چند دقیقه وقت دارم که یک مطلبی را که در گلویم قلمبه شده بود بگویم. وقتی که صحبت از مهاجرت می شود باید دو موضوع اصلی را از یکدیگر جدا کرد. موضوع اول این است که آیا یک نفر اصلا می تواند جدا از خانواده بر روی پای خودش بایستد و موضوع دوم شرایط و مسائلی است که در ارتباط با مهاجرت پیش می آید.
موضوع اینجا است که کسی که در تمام عمرش در کنار پدر و مادر خورده است و خوابیده است و پول تو جیبی گرفته است و خرج تحصیل و دانشگاه او را داده اند اصلا اگر در همان ایران هم به جایی برود که حمایت پدر و مادر بر سرش نباشد مشکل دارد چه برسد به این که بخواهد در یک کشور دور زندگی کند. برای همین بسیاری از کسانی که به امریکا می آیند و بسیار ناراضی هستند نه به خاطر شرایط اینجا است بلکه به این خاطر است که دیگر شام و نهار آماده وجود ندارد و اگر یک موبایل جدید از راه رسید دیگر کسی نیست که پیشش سر خم کند تا آن را برایش بخرد. دیگر عمو و شوهر عمه برایش پارتی نمی شوند تا در یک جای خوب و بی زحمت کار کند و اصولا دیگر خودش است و خودش و برای اولین بار زندگی مستقل را در عمرش تجربه می کند.
متاسفانه در ایران به خاطر شرایط اقتصادی و همچنین به خاطر آیین های جدید اجتماعی جوانان ما از نظر استقلال شخصیتی دچار مشکل شده اند و اعتماد به نفس کافی را برای انجام امورات خودشان ندارند. وابستگی بیش از حد جوانان به پدر و مادرشان هم به خاطر مهر و محبت و این جور چیزها نیست بلکه بیشتر به خاطر عدم اعتماد به نفس و عادت به داشتن یک تکیه گاه مطمئن در زندگی است. الآن دیگر کمتر دانشجویی را در ایران می شناسم که بدون پول پدر بتواند تحصیل کند. در واقع دانشجویان ما به جای اینکه تن به کار بدهند و مثل امریکاییها در رستوران و کافی شاپ کار کنند ترجیح می دهند که بعد از کلاس درس با دوستانشان به کافی شاپ بروند و یا خیابانها را متر کنند. آنها فکر می کنند که با درس خواندن خود برای والدینشان تخم دو زرده می کنند و همیشه هم توقعاتشان بالا است. ولی همین دانشجویان عزیز وقتی که به امریکا می آیند تازه متوجه می شوند که زندگی دانشجویی یعنی چه و شروع می کنند به غر زدن و از زندگی نالیدن و اظهار پشیمانی کردن. بیشتر آنها حتی تا آن زمان یک تخم مرغ نیمرو هم برای خودشان درست نکرده اند و همواره دلشان می خواهد که به آغوش گرم پدر و مادر برگردند و زندگی دانشجویی را که در امریکا مثل خدمت سربازی است رها کنند.
البته این مسئله فقط برای دانشجویان نیست و جوانان دیگر هم که فارغ التحصیل شده اند و یا حتی به دانشگاه نرفته اند نیز شرایط کمابیش مشابهی دارند.
اگر در ایران شرایط اقتصادی خوبی وجود داشت و جامعه سالم بود به همه جوان ها توصیه می کردم که حتما بعد از سن هجده سالگی از خانواده خودشان جدا شوند و مستقل زندگی کنند ولی متاسفانه چنین شرایطی در مملکت ما وجود ندارد و بچه ها دچار عدم استقلال شخصیتی می شوند که یک مشکل روانی بسیار جدی است و حتی تا بعد از ازدواج و در سنین میانسالی هم می تواند برایشان دردسر ساز شود.
در امریکا شما کمتر پزشک و یا مهندسی را می بینید که در زمان دانشجویی خودش در استارباکس و یا رستوران های مختلف کار نکرده باشد. همه آنها مجبور هستند تا برای خرج تحصیل خود کار کنند و پدر و مادر هزینه های تحصیلات دانشگاهی فرزندشان را به عهده نمی گیرند. حتی هزینه خوراک و پوشاک و مکان زندگی هم به عهده خودشان است. خوب حالا آقا پسری که با سلام و صلوات و شهریه چند میلیون تومانی سال سوم رشته پزشکی در ایران است و ماشین هم زیر پایش است و برای خودش با پول پدر جولان می دهد وقتی که برای ادامه تحصیل به امریکا بیاید مجبور می شود که برای ادامه تحصیل در یک رستوران گارسنی کند و تا مدت ها غر می زند و از شرایط گلایه می کند و به امریکا بد و بیراه می گوید. من دیگر باید بروم!
ما که اینجا دانشجویم به همون هم خوش میگزره از دانشگاه پول هم میگیریم در ایران همین کارها رو مفت میکردیم اما با اینجال من شخصا ممکنه برگردم بعد از پایان تحصیلاتم علتش هم اینکه در اینجا انگیزه کافی برای من وجود نداره همه چیز پول نیست آدم به چیزهای دیگه ای هم نیاز داره شما به عشق به دوست به خانواده نیاز داری در کنار همه اینها اگر بتونی یک کار بزرگ در یک محیط عقب افتاده به انجام برسونی خیلی لذتش بیشتره منظور ایکه اگر من بتونم دانشگاه کوچیک رو در سطح ملی بالا ببرم خیلی بیشتر از کار در یک دامشگاه بزرگ لذت خواهم برد
پاسخحذفﺭﻭ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﯼ
پاسخحذفﯾﮑﯽ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺤﺚ ﮐﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻣﺘﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﻣﺎ ﺭﻭ ﭘﺸﻪ ﻫﻢ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯾﺪ
پاسخحذفﺗﺒﻌﯿﺾ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻮﺝ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻣﻨﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻧﻘﺶ ﻣﺎﺭﺗﯿﻦ ﻟﻮﺗﺮ ﮐﯿﻨﮓ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﻫﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺑﻠﺎﮒ ﺭﻭ ﺧﻠﻊ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻨﻢ
ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ
ﻭﺍﻟﻠﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﻬﺎﺟﺮﺕ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﻌﻤﻮﻟﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺣﺪﯼ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﺭﺝ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ
ﺍﮔﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺩﻭﻭﻡ ﺑﯿﺎﺭﯼ
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﺍﺏ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﻮﻧﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻭﻟﯽ ﺣﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺑﺎﺷﻪ ﺻﺪﻕ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﻡ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺷﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﮐﺸﻮﺭ ﺑﺪﯾﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺑﺪﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺟﻮﻭﻧﯿﻢ ﻣﺜﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺩﻭﺩ ﻣﯿﺸﻪ
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺳﻄﺢ ﻓﮑﺮﯼ ﻧﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻡ ﺍﺧﺘﻠﺎﻑ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﻣﻮﺝ ﻣﯿﺰﻧﻪ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﮑﻠﺎﺳﯽ ﻫﺎﻡ ﺑﺎ ﮐﺎﻣﺎﺭﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻃﺮﻑ ﺍﺯ ﺍﺳﻠﺎﻣﺸﻬﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺷﯿﻔﺖ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺎﺩ
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﻧﻮﺵ ﺟﻮﻧﺶ ﻭﻟﯽ ﺍﺧﻪ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﭘﻭﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻩ
ﭼﯽ ﺑﮕﻢ ﺍﺧﻪ ﺭﺑﻄﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﺫﻫﻨﻢ ﺗﺮﺍﻭﺵ ﮐﺮﺩ
در امریکا اکثر جوانان وقتی به سن دانشگاه میرسن به خاطر اینکه از کمکهای دولتی از جمله هزینه دانشگاه -هزینه کتب وکمک هزینه مسکن برخوردار باشن ترجیح میدهند از خانواده جدا زندگی کنند جون هزینه دانشگاه در امریکا بسیار بالا می باشد جوری که حتی خانواده ها هم نمی توانند به فردندان خود کمک کنند و اگر جوانان بخواهند با خانواده رندگی کنند بعضی از این کمکهای دولتی شامل حالشان نمی شود.
پاسخحذفدر امریکا وقتی دانشجویی بخواهد برای تامین هزینه های خود کار کنند انواع و اقسام کارهای نیمه وقت در ساعات مختلف شبانه روز وجود دارد(چون ترجیح می دهند کارگر نیمه وقت داشته باشند تا بیمه پرداخت نکنند) که به صورت ساعتی پرداخت می شود ولی در ایران کافی بود کارفرما متوجه می شد شما دارین کلاس زبان می روید .در ایران کار نیمه وقت بسیار بسیار کم پیدا می شه .در امریکا اگر هزینه دانشگاه را نتوانید پرداخت کنید به صورت وام به دانشجو پرداخت می شود و بعد از اتمام دانشگاه وپیداکردن کار به صورت اقساط باز پرداخت می شود ولی در ایران جوانان بیجاره و خانواده ها .......
من خودم هم در ایران دانشجو بودم هم در امریکا
کسی که با ویزای دانشجویی میاد امریکا نمیتونه قانونی تو رستوران یا جاهای دیگه کار کنه. لطفا اطلاعات غلط ندید.
پاسخحذفRight on Arash! Right ON!
پاسخحذفDon corleone
با اینکه اکثرا مطلب این وبلاگ حقیقت محض است و واقعیت دارد ، این پست کاملا سحرت است، مقایسه ایران و آمریکا ،و جوان در ایران و آمریکا،... آرش کل مطلبت رو ۱ بر بخون ببین چی نوشتی
پاسخحذف۲۰ ساعت در هفته از قراره ساعت ۱۰ دلار ( گارسن باشی که میدونی انعام چقدره ) ماهی ۸۰۰ دلار . که در بسیاری از شهرها برای اجاره جا و حملو نقل و کمی خرید کافی است.
لطفا هر چه سریع پست جدید بذار (ایکون دستور)
پاسخحذفآرش جان به نکته جالبی اشاره کردی ، تو ایران جوونا فک میکنن برن آمریکا شخص اوباما میاد براشون نهار شام درست میکنه یا هر شب با اینو اون تو دیسکو ها عشق و حال میکنن .... آما نه! واقعا جور دیگس ، شما وقتی بیاید آمریکا ورق بر میگرده درست مثل سربازی میمونه
پاسخحذفاونجام پاره شد تا تونستم یک کامنت بذارم. اصلا یادم رفت چی می خواستم بنویسم!
پاسخحذفدر تایید کامنت دوست پیشین باید عرض کنم نظر دونی بلاگت منو هم رسما نمود! البته شاید الان درست شده باشه.
پاسخحذفسلام آرش عزیز، مدت زیادی بود که نوشته هات رو دنبال نمیکردم. راستش الان هم یکهو اومدم و اصلا نخوندم جدیدا چی گزاشتی ... قبلا زیاد کامنت میزاشتم زیر پستهات. چه تو مهاجرسرا چه تو وبلاگت. شتر ماهم 3 ماهی هست که خوابیده تو آمریکا ! فقط نمدونم چی شد که یکهو دلم هوس کرد بیام اینجا و بگم که نمیدونم چه مرگمه ! ولی تو این خراب شده به شدت احساس تنهایی میکنم ! با اینکه کلا درگیر ریسرچ و درس هستم اما بازهم به شدت احساس تنهایی میکنم ... حتی بعضی وقتها پشیمون میشم ... حتی با اینکه واقعا زحمت کشیدم شب و روز تا به اینجایی که هستم برسم اما ... میدونم که "این نیز بگزرد" فقط ای کاش که کمی سریع تر و ملایمتر بگزرد ! چون خیلی بد داره میگزره ! جامعه ی دوستان ایرانی اینجا هم دقیقا نگاشت همدیس همون آدمهای عقده ای هست که توی ایران بودند ! بلکه حتی از اون هم افتضاح تر ! البته شاید حق دارن بنده های خدا ! نمیدونم .
پاسخحذفبه هرحال برات آروزی موفقیت دارم.
هم اسم تو آرش .