نمی دانم چه برق مخصوصی در برندا است که وقتی او را نگاه می کنم تمام اعضای بدنم اسپرم تولید می کنند.

دبورا آمد. من رفتم!

۴۵ نظر:

  1. تو ام خانوم بازی می کنی کلک .به نظر می رسه یدطولایی داری تو این ارسه
    یکیشم واسه من جور کن !

    پاسخحذف
  2. من در كف اين نگارش هستم. تيتر : مناظر تقويت كننده چشم ( اين اصطلاح منم هست) بعد، از منظره اتاق فعلي و اتاق جديد و شرح فضاي رستوران بار برزيلي شروع ميشه.
    بعد ميرسيم به اصل مناظر تقويت كننده. خداييش باحال بود. قشنگ مينويسي.

    پاسخحذف
  3. دمت گرم کلی خندیدیم

    پاسخحذف
  4. شعبه ی 2 سایت آویزونه این جا؟ مگه نگرفتنتون؟
    -
    اولین بار بود پست هاتو کامل خوندم ، مفتخر شدید :دی

    پاسخحذف
  5. کلی خندیدم.میگم این پستت خوراک مهاجرسراست. :))))))))
    بیا بذارش تا خودم بنت کنم.
    ممنون بابت رتبه .اینم یکی از معایب وبلاگ نویسیه دیگه آدم دلش برای بعضیها تنگ میشه ولی ماها که وبلاگت رو میخونیم احساس دلتنگی نداریم.
    مطمئنم براندا از کادوش خوشش میاد من خودم از طرفدارای پروپا قرص سواروفسکی هستم.
    لیلی

    پاسخحذف
  6. ایول داری نگفته بودی براندا شوهر داره ؟
    نه حسن خطرناک حسن
    حسن سنگسارت می کنن حسن
    امیدوارم موفق باشی
    و از این کارای بد بد هم نکنی ؟
    به جاش بهتره بین اونو شهرشو شکر آب کنی یا اینکه شوهررو بکشی یا اینکه یه کاری کنی بیفته زندون یا یه برنامه بریزی طرف فراموشی بگیره البته مهم نیست کدومشون براندا یا شوهرش یا اینکه یه کپی از رو براندا بگیری با شبیه سازی البته نمودنم قانون اونجا چی می گه شاید اونموقع هر دوشون زن یارو باشن .
    یه راه ساده تر بیا از کشور خودمون زن بگیر اینجوری ۲ تا صواب هم کردی یکی رو تو ایران از بی شوهری نجات دادی و ۲ اینکه برنامه مهاجرت یه نفرو ردیف کردی .

    پاسخحذف
  7. همشهری بالایی ببم جان برندا که شوهر نداره, دبورا شوهر داره! میتونی کاری کنی آرش غیرتی بشه و بگه شما موفق شدی اینجا را تعطیل کنی؟!!!

    پاسخحذف
  8. این بالائیه هم تیکه باحالی انداخت همچین بگی نگی کلی حال کردیم

    پاسخحذف
  9. امروز کف کرده بودی ها! بد نیست یه سر بری حموم.(صابون یادت نره دادا)!!!!!!!

    پاسخحذف
  10. با اينكه پست منو تا ته نخونديد
    من پست شما رو تا ته خوندم ولذت بردم
    مرسي كه سر زدي

    پاسخحذف
  11. مواظب باش تقویت زیاد برای چشم خوب نیست خیلی !!!! از اون ور بوم نیفتی!!
    تولد من 15 آبانه ... شاید تا اون موقع آمدی ایران!!! اسم من تو لینکات بود... از کجا؟؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  12. looooooooooooooooooooooooooooooollllllll!!!!lol

    پاسخحذف
  13. چقدر جالب.نوشته هایت تصویر بسیار زیبا از کار روزانه ات می دهد.ممنون ازینکه بمن سر زدید. توصیه تان بچشم. من به همه فرهنگ ها احترام دارم.قصدم خرد کردن آنان نبود.فقط راوی رخدادهای دور و برم بودم.
    بازهم منتظرم.

    پاسخحذف
  14. حالا که تا اینجا آمدی برای خالی نبودن عریضه یک چیزی هم بنویس.

    پاسخحذف
  15. واسه من خیلی جالبه که این حرفا رو میشنوم چون واقعا با دنیای پسرها بیشتر آشنا میشم و میفهمم توی مغزشون چی میگذره!!

    پاسخحذف
  16. آرش حيا كن اين ممه‌ها رو رها كن

    پاسخحذف
  17. به دنیای پسرها خوش آمدید. یوها ها ها ها.....

    پاسخحذف
  18. و این بازیِ دلبری و دلرباییِ بصری بین زنان و مردان همچنان ادامه دارد...آخرش خیلی خندیدم از صحنه ای که توصیف کردی!

    پاسخحذف
  19. سلام آرش
    مثل همیشه عالی بود.تو این ایام امتحانات دانشگاه ها کلی روحیه داد.حسابی خندیدم
    دستت طلا پسر
    موفق باشی...

    پاسخحذف
  20. سلام.مدتی است نوشته هات رو می خونم.
    لحن طنز و مودبانه نوشته هات برام جالبه و احترامی که برای خواننده هات قایلی هم از نظر حذف نکردن کامنتها و هم واژه های مودبانه ای که به کار می بری. در ضمن غذا دادن به ماهیهات رو خیلی دوست دارم. خالصانه نوشتن احساساتت و رو راست بودنت با مسایلی که باهاش درگیری یا مشکلاتی که سابقا داشتی باعث تحسین است.
    منم برام جالبه که دنیا رو از دید یک مرد ببینم.بخصوص که علاقمند به مهاجرت هم هستم. خلاصه همه اینها جذابیتهای وبلاگت است که مدتهاست می خوام در موردشون بهت فیدبک بدم.
    پیشاپیش روزت مبارک. موفق و پایدار باشی.
    سلما

    پاسخحذف
  21. سلام ببینم فکر می کنی تو ایران پس چرا این همه آدم چشمشون ضعیف میشه؟ اصلاً آماره ضعف چشم تو این 30 سال این همه رفته بالا. برا همین چیزاست دیگه. نمی تونن چشماشونو قوی کنن. حالا هی عین خرگوش هویج بخور. درست نمیشه که. راهش همینه که گفتی آرش. باید این طوری چشم رو قوی کرد. برو تو کارش. ببینم چی کار می کنی ها. به شرطی که بعداً بیای بنویسی ها. موفق باشی.

    پاسخحذف
  22. (دیورا آمد من رفتم!).این تیکه خیلی باحال بود
    یه مطلبی هم در مورد پول قرض گرفتن تو آمریکابنویس

    پاسخحذف
  23. دبورا شوهر داره ؟؟؟ شاید باهم خوب باشن ... ببین الان با وجود تو یه مثلث عشقی بوجود اومده ها !!! مواظب باش ...

    پاسخحذف
  24. از تنها کسی که تو مهاجرسرا بدم میاد همین لیلی خانومه.حتما باید تو هر تایپیکی نظر بده.و کلی واسه آدم کلاس میزاره البته بعضی از نظراش واقعا کاراست.بعضی از مدیرا دیگه شورشو دراوردن,یکیش همین صدرا خوله(بچه).
    تو اونجا که چیزی نمیتونیم بگیم.حداقل اینجا راحت تر میشه چیزی گفت.آخه یه بار تا اومدم انتقادی کنم بنم کردن.تو مهاجرسرا فقط باید ازشون تعریف کنی, همین!!!
    1+1=3

    پاسخحذف
  25. بابا دیورا شوهر داره.!!آرش که نمیخواد با دیورا آشنا بشه.آرش میخواد با برندا آشنا بشه.برندا شوهر نداره.
    شما ها هم یه تختتون کمه ها؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  26. حالا که بحث به امور دیپلماتیک اونهم از نوع بین الملل کشید و در مورد مناظری که باعث تقویت دید مردانه میشود ، ابراز کنجکاوی گردید. لذا خواهشمندم یکی به بنده جواب بدهد ، اگر یک مرد جلوی یخچال می نشست و خانم در حالت ایستاده بود ، در این صورت چه نکاتی باعث تقویت دید زنانه می گردید؟ یا اصلا نمی گردد؟؟؟

    پاسخحذف
  27. درود. خيلي باحال بود. من هي دبورا و برندا رو با هم اشتباه مي گيرم. ولي هركي اين پستو بخونه تصور ميكنه پاتو بذاري خارج همش از اين خبراست، و صبح تا شب صفا! كلي احساس ازدواج به آدم دست ميده اينو ميخونه.هاهاها.
    راستي سر بزن.

    پاسخحذف
  28. وای یا حرضت عباس، یا ابلفض ، چقدر اینجا چش چرونی بید. نوچ نوچ نوچ نوچ
    سوسک میشی الان، گفته باشم

    پاسخحذف
  29. سلام
    وبت آشناست
    فکر کنم یه بار اومدم تو وبت
    ولی قشنگه و قشنگ هم مینویسی
    ......
    قبله هم ... والا چی بگم؟!
    ......
    جزئیات طرح پیشنهادی قرارگاه خاتم الانبیای سپاه برای مهار لکه نفتی خلیج مکزیک فاش شد.

    پاسخحذف
  30. یکی به در دستشویی دخیل بسته بود آوردمش اینجا!
    Guest180 (guest): ای بابا زیاد دست رو دست نزار یکی رو بزن زیمین دیگه حالا یا دبورا یا برندا من فکر می کنم از برندا بیشتر خوشت میاد

    پاسخحذف
  31. آرش جان وقتی مردونه می نویسی آدم روش نمیشه بیاد اینجا کامنت بنویسه:) ولی یواشکی بگم خیلییی خندیدم و از کامنتها بیشتر:)) این آخریه که میگه یکی به در دستشویی دخیل بسته بود آوردمش اینجا!!:)) اسم اون قسمت چت دستشویی بود جالب تر بودا!! حالا هم که عوض کردی یهو کردی نهانخانه دل؟ صندوقچه اسرار؟ چی بود یادم رفته برم ببینمش:) یه چیز دیگه.. حالا تو این ماجرا اینجور که تو مثل سریالهای تلویزیونی کشش دادی که همه منتظرند به سر انجام برسه آخرشو چه جوری می خوای توضیح بدی؟ اینا که من میبینم منتظرند تمام و کمال و با جزییات در جریان همه امور قرار بگیرند:) حالا خود دانی.

    پاسخحذف
  32. به به هيز و هزري :-D
    كاش ميومدين يه بيوگرافي نسبتا كامل در مورد خودتون برام ميذاشتين تا از اين به بعد ميام اينجا گيج نشم.در مورد اين دو تا خانم توضيح بدين و كجا كار ميكنين.دقيقا ساكن كجايين . چن سالتونه واينا.
    حالا باز سوال ديگه داشتم ميام :-D

    پاسخحذف
  33. ببینم چه کار مکنی با زیدا
    ___________بهنود_______________

    پاسخحذف
  34. سعی کن به همون برندا قانع باشی وگرنه از دستش می دی ها !

    پاسخحذف
  35. واي كامنتا خيلي باحالن بخصوص چندتاي آخري
    همشون كر كر خنده

    بابا آرش كشتي مارو بگو ببينم فقط شورتو ديدي يا شورته از نوع باريك بود و چيز ديگه هم ديدي

    پاسخحذف
  36. اه انقدر از اونطور خیره نگاه کردن بدم میاد...منظورم اون خونواده هندیه است.....
    اونوقت واسه خانوما هم همین روش واسه تقویت نو چشم جواب میده؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  37. قال رسول (ص): نگاه به سه چيز نور چشم را زياد ميكند 1 - روي زيبا ( احتمالا اعم از زن يا مرد ! ) 2 - آب روان 3 - سبزه
    خب اين پست شما كاملا در راستاي بند اول اين حديث نبوي ميباشد .
    انشالله تعالي كماكان در بلاد كفر ميخ اسلام را محكم بكوبيد و برندا و ساير كفار را به راه راست هدايت فرماييد .
    كيقباد

    پاسخحذف
  38. وقتی او را نگاه می کنم تمام اعضای بدنم اسپرم تولید می کنند....
    هر وقت میخونم خندم میگره
    چه اصطلاح باحالی.

    راستی لینک شدی عزیز
    در ضمن منبعد ، حکومت با چماق عریان ! خواهد بود هـــــا حواست باشه !
    ;)

    پاسخحذف
  39. جالب بود...البته ما برای پر کردن عریضه مینویسیم...کلا کارمون عریضه نویسیه به جون رهبر

    پاسخحذف
  40. اخ که من میمیرم واسه مناظر تقویت کننده چشم
    مخصوصا تو این روزای امتحان

    پاسخحذف
  41. به این میگن مرد! امروز حس کردم پست یک اسپرم رو میخونم که قدرت نوشتن داره

    پاسخحذف
  42. فقط به خاطر خالی نبودن عریضه یه چیزی نوشتم ها. مثل این سریال های هندی شده که بابام جان. با ا ین تفاوت که تو خساست به خرج می دی و همه رو تعریف نمی کنی.

    پاسخحذف
  43. فقط به خاطر خالی نبودن عریضه یه چیزی نوشتم ها. مثل این سریال های هندی شده که بابام جان. با ا ین تفاوت که تو خساست به خرج می دی و همه رو تعریف نمی کنی.

    پاسخحذف
  44. aza.joon

    arash in hamkared ( debora?!) ke khodesho bet michasboone kamelan ye 2khare sheytoone .... nemidoonam hal bede behet ... ya na .... vali kolan hal bede hast .... in karaii ham ke mikone ham sexual tension e ham sheytanat ...

    good luck ;)

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.