البته در زمان ما هم این مسئله وجود داشت ولی نه به این شدتی که الآن وجود دارد. آن زمان خیلی کم رنگ تر بود و هنوز جا نیفتاده بود ولی الآن دیگر تقریبا همه به آن اعتراف می کنند. البته ممکن است حتی اعتراف هم نکنند ولی لااقل در درون خودشان خوب می دانند که چه خبر است. کمی رنج آور است ولی چاره ای نیست و باید آن را قبول کرد. این مسئله با سنت ما هم یک جورهایی مشکل دارد. ما سعی می کردیم که به روی خودمان نیاوریم و کمی هم به عرف جامعه پایبند باشیم ولی الآن دیگر کار از این کارها گذشته است و به هیچ طریقی نمی شود آن را لاپوشانی کرد. اولین بار که به این مسئله فکر کردم حدود دوازده سالم بود. پدر بزرگم مریض بود و او را به خانه قدیمی در یکی از روستاهای شمال برده بودند تا شاید آب و هوا چند صباحی به عمر او بیافزاید. من هم تابستان به آنجا رفته بودم و با مرغ و خروس ها و بوقلمون و اردک و غاز دوست شده بودم و تقریبا در میان آنها زندگی می کردم. من پدربزرگ را خیلی دوست داشتیم چون تا جایی که من یادم می آید همیشه به خاطر مریضی در خانه بود و مجبور بود که یک جوری سرش را با بچه ها گرم کند. برای ما قصه و پندهای حکیمانه تعریف می کرد و در میان آن هم با مگس کش به سمت مگس ها نشانه می رفت و وقتی هم که شکارش به خطا می رفت از لجش به آنها فحش می داد. جای او در خانه همیشه محفوظ بود و مثل تخت های پادشاهی کسی نمی توانست در جای او بنشیند. یک زیرانداز ابری و یک پشتی اسفنجی طوسی که جلوی آن طرح شیر و پلنگ داشت و اگر زیب بالای آن را باز می کردید می توانستید یواشکی یک مقداری از اسفتج آن را با ناخنتان بکنید و با آن بازی کنید. و در نهایت یک متکای بزرگ و نرم که زرشکی بود و آن را درون یک روکش سفید چپانده بودند. هر زمانی هم که متکا سیخ می زد با دستمان نوک پر درون آن را از روی پارچه پیدا می کردیم و آن را بیرون می کشیدیم. در ضمن آن متکا کیسه بوکس ما هم بود و هر زمانی که پدر بزرگ به دستشویی می رفت به جان آن می افتادیم و با متکا کشتی می گرفتیم.
کار اصلی پدربزرگ در خانه غر زدن بود و مواظب بود تا کسی موازین عرفی و اخلاقی و یا قانونی خانه را زیر پا نگذارد. اگر از جانونی نان در می آوردیم او مواظب بود که در آن را کامل ببندیم تا مگس بر روی نان ننشیند و یا اگر در زمستان پشت سرمان در اطاق را نمی بستیم او با صدای بلند این مسئله را یادآوری می کرد. اگر کسی پنیر بیشتری بر روی نان می گذاشت او می گفت که باید پنیر را لای نان بگذاری نه نان را لای پنیر. اگر کسی در سر سفره صدای دهانش به گوش می رسید چپ چپ نگاه می کرد تا آن فرد متوجه شود. همه اعضای خانه را اسکن می کرد تا مبادا کف پای یک نفر معلوم باشد چون فقط او می توانست پایش را دراز کند و یا پایش را روی هم بیاندازد و کف پایش را مثل آنتن ماهواره به این طرف و آن طرف بچرخاند. بقیه اگر می خواستند پایشان را دراز کنند می بایست پایشان را در زیر میز و یا رختخواب پنهان کنند. مگس کش هم همیشه دستش بود و وقتی که حرف می زد آن را به اطراف تکان می داد. از سوسک می ترسید ولی هیچ وقت به آن اعتراف نمی کرد . در حالی که با شجاعت به دنبال آن موجود چندش آور راه می افتاد و با دمپایی به سایه آن ضربه می زد اگر آن سوسک تغییر مسیر می داد و به سمتش می آمد بالا و پایین می پرید و فرار می کرد. نمی دانم چه کسی در میان ما شایعه کرده بود که سوسک گاز می گیرد و همین هم باعث شده بود تا او بترسد. احتمالا سیخ پای سوسک به دست کسی گیر کرده بود و فکر کرده است که گازش گرفته است. وقتی مهمان داشتیم پدربزرگ داستانها و حکایت هایی را که هزار بار برای همه تعریف کرده بود دوباره تعریف می کرد و مادر بزرگ هم همیشه از راه دور به او تشر می زد که در جلوی مهمان درست بنشیند و خشتک پیجامه اش را به همه نشان ندهد. یکی از داستانهایش این بود که یک بار خرس یکی از خانم های اهالی روستای آنها را دزدیده بود و ماه ها او را در غاری که خانه اش بود پنهان کرده بود و هر روز کف پایش را لیس می زد تا او کف پایش باد کند و نتواند فرار کند. وقتی که او این داستان را تعریف می کرد مادربزرگم دوباره به او چشم قره می رفت که دست از تعریف کردن این داستان تکراری آن هم با آب و تاب فراوان بکشد. ولی ما بچه ها همیشه عاشق داستان های او بودیم و اصلا هم برایمان مهم نبود که واقعی هستند یا نه و در حالی که دستمان را در زیر چانه مان می گذاشتیم در ژرفای داستان های او فرو می رفتیم.
ولی آن روز گرم تابستان پدربزرگم آن توان و سرحالی قبل را نداشت و در ایوان خانه روستایی دراز کشیده بود و با رادیوی دو موج خودش ور می رفت. پدر بزرگ برای ما منبع اطلاعات و دانش بود و چون بزرگ تر بود و هیچ وقت هم اجازه نداشتیم که درباره حرف های او اظهار نظر کنیم چنین می پنداشتیم که دانش و دانایی او از همه ما بیشتر است. حتی اگر چیزی را به اشتباه می گفت ما می بایست آن را نادیده بگیریم و به روی کسی نیاوریم. آن روز من هم در کنار پدربزرگ نشسته بودم و به صدای ضعیف یک موج خارجی رادیو که یک ترانه از گوگوش را گذاشته بود گوش می کردم. صدای رادیو مثل موج دریا بعضی وقت ها می آمد و بعضی وقت ها هم محو می شد و جز خش خش چیزی به گوش نمی رسید ولی ما با حوصله صبر می کردیم تا صدا دوباره برگردد. اگر غیبت صدا طولانی می شد پدربزرگ با عقربه های رادیو ور می رفت تا بلکه دوباره صدا برگردد. مادر بزرگ کاهوی تازه آورده بود تا آن را درون کاسه سکنجبین بزنیم و بخوریم. گاو همسایه داشت می زایید و همین طور پشت سر هم داشت مومو می کرد و بوقلمون ها هم در جوابش بقلوبقلو می کردند. بعد از ترانه گوگوش یک نفر آمد و داشت در مورد کره زمین صحبت می کرد که باز هم صدایش محو می شد و دوباره می آمد. مادربزرگ وسایل کاهوخوری را جمع کرد تا آنها را به آشپزخانه ببرد. ناگهان پدربزرگم به من گفت که من یک سوالی از تو دارم. من ناگهان جا خوردم چون تا به حال هیچ وقت پدربزرگ از من هیچ سوالی را نپرسیده بود مگر بازجویی های معمولی در مورد چیزهایی مثل خراب شدن ساعت رومیزی و یا ترکیدن دماسنج در زیر ذره بین و نور آفتاب. پدر بزرگ پرسید اگر زمین گرد است برای چه وقتی ما سر و ته هستیم نمی افتیم و چرا فصانوردان نمی افتند؟ من یک لحظه مکث کردم و بعد برایش توضیح دادم که جاذبه زمین چیست و چطور اجسام را به خود جذب می کند. او سرش را تکان داد ولی بعید می دانم که توانسته باشد آن را درک کند. پس از این ماجرا من متوجه شدم که اگر کسی بزرگ تر است دلیل نمی شود که سواد و اطلاعاتش بیشتر باشد و بسیاری از چیزهایی که از کودکی به من گفته بودند ممکن است اشتباه و بی اساس باشد.
شاید آن زمان هنوز جهش اطلاعاتی بشر جوان بود و ما نمی دانستیم که در جریان وقوع یک انقلاب اطلاعاتی هستیم. انقلابی که که جهت چرخه دانش را به طور کامل تغییر داد. دانشی که نسل به نسل از بزرگ تر به کوچک تر منتقل می شد به ناگاه دنده معکوس کشید و کار به جایی رسید که امروز دانش از نسل جوان به نسل بزرگ تر منتقل می شود و جوان ها سعی می کنند تا بزرگ سالان را با خودشان به دنیای شتاب زده تکنولوژی بکشند. ولی بزرگ سالان توان کافی را برای مواجهه با این شتاب ندارند و حتی اگر یک چیزی را با زحمت یاد بگیرند خیلی زود یک چیز جدیدتر جایگزین آن می شود و برای همین بسیاری از بزرگسالان دیگر نا امید شده و اجازه می دهند تا کوچکترها و یا حتی بچه ها کارهای مربوط به تکنولوژی را برای آنها انجام دهند. همخانه قبلی من با دختر سیزده ساله خود از نظر تکنولوژی هیچ حرف مشترکی برای زدن نداشتند زیرا مادر او اصلا نمی توانست با کامپیوتر کار کند و یا حتی ایمیل نوشتن برایش بسیار دشوار بود. وقتی که دختر سیزده ساله او سعی می کرد که به من روش های بازی کامپیوتری را یاد بدهد چنان با سرعت و مهارت مراحل مختلف را می گذراند که من حیران می شدم و پیش خودم می گفتم که این نسل جدید خیلی زود عرصه را از ما خواهد ربود. ما در زمانی به دنیا آمدیم که بازی های ما شوت یک ضرب و گانیه و زو و بیخ دیواری و الله کلنگ بود در حالی که بازی این نسل جدید تکنولوژی است که در زمان ما حتی در فیلم های تخیلی هم وجود نداشت. الآن دیگر اگر یک حرفی را به یک بچه بزنید زود موبایلش را در می آورد و در آن صفحه گوگل را باز می کند و ده ثانیه بعد به شما می گوید که این حرف شما اشتباه است یا نه. دیگر بزرگ و کوچک بودن مسیر گردش داده ها را مشخص نمی کند و حتی ممکن است تا چند سال دیگر دستگاهی ساخته شود که به طور همزمان حرف های شما را تحلیل کند و به بچه بگوید که چقدر از این حرف ها چرت است و کدام یک درست است. بعضی از والدین هنوز به خیال قدیم گمان می کنند که می توانند عقاید خودشان را که ممکن است بخشی از آن بر پایه اطلاعات نادرست باشد به کودکانشان منتقل کنند. ولی به قول رئیس جمهور اکرم آن ممه را لولو برد و خورد و دیگر این بزرگسالان هستند که باید مراقب رفتار و یا سخن های خودشان باشند تا مچ آنها توسط کودکان گرفته نشود. الآن دیگر نمی شود گفت که وقتی چهار نفر آدم بزرگ صحبت می کنند بچه باید ساکت باشد و حرف نزند زیرا سواد و دانش آن بچه به خاطر وصل بودنش به دنیای اطلاعات ممکن است به مراتب بیش از آن چهارنفر آدم بزرگ باشد. ممکن است هنوز در کشور ما به خاطر بلد نبودن زبان انگلیسی این وضعیت به تاخیر بیفتد ولی دیر یا زود کشور ما هم مثل کشورهای پیشرفته و امریکا به این نقطه خواهد رسید و ما باید آمادگی برخورد با آن را داشته باشیم. و البته مهاجران هم که کاملا باید با این مسئله آشنا باشند و بدانند که کودکان آنها در امریکا هرگز ار آنها پیروی نخواهند کرد.
من دیگر کار دارم و باید بروم.
man dovom
پاسخحذفلینک فوق العاده و تحلیل بسیار جالبی بود آرش جان(الن بگو این لینک نیست نوشته است) خیلی خوشحالم که بازم برای نوشته هات وقت میگذاری.
پاسخحذفشهداد
آدم نمی داند این سنت را دوست داشته باشد یا بدش بیاید... سنت حرص آدم را در می آورد ... عین یک دهنه هست ( بلانسبت ) که نمی گذارد راحت حرکت کنی ... اما نمی دانم چرا یک لحظه حسرت خوردم به آن ها که تین ایجر ازدواج می کردند و بزرگ شدن و میانسالی و پیر شدن همدیگر را می دیدند ... نوستالژی و رومانتیزم...
پاسخحذفبیچاره نسل ما.از پدرومادرمون حساب می بردیم و حرف شنوی داشتیم.حالا بچه هامون تره هم برامون خورد نمی کنند.بعضی وقتها یه جوری نگامون می کنند انگار از دوران دایناسورها اومدیم.پا به پای تکنولوزی و زمان پیش رفتن هم که به قول آرش منتفیه.
پاسخحذفﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ؟؟
پاسخحذفﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ...
ﺗﻮ ﻫﻮﺍﯼ ﺳﺮﺩ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ...
ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﻭﺍﯾﻤﯿﺴﺘﺎﺩﯾﻢ ﻭ
ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ
ﻣﯿﺎﯼ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﯿﻢ ؟؟
سلام
پاسخحذفآرش تو فوق العاده ای . این متن از هر نظری عالی بود . من واقعا 2 ساله که موندم این لستعداد نوشتن رو تو چجوری داری ؟ یک جوری خاطراتت رو تعریف می کردی انگار خود ما هم اونجا بودیم . تو نابغه ای
پاسخحذفارش این شعر رو به تو تقدیم میکنم بدون هیچ ربطی
پاسخحذفاسم شعر (سگ)
بانک هاي با ارزش در سقوط سرمايه
نور در سايه است ، فيزيک بي پايه
مردهاي عميق و زنهاي چند لايه
اجتماع هدفمند و سگهاي بي خايه
و خيابان صداي هار سگ
جيغ ترمز و انفجار سگ
جيغ ترمز و همهمه مردم
عکس،پوستر و انتشار سگ
جيغ ، سگ ، اعدام در شهر
جنبشي نوگرا و اقتدار سگ
این شعر رو یه جا دیدم بعد کمی تغییر دادم
ﺍﺭﺵ ﺟﺎﻥ
پاسخحذفﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻟﺎﻥ ﻭﺑﻠﺎﮔﺖ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﮔﻮﺩﺭ ﺍﺩﺩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﺴﺎ ﻧﺎﻣﺖ ﺣﺬﻑ ﻧﺸﺪﻩ
ﻭ ﺗﻮﯼ ﺭﯾﺪﺭ ﻫﺴﺖ... ﺑﻌﺪﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺪﻣﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﯿﻢ ﺭﯾﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﺷﻌﺮﺕ
ﺑﻪ ﻗﻮﻟﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻠﺎﻥ ﻟﻘﺖ!!!
http://www.guardian.co.uk/world/2011/oct/26/scott-olsen-occupy-oakland-review?newsfeed=true
پاسخحذفhttp://www.guardian.co.uk/world/2011/oct/27/occupy-oakland-scott-olsen-surgery?newsfeed=true
http://www.guardian.co.uk/world/2011/oct/26/occupy-oakland-veteran-critical-condition?newsfeed=true
http://www.guardian.co.uk/world/blog/2011/oct/26/occupy-oakland-protests-live
پلیس آمریکا جمجمه معترض آمریکایی را شکست.
به نوشته روزنامه گاردین در جریان واکنش پلیس آمریکا به اعتراضات مردمی در شهر اوکلند ایالت کالیفرنیا، ساعاتی قبل "اسکات اولسن" یک کهنه سرباز آمریکایی جنگ عراق دچار شکستگی جمجمه و ورم سر شد.
براساس گزارش روزنامه گاردین، "اسکات اولسن" در اثر اصابت مستقیم نارنجک اشک آور یا دودزا به سرش توسط پلیس، دچار شکستگی جمجمه شده و براساس اظهارات یکی از مقامات بیمارستان "هایلند"، وی در وضعیت بحرانی به سر میبرد.
" شانون " یکی از همرزمان " اولسن " در عراق میگوید: " برای آنکه وضعیت اولسن ارزیابی شود لازم است یک جراح مغز و اعصاب دراین مورد اظهارنظر کند ".
وی با اشاره به اصابت مستقیم نارنجک دودزا به سر اولسن میگوید: به خاطر این اتفاق، یک زخم هلالی شکلی در جلوی سر وی مشاهده میشود. شانون ادامه داده " زخمی شدن توسط پلیس هایی که قرار است حامی ما باشند، واقعاً مایوس کننده است ".
کارپنتر» یکی از افرادی که «اولسن» را بخاطر فعالیت در گروههای ضد جنگ میشناسد، نیز در این رابطه گفته است: «من از شنیدن این موضوع که کسی دوبار به عراق رفته و به سلامت به وطن باز گشته و اکنون بخاطر اقدامات پلیس داخلی آمریکا در بیمارستان بستری شده است، آشفتهام».
پلیس اوکلند در یک کنفرانس خبری پیش از این تاکید کرده بود که از نارنجکهای نوری و صدادار علیه معترضین استفاده نکرده است.
شلیک بمب دودزا به معترضین هنگام کمک به اولسن
این تنها بخش از واقعه نیست به طوری که براساس ویدئویی که بر روی شبکههای اجتماعی منتشر شده، پلیس هنگام امدادرسانی مردم به این کهنه سرباز که بر روی زمین افتاده، به طرف آنها نارنجک دودزا پرتاب کرده است.
این اتفاق باعث برانگیخته شدن احساسات معترضین آمریکایی شده است.
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/10/111026_l08_us_on_wrong_track.shtml
پاسخحذفوینسنت فورد، سناتور ایالت جورجیا نیز به خیل بازداشت شدگان پیوست!
نهاد تحقیقاتی کنگره آمریکا اعلام کرده است که طی سه دهه گذشته، افزایش ثروت در میان ثروتمندترین شهروندان این کشور، بیش از هر گروه درآمدی دیگری اتفاق افتاده است.
اداره خدمات پژوهشی کنگره که به حزب یا جناح خاصی وابسته نیست، در گزارش تازه خود اعلام کرده است که ثروت یک درصد نخست از پولدارترین شهروندان آمریکایی، طی ۳ دهه اخیر تقریبا ۳ برابر شده است.
بر اساس این گزارش، در مقابل، یک پنجم پایین جمعیت آمریکا از نظر سطح درآمد، در دوره مشابه تنها شاهد ۱۸ درصد افزایش در ثروت خود بوده اند.
بنا بر این تحقیقات، قشر متوسط درآمدی در جامعه آمریکا نیز در این دوره سی ساله، شاهد بیشترین میزان کاهش در درآمد خود پس از کسر مالیات بوده اند.
این آمار در شرایطی اعلام می شود که اعتراضات گسترده به نابرابری و آنچه که طمع شرکت های بزرگ مالی و تجاری خوانده می شود، در بسیاری از شهرهای جهان در حال برگزاری است.
پلیس آمریکا در برخی از شهرهای آمریکا نظیر آتلانتا و اوکلند برای متفرق کردن معترضان اقدام به شلیک گاز اشک آور کرده و گروه بزرگی از معترضان را دستگیری کرده است.
گزارش ها حاکی از آن است که وینسنت فورد، سناتور ایالت جورجیا نیز در میان بازداشت شدگان آتلانتا بوده است.
صدها نفر برای اعلام حمایت از جنبش موسوم به "اشغال وال استریت" در نیویورک، در خیابان ها و میادین دیگر شهرهای آمریکا تجمع کرده اند. این جنبش هم اکنون وارد ششمین هفته خود شده است.
همزمان با اعلام گزارش اخیر در مورد افزایش درآمد ثروتمندان آمریکایی و اعتراضات گسترده در این کشور به نابرابری، نتایج یک نظرسنجی در آمریکا حاکی از افزایش نگرانی مردم این کشور در مورد آینده است.
اکثریت شرکت کنندگان در این نظرسنجی معتقدند که در حال حاضر آمریکا "در مسیر اشتباه در حال حرکت است".
این نظرسنجی که به طور مشترک توسط روزنامه نیویروک تایمز و شبکه خبری سی بی اس انجام شده است نشان می دهد میزان بی اعتمادی عمومی به دولت و کنگره آمریکا به بالاترین حد خود رسیده است.
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2011/10/111027_u07_wallstreet_usa_army.shtml
پاسخحذفاسکات اولسن، یک تفنگدار دریایی سابق آمریکا که دو بار سابقه اعزام به عراق را دارد، در اثر اصابت شیئی که گفته میشود توسط پلیس شهر اوکلند شلیک شده، به شدت مجروح شده و در بخش مراقبتهای ویژه بستری است.
آقای اولسن از جمله تظاهرکنندگان جنبش "اشغال اوکلند" بود که روز چهارشنبه (۲۶ اکتبر - چهارم آبان) توسط پلیس از اردوگاه شان رانده شدند. شمار فزاینده ای از کهنه سربازان آمریکا در تجمعات مرتبط با جنبش "اشغال وال استریت" حضور و فعالیت دارند.
مت هووارد کهنه سرباز دیگری است که در تجمعات اوکلند حضور دارد. او تا سال ۲۰۰۶ به عنوان مکانیک هلی کوپتر در بخش تفنگداران دریایی آمریکا خدمت کرده و همچون اسکات اولسن، دو بار به عراق اعزام شده است.
در همین رابطه گفتگویی داشتم با آقای هووارد که متن آن را در ذیل می آید:
آخرین اطلاعی که از وضعیت آقای اولسن دارید چیست؟
مت هووارد: وضعیت اسکات در حال حاضر، بنا به گفته دوست او کیث و همچنین کهنه تفنگداران دریایی مخالف جنگ در عراق، از بحرانی به پایدار بهبود پیدا کرده و برای تنفس دیگر به دستگاه نیاز ندارد که این برای همه ما خبر خوبی است.
به گفته جراحان اعصاب، او قرار است ظرف دو روز آینده تحت عمل جراحی قرار بگیرد تا قدری از فشار تورم مغزی در سرش را کاهش دهند.
با توجه به اینکه اکنون نزدیک دو روز از مجروح شدن آقای اولسن می گذرد، آیا شما و سایر فعالینی که آنجا حضور دارند به طور دقیق می دانند چه حربه ای باعث مصدوم شدن آقای اولسن شد؟
مت هووارد: من با یکی از تظاهرکنندگانی که به انتقال او از محل درگیری کمک کرده بود صحبت کرده ام و تا جایی که من دستگیرم شده، هیچ کس دقیقا ً ندیده چه نوع جسم پرتابی به او اصابت کرده، بسیاری اعتقاد دارند احتمالا ً یک کپسول گاز اشک آور بوده اما هر چه بوده، آن قدر ضرب داشته که باعث ترک خوردن جمجمه اش شود و او را در وضعیت بحرانی قرار دهد.
آقای اولسن و خود شما درسازمان کهنه سربازان طرفدار صلح فعالیت دارید، چطور شد که سازمان شما با جنبش اشغال وال استریت هم رای شده و وارد فعالیت مشترک شده است؟
مت هووارد: اسکات عضو جنبش کهنه سربازان طرفدار صلح و سربازان از عراق بازگشته مخالف جنگ است که من هم در آن عضویت دارم، و در اساس، از زمانی که جنبش اشغال وال استریت خودش را شناخته ، برخی از ما چه به صورت تشکیلاتی و چه به صورت فردی، تصمیم گرفتیم که با آن همراه شویم.
من نمی توانم از جانب همه صحبت کنم ولی عمدتا به این دلیل که ما می بینیم بسیاری از مشکلاتی که کهنه سربازان با آن مواجه اند همان مشکلاتی است که جامعه عام آمریکا با آن مواجه است و مبارزه جنبش اشغال وال استریت همان مبارزه ای است که ما هم درگیر آن هستیم، چه موضوع آن جنگهای عراق و افغانستان باشد، چه وضعیت اسفبار اقتصادی، به نظر ما این موضوعات به نحوی نزدیکی در هم تنیده اند.
یه شوخی :بازم خوبه اونا تودر گیری زخمی میشن .اون قدیما توایران ادم رو صحیح و سالم میبردن بازداشگاه گوانتانامو(کهریزک)و جنازه یا اعدام شده به صورت رسمی یا ... برمیگردونن .بعد هم جنازه ما رو به اسم خودشون میبردن
پاسخحذفاگه امکان داره بفرمایین چرا آمریکا برای پذیرش مهاجر از روش کشورهایی مثل استرالیا و کانادا استفاده نمی کنه و از طریق قرعه کشی که به نظرم روش جالبی نیست عمل میکنه . با توجه به اینکه سیستم آمریکا اصلاح پذیره امکان داره در آینده ی نزدیک این مورد تغییر بکنه؟
پاسخحذفهمه دوستانی که ایتجا هستند برای اونایی که امسال تو لاتاری شرکت کردن دعا کنن
پاسخحذفمشکل خانوده های جدید همین باشد . بچه ها نمی توانند از تجربیات بزرگترها استفاده کنند چون بیشتر از آنها می دانند و بزرگترها هر چه هم بدوند به پای دانش آن ها نخواهند رسید و ناراحت ازین هستند که نمی توانند احترام آنها را داشته باشند. باید نشست و دید انسان چگونه با وضعیت جدید کنار می اید.
پاسخحذف