پست نیم بند

امروز صبح وقتی می آمدم شرکت پیش خودم گفتم الآن ده نفر توی اطاقم جمع شده اند و وقتی می رسم و چراغ را روشن می کنم همه می گویند تولدت مبارک ولی هیچ خبری نبود. بعضی موقع ها همکارانم از این کارهای عجیب و غریب انجام می دهند و راستش من هم خیلی علاقه ای به جور کارها ندارم. به ندرت هم تولد کسی را به او تبریک می گویم مگر اینکه خودش بگوید امروز تولدم است و من هم بگویم مبارک است. البته برای تولد دختر همخانه ام یک هدیه خوب برایش خریدم که خیلی خوشحال شد. او هم چهارتا مداد تراش و پاک کن برایم خریده است که امروز به عنوان هدیه تولد به من بدهد. مشکل همخانه من دیگر دارد جدی می شود و تقریبا همیشه در حال نوشیدن الکل است. قبلا وقتی دخترش در خانه ما بود شراب نمی خورد ولی از زمانی که کار خودش را از دست داده است دیگر به این چیزها اهمیت نمی دهد. چند روز پیش که دیدم در حالت غیر طبیعی دارد با دخترش جر و بحث می کند مجبور شدم دخالت کنم و بهش یادآوری کنم که تو الآن مستی و بهتر است اصلا با او صحبت نکنی.

همخانه من به این علت از شوهرش طلاق گرفت که او دائم الخمر شده بود و حالا خود او هم دارد به همین سرنوشت دچار می شود. بیچاره دخترشان که فقط چهارده سال دارد و درگیر مسائل غیر اخلاقی پدر و مادرش شده است. چند وقت پیش داشت برای من درد دل می کرد و می گفت که دوست دختر پدرش اصلا رفتار خوبی با او ندارد و هر دوی آنها همیشه مست هستند. مادرش هم که همیشه مست است و هر دفعه با یک دوست پسر جدید به خانه می آید. من هم به او گفتم که تو دیگر بزرگ شده ای و باید از زندگی آنها درس بگیری و وقتی که تشکیل زندگی دادی این کارها را نکنی. او من را خیلی دوست دارد و هر موقعی که به خانه ما می آید من را بغل می کند و وقتی فهمید که من می خواهم از آنجا بروم خیلی ناراحت شد ولی من به او قول دادم که هر زمانی که به کمکی احتیاج داشت به من زنگ بزند و من به او کمک خواهم کرد. در زندگی این دسته از امریکاییانی که من با آنها سر و کار دارم اتفاقات عجیب و غریب زیادی روی می دهد و هیچ بعید نیست اگر یک روز دخترشان در پشت درهای بسته خانه های آنها گیر کند.

ببخشید من باید بروم چون جمعه ها معمولا با یک از سری از همکارانم برای نهار به بیرون می رویم و الآن همه آنها منتظر من هستند. از اینکه یک پست نیم بند دادم ببخشید.