۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

گزارش چند روزه

از اینکه برای خریدن کادو به من کمک کردید و نظر خودتان را نوشتید بسیار سپاسگزارم. من همه آنها را تک تک با ایمیلهایی که به من ارسال می شود مقایسه کردم و خوشبختانه همه آنها سر جای خودش است و چیزی از آنها حذف نشده است. دیشب از بین نظرات شما یکی را انتخاب کردم و خریدم. قیمت آن حدود پنجاه دلار بود و تا هفته دیگر آن را تحویل می گیرم. حتما می خواهید بدانید که کدام یک از نظرات شما را انتخاب کردم. خوب من حتما در زمان مناسب به شما می گویم که چه کادویی را انتخاب کردم و خریدم. البته حدس زدن آن هم چندان مشکل نیست و خودتان به راحتی می توانید متوجه آن شوید.

شنبه صبح کسانی که قایقم را خریده بودند برای بردن آن آمدند. آن را به قیمت خیلی ارزان فروختم چون موتور آن به کل خراب شده بود و برای درست کردن آن می بایست بیشتر از ارزش خود قابق برایش خرج کنم. به هرحال به اندازه کافی در این دوسال با آن سر گرم شدم و دیگر زمان رفتنش فرا رسیده بود. من یک موتور کوچک به انتهای آن وصل کردم و با سرعت خیلی کم به سمت جایگاهی رفتم که در آنجا می توانسیتیم قایق را از آب بیرون بیاوریم. آنها هم تریلر قایق را به انتهای وانت خود وصل کردند و از طریق جاده به مکان مورد نظر رفتند تا در آنجا منتظر من بمانند. من پس از نیم ساعت راندن از طریق آب به رمپ رسیدم و قایق را به سمت تریلر که در یک سراشیبی به زیر آب رفته بود هدایت کردم. همه چیز خوب پیش رفت و ما توانستیم نوک قایق را به تریلر وصل کنیم که وقتی از آب بیرون می رود روی آن قرار بگیرد. سپس راننده به سراغ وانتش رفت تا آن را روشن کند و قایق را به جلو بکشد ولی هر کاری کرد سوییچ ماشینش نچرخید. من از قایق بر روی اسکله پریدم و به سراغ ماشینش رفتم تا ببینم مشکل چیست ولی هرکاری کردیم سوئیچ نچرخید. مشکل اینجا بود که فرمان هم قفل شده بود و دنده هم از حالت پارک خارج نمی شد. پس از دو ساعت سر و کله زدن با آن بالاخره کلید در داخل سوئیچ شکست و آب پاکی را ریخت بر روی دستمان.

از آنجایی که ماشین آنها یک تویوتای نسبتا نو بود, به کمپانی زنگ زندند تا یک تکنسین بفرستند و آن را درست کنند. یک نفر دیگر هم با قایقش آنجا منتظر بود که رمپ خالی شود و قایقش را به آب بیاندازد. بالاخره یک ماشین جرثقیل مخصوص حمل ماشین آمد ولی مشکل اینجا بود که قایق و تریلر هم به پشت وانت وصل بود و اگر ما آن را از ماشین جدا می گردیم تریلر در زیر آب غرق می شد. قایق هم بسیار سنگین بود چون تقریبا دو برابر طول یک ماشین بود. بالاخره تکنسیتن بعد از چند ساعت سر و کله زدن توانست دنده را از حالت پارک خارج کند ولی فرمان همچنان قفل بود. سپس توسط جرتقیل, ماشین و قایق پشتش را کشید تا جایی که انتهای قایق از آب بیرون آمد و بر روی تریلر قرار گرفت. بعد در پشت چرخهای تریلر قایق موانعی گذاشتیم که به عقب نرود و وانت را از تریلر جدا کردیم و آنها توانستند به سختی آن را به پشت چرثقیل مخصوص حمل ماشین منتقل کنند. بعد با یک وانت دیگر قایق را کشیدند و بردند. تمام این ماجراها از ساعت هشت صبح تا ساعت دو بعد از ظهر طول کشید. صادقانه بگویم که اگر من آنجا نبودم محال بود که آن چهار نفر بتوانند این کارها را انجام دهند مخصوصا که فرمان وانت قفل شده بود و اصلا به عقلشان نمی رسید که چگونه با زاویه آن را به پشت جرثقیل منتقل کنند.

یکشنبه صبح هم به خانه یکی از دوستانم رفتم و بعد از ظهر هم به خانه جدید خودم رفتم تا ببینم که چه بلایی بر سر گاراژ آورده اند. خوشبختانه کارشان تمیز است و یک در جدید در قسمت پشت حیاط نصب کرده بودند که به سادگی بتوان وارد گاراژ و اطاق های دیگر آن شد. راستش اگر الآن آن اطاقهای زیر خانه را ببینید به سختی می توانید تصور کنید که به درد استدیوی موسیقی بخورد ولی اگر رنگ شود و کف آن هم موکت شود بسیار زیبا می شوند. از آنجایی که خانه در سال 1938 ساخته شده است سوراخ و سمبه های بسیار زیادی دارد و هر دفعه که من آنجا را می بینم یک چیز جدید کشف می کنم. دفعه قبل یک محفظه کوچک در آشپزخانه کشف کردم که بر روی در فلزی آن عکس بطری شیر بود و بعد متوجه شدم که شیر فروش ها در آن زمان بطری شیر را از داخل حیاط در آن قفسه کوچک می گذاشتند و شما از داخل آشپزخانه می توانستید آن را بردارید. دیروز هم یک راه مخفی کشف کردم که از قفسه ای در درون یکی از اطاق ها به زیر زمین و پارکینگ راه دارد. البته باید یک جای پا مثل پله برای آن درست کرد که راحت بشود از آنجا بالا و پایین رفت.

دیروز عصر هم هوا آنقدر گرم بود که همه مردم با مایو آمده بودند بیرون و آب تنی می کردند. من هم مایو پوشیدم و رفتم که بپرم توی آب ولی دیدم که آب یک مقداری برای من سرد است. البته چون بدنم داغ شده بود این طور به نظرم می آمد و اگر به داخل آب شیرجه می زدم پس از چند ثانیه بدنم عادت می کرد. بهرحال در آن لحظه بی خیال شدم چون مایو هم برایم کمی گشاد بود و می ترسیدم که اگر به داخل آب شیرجه بزنم از پایم در بیاید. بچه ها هم من را تشویق می کردند که به داخل آب بپرم و وقتی که منصرف شدم من را به خاطر ترسو بودن هو کردند. ولی به جای آن رفتم و سوار قایق بادی شدم و موتور آن را روشن کردم و با سرعت در دریاچه راندم. خیلی حال داد چون وقتی که قایق بادی را با سرعت برانید آب را می شکافد و آن را بر روی بدن شما پخش می کند. بهرحال کلی خنک شدم و سپس برگشتم و یک طناب برای بچه ها که بر روی تیوب شناور بودند انداختم و کمی هم آنها را با سرعت به اطراف کشیدم. با اینکه توی آب نپریدم ولی تقریبا خیس شده بودم و دیگر گرمای شدید هوا اذیتم نمی کرد. آخرین روزهای در کنار آب بودن را هم دارم سپری می کنم و باید تا می توانم از آن استفاده کنم.

دیگر زیاده حرفی نیست و من باید بروم. فقط خواستم گزارش چند روزی که نبودم را بنویسم.

۲۷ نظر:

  1. salam salam !
    bazam avalam !

    az zabane roo30et bego plz

    B,R
    amir

    پاسخحذف
  2. آآآآآآآرش ، چرا ما رو تو کف کادوت گذاشتی ؟ خوب می گفتی چی خریدی خیال ما هم راحت می شد دیگه !ما از خودتم بیشتر هیجان داشتیم این چند روز ، حالا قایقو ولش فعلاً بچسب به قضیه برندا و کادو !!!!!!!!

    پاسخحذف
  3. من همیشه از اینکه چیزی را که خریده ام بفروشم احساس خوبی نداشته ام. راستش به جای شما، من دلم برای آن قایق تنگ شد، آرش. بابت خرید خانه، باز هم خوشحالم و تبریک میگم.

    پاسخحذف
  4. آرش عزیز من هیچ وقت تا حالا خواننده دائمی یک وبلاگ نبوده ام و تو اولین وبلاگی هستی که هروقت به اینترنت وارد میشم اول میام اینجا.
    مدل نوشتن با همه فرق داره خیلی خوب و مفید می نویسی.

    پاسخحذف
  5. Dear Arash
    It was like an interesting story. I enjoyed reading it. I can’t wait to see what the gift is
    Have a good time. All the very best.

    Fridoun

    پاسخحذف
  6. آقا آرش فرمان رو یه خورده به چپ و راست میدادی و کلید رو میچرخوندی درست میشد

    پاسخحذف
  7. حالا چی خریدی با پنجاه دلار؟

    پاسخحذف
  8. بذارحدس بزنیم چی خریدی... کیف پول؟؟؟ نه!آهان! چیز... مجسمه کریستال سوارفسکی! خیلی خوبه. تولدش مبارک.

    پاسخحذف
  9. بدجنس شدی این همه ما کمکت کردیم که یه کادوی خوب بگیری حالا بهمون نمیگی چی خریدی

    پاسخحذف
  10. شوشو گفت:
    یوهو آرش برگشته
    با سوراخ سنبه های خونتون خصوصا اون که واسه شیر بود خیلی حال کردم یاد نورمن تو فیلم شیر فروش افتادم.
    اگه یه وقت حوصله داشتید ازشون عکس بگیرید برامون بذارید.
    در مورد کادو هم مطمئن بودم که بدجنس بازی در میارید نمی گید(دیگه خوب می شناسیمت D:)
    واسه همین کاملا از قبل کنجکاویمو سرکوب کرده بودم.

    پاسخحذف
  11. ajab dasto delbazi to baaba

    kheili khosh be halesh mishe ha


    shaaaahh rokhhhhh dovvom

    پاسخحذف
  12. نکن این کارارو با بچه ها!
    مثلا ما رفیقتیما!
    خوب یک کلمه بگو چی خریدی تا ما اینهمه انتظار نکشیم!
    میمیریم تا تولد برندا که...

    پاسخحذف
  13. سلام خانه نو مبارک
    ما که نفهمیدم چی کادو خریدی ولی مبارک ایشان

    پاسخحذف
  14. سلام
    به قول ما ایرانی ها خانه نو مبارک امیدواریم تو خونه جدید عروس بیارین و ما اینجااز شادی شما بزنیم و برقصیم به قول بچه ایشاله عروسی بچه هات یه تیر چند نشون...گفتم بزن برقص یاد بازی استرالیا افتادم تا یک نیمه شب ما توی خیابون داشتیم می زدیم و می رقصیدیم، هیچ وقت یادم نمی ره عجب روزی بود مردم همه از ته دل شادی می کردن امیدوارم یه روزی دوباره همه با هم دست در دست هم دختر و پسر مرد و زن پیر و جوون با هم به عشق هم بزنیم و برقصیم
    شاهرخ

    پاسخحذف
  15. ا پس خونت یه عالمه سوراخ داره .تا وقتی مجردی میتونی از این سوراخها استفاده کنی .

    پاسخحذف
  16. 1938 ! ای بابا ، این خونه از زمان جان دیلینجر به جا مونده؟ ولی در هر صورت مایه خوشحالی منه. بهت تبریک میگم آرش جان. اگه صلاح می دونی یه پست هم در مورد خونه و قیمت خونه و هزینه های اون در آمریکا بنویس.

    پاسخحذف
  17. be on vane avalin comment

    yani age mani ke ghasd nadaram be usa o canada mohajarat konam nabayed in weblog ro bekhoonam

    پاسخحذف
  18. خونه ی جدید مبارک.
    تولد برندا هم مبارک.
    آخه چرا نمی گین؟!!!
    مردم از فضولی!

    پاسخحذف
  19. شوشو گفت:
    اولین باره می بینم شاهرخ خان خوشحالی جاتی نوشته.اصلا شک کردم که خودش باشه.آخه همیشه حرفای شاهرخ خان رنگی از تلخی داره.
    ولی راست میگه چه روزایی بود بعد بازی ایران استرالیا.
    بعد از اون، دیگه هیچ وقت چنین شادی عمیق دسته جمعی رو حس نکردیم.این یه سال هم که دیگه ماشالله داشت.خب این دفعه هم نتیجه حرفای شاهرخ خان باز ما رو به فکر فرو برد.همون رنگ تلخی

    پاسخحذف
  20. salam
    ey baba farsi nemishe bayad ye ja dige type konam inja copy konam...

    پاسخحذف
  21. امروز شهر پر از سگهای نظام بود... از سایه خودشونم می ترسن،آخه ما که قرار تجمع نداشتیم!

    پاسخحذف
  22. سلام
    من از وبلاگ اقای درویش اومدم. کامنت شما رو اونجا دیدم و کنجکاو شدم.
    خوب مینویسی و غالب تفاوتها رو هم خوب دیده ای. بیشتر مصالب تو این صفحه رو که باز شده امروز خوندم. انشالله سر فرصت میام و به بقیه نوشته هات سر میزنم. فعلا دارم میرم ایتالی و ایران. خوشحال میشم بیای به وبلاگم و نظر خودتو بگی البته یه وبلاگ دیگه هم دارم که بیشتر مسائل زیست محیطی و آب رو مطرح میکنه.
    به امید دیدار وبلاگی....

    پاسخحذف
  23. اصلاحیه:
    بیشتر مطالب
    چون کیبورد فارسی ندارم اشتباه تایپی دارم....

    پاسخحذف
  24. سلام
    خانه نو مبارک ..صد سال به این سالها !!!! چه ربطی داشت ؟
    راستی آرش گفتی ۴ سال داری کار می کنی ؟ من هم ۴ سال دیگر می توانم خونه بخرم ؟
    البت هنوز کار پیدا نکردم ها ...

    پاسخحذف
  25. متاسفانه جنابعالي هم از ماشين سر رشته نداري! بايد كمي وانت رو به سمت جلو حركت ميدادين تا هم دنده و هم سوئيچ آزاد بشه چون توي سراشيبي قرار گرفته بود و قفل دنده پارك ماشين بواسطه نيروي حركتي به سمت عقب گير كرده بود.
    از يه آدم مطلع سوال ميكردي ديگه سوئيچ نيمشكست و تا ساعت 2 ظهر معطل نميشدي

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.