سلام دوستان عزیز
این روزها آنقدر برنامه های کاری ما فشرده است که حتی فرصت نکردم وبلاگم را باز کنم. از اینکه پیامهای محبت آمیز برایم می گذارید متشکرم و از اینکه فرصت نکردم مطلب جدیدی بنویسم احساس شرمندگی می کنم.
خبر جدید این است که من بجای هلیکوپتر یک موتور وسپا خریدم. حالا روزها می توانم با موتور گازی به سر کار بروم و کلی در مصرف بنزین صرفه جویی کنم. در ضمن تفریح خوبی هم هست و به کله ام هم کمی باد می خورد. یک کلاه ایمنی هم سرم می گذارم و دقیقا مثل کارگرهای فرش فروشی در بازار تهران شده ام که با وسپای خود به این طرف و آن طرف می روند. رنگ وسپایی که گرفتم شامپاینی است و نمی دانم که معادل فارسی آن چه می شود. در کالیفرنیا یک قوانین خاصی وجود دارد که به هر موتوری اجازه تردد نمی دهند و باید حتما اجازه خاص کالیفرنیا را داشته باشد بنابراین انتخاب شما برای خریدن موتور گازی بسیار محدودتر از بقیه ایالت های امریکا است.
با این وضعیت جدیدی که در کار برایم پیش آمده است باید سعی کنم که در آخر هفته ها زمانی را برای نوشتن بگذارم و سعی کنم مطالب و اطلاعات مفیدی را در زمینه زندگی کردن در امریکا برایتان بنویسم. راستش ممکن است که آدم بعد از یک مدت به تمام چیزهایی که در امریکا اختیارش است عادت کند ولی من سعی می کنم همیشه گذشته خودم را بخاطر بیاورم و از راحتی خودم خوشحال باشم. من همیشه در ایران می خواستم که موسیقی یاد بگیرم چون احساس می کردم که استعداد آن را دارم ولی هیچوقت در تمام عمرم فرصت و امکان رفتن به یک کلاس موسیقی را نداشتم. الآن گرچه در این سن و سال خودم را به در و دیوار می زنم تا چیزی یاد بگیرم ولی لااقل خوشحال هستم که شرایطی برایم پیش آمد که بتوانم به این خواسته خود برسم.
الآن اصلا حوصله رانندگی و رفتن به جنگل و دریاچه بسیار زیبایی را که شاید بیست کیلومتر هم با ما فاصله ندارد را ندارم ولی یادم نمی رود که من همیشه آرزویم این بود که یک بار به شمال بروم و ماشینم در بین راه خراب نشود! در واقع من همیشه تر و تمیز از مقصد راه می افتادم و روغنی به شمال می رسیدم. بالاخره یک جای کار ایراد پیدا می کرد و من همیشه می گفتم که مشکل ماشین من این است که حتما باید دست من را روغنی کند و بعد از آن راه خواهد رفت. یک بار وقتی که هنوز با همسر سابقم نامزد بودیم خانواده او را به شمال بردم و بیچاره پدر 65 ساله اش آنقدر ماشین من را در نزدیکی رامسر هول داد که بعد از آن می توانست در مسابقات قویترین مردان ایران شرکت کند. همیشه هم ماشین من فقط یک ایراد جزئی داشت ولی این ایرادهای جزئی در مجموع یک ایراد کلی بوجود می آورد و آن ایراد هم غراضه بودن ماشینم بود. برای همین هم بود که من مشتری دائم اصغر آقا مکانیک بودم.
یکی دیگر از حسرت های من در ایران این بود که حقوقم را سر وقت دریافت کنم. من هیچوقت در ایران نمی توانستم بر روی درآمدم حساب کنم چون هیچوقت حقوقم را سر موقع نمی گرفتم. سال های آخر هم که هر شش ماه یک بار حقوقمان را می دادند و خیلی هم برایم عادی شده بود. البته من هیچ تصور دیگری هم از جریان حقوق بگیری نداشتم و وقتی که اولین حقوقم را در امریکا سر موقع دریافت کردم هیجان زده و حتی خجالت زده شدم و می خواستم به یارو بگویم که حالا چه عجله است؟ بعدا با هم حساب می کنیم!!! در امریکا هر دو هفته یکبار به من حقوق می دادند و این از آرزوهایم هم بالاتر بود چون دقیقا می توانستم روی آن حساب کنم. خوب من لااقل 15 سال در ایران کار رسمی داشته ام و حتی یک بار هم محض نمونه حقوقم را به موقع دریافت نکردم.
خوب شاید اگر شما در ایران از وضع مالی خوبی برخوردار باشید زیاد متوجه حرفهای من نشوید ولی یک نفر مثل من در ایران دستش به هیچ کجا بند نبود. نمیخواهم برایتان فیلم هندی تعریف کنم ولی تامین هزینه دانشگاه در آن سالهای ارزانی نخستین هم برای من با اما و اگرهای فراوانی همراه بود و در هاله ای از ابهام به سر می برد! البته ناگفته نماند که تامین هزینه دانشگاه در امریکا هم کار حضرت فیل است ولی لااقل کسانی که امریکایی هستند و یا مقیم امریکاهستند می توانند وام تحصیلی بگیرند و کسی بخاطر بی پولی از تحصیل باز نمی ماند. خیلی ها می گویند که بانک ها در امریکا استثمار می کنند و فلان می کنند و استکبار می کنند و شیره می مکند و از این حرفها. ولی معیار من فقط یک چیز است و آنهم این است که یک نفر در ایران با توان مالی پایین نمی تواند به دانشگاه برود در حالی که یک نفر در امریکا با توان مالی پایین می تواند با کمک بانک به دانشگاه برود. حالا اگر آن فرد بعد از پایان تحصیلات و پیدا کردن کار نتوانست و یا نخواست بدهی بانک را پس بدهد مسئله دیگری است.
من در ایران احساس می کردم که یک تراکتور هستم که باید کار کنم و پول در بیاورم تا خرج خوراک و سرپناهم تامین شود. خوشبختانه هیچوقت نتوانستم خودم را قانع به خلق موجود جدیدی کنم اگرنه بعد از مدت کوتاهی تبدیل به کارخانه جوجه کشی هم می شدم. در آنصورت کارم می شد بچه پس انداختن و توی سر خودم زدن که حالا با این همه بچه چه خاکی توی سرم بریزم. من که عاشق کتاب خواندن بودم حتی فرصت نمی کردم شبها قبل از خواب یک خط کتاب بخوانم و مثل خرس تیر خورده ولو می شدم و از خستگی غش می کردم. داشتم تبدیل به آدم حال بهم زنی می شدم که فقط می دود تا شکمش را سیر کند.
در محیط کار واقعا آدم غیر قابل تحملی شده بودم. اگر یکی از بچه های قسمت ما کارش را انجام نمی داد و یا اشتباهی می کرد داد می کشیدم و کنترل اعصابم را نداشتم. البته از نظر مالی همیشه هوای همه بچه ها را داشتم و آنها را به خودم مقدم می دانستم ولی نمی توانستم محیط آرامی را برای آنها فراهم کنم که بدون ترس و اضطراب کار کنند. این اضطراب و استرس از بالا به من منتقل می شد و من هم آن را به دیگران منتقل می کردم. من فکر می کردم یک مدیر خوب یعنی یک آدم اخمو و بداخلاق که مثل سگ پاچه می گیرد و اجازه نفس کشیدن را به کسی نمی دهد. وقتی به امریکا آمدم همه چیز به نظرم عجیب و غریب می آمد. مدیرم به من می گفت که حتما باید یک ساعت برای نهار بیرون بروم و حتما باید آخر هفته ها تفریح داشته باشم. دوشنبه ها به جای اینکه با اخم و تشر بگوید که پس این کار بی صاحب شده چی شد, می گفت که در مورد کارهای جالب آخر هفته برایش توضیح دهم. خود شیرینی, پاچه خواری, خرکاری و هیچکدام از این کارها نه تنها جواب نمی داد بلکه نتیجه معکوس می گرفتم.
الان سه سال است که در آرامش تمام کار می کنم. نگاه من نسبت به کار کردن تغییر کرده است و تا بحال ندیده ام که کسی در محیط کار صدایش را کمی بلند کند. گهگاهی مدیر عامل شرکت به اطاق من می آید و سوال می کند که آیا چیزی نیاز دارم یا خیر. پارسال برای اطاقم گلدان و تابلو آورد که قشنگ شود! فکرش را بکنید مدیر عامل یک شرکت بزرگ در ایران... خوب ادامه ندهم بهتر است. البته آنها هم مشکلاتی را تحمل می کنند که در امریکا وجود ندارد. در ایران همیشه مدیران و صاحبان شرکت ها پول ندارند و یا اگر هم داشته باشند قایم می کنند و وانمود می کنند که پول ندارند. ولی در امریکا همیشه همه صاحبان شرکتها پول دارند و اگر یک توجیه اقتصادی خوب وجود داشته باشد آن چیزی که فراوان است پول است. شما وفور سرمایه را حتی در بدترین اوضاع اقتصادی حس می کنید و گردش مالی را در جامعه احساس می کنید.
دیگر وقتم تمام شد. بدرود
مدتیه وبلاگتونو از طریق گوگل ریدر دنبال میکنم برام جالبه چون خیلی دلم میخواد از این ایران خراب شده برم :( ایشالا از این به بعد بیشتر وقت داشته باشین برای نوشتن
پاسخحذفسلام یه موضوع می خواستم بگم من امروز صبح قرار بود تو سالن کنفرانس دانشگام یک سمینار راجع به تافل بدم وقتی از خونه امدم بیرون سوار تاکسی بشم تاکسی نبود خیلی صف تولانی بود در هین نشتن دوتا خانوم سر نوبت بحس شون شد ناگهان به هم فوش رکیک دادن کلی هم دیگرو جلو مردم زدن خلاصه کیسو کیس کشی تو خیابون یه جور همدیگرو می زدن که باورنکردنی بود بخاطر چی بخاطر نشستن تو تاکسی واقعا ارزش فحش دادن داره من از شدت اعصبانیت نتونستم سمینارو خوب بدم تا الان عصبی اخه چرا بخاطر یک چیز جزی این قدر دعوا یادمه روز اول گواهینامه گرفتم رفتم خیابون با ماشین هواسم نبود فرمون کج کردن ماشین پوشتی امد پایین کلی بهم فش داد در صورتی که اتفاق مهمی نبود من این لحضاتو هیچ وقت در زندگی یادم نمیره من در حیات وحش زندگی می کنم در روز از این اتفاقا اینجا زیاد می افته تو تهران همه وحشین اینگار از ادم طلب دارن نمی دونم گناه من چیه که تو ایران زندگی می کنم جرا هیچ چیز سر جاش نیست تو ایران چرا ما اینطوری هستیم مگه ما انسان نیستیم ........اگه فکر به امریکا نباشه از شدت ناراحتی سکته می کنم این شعرو به همه افرادی که در امریکا هستن تقدیم می کنم
پاسخحذفقفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنی
aza.joon
پاسخحذفbesyar ali !
Gol gofty in haei ke gofty kheily inja azash lezzat mibaram har vaght ke inja shaki misham miam weblog toro mikhoonam kheily chiza yaam miad dobareh
پاسخحذفسلام
پاسخحذفمتاسفم چون واقعیتی انکار ناپذیر است و همه ماهایی که در چنین سطح مالی ایی از زندگی به سر می بریم داریم با ارزش ترین سرمایه یعنی نیروی انسانی رو هر روز هدر می دیم.من 32 سالمه ولی هیچ کار مهمی توی زندگی انجام ندادم تا حداقل خودم بهش افتخار کنم یا بگم من این کار رو برای انسانها یا زندگی یا طبیعت انجام دادم.متاسفم که هر چقدر بیشتر تلاش می کنم انگار بیشتر توی باتلاق زندگیم فرو می رم.
شاد باشید
شاهرخ
آرامش ،کلمه ای که مدتهاست از فرهنگ لغت ما ایرانیها محو و نابود شده ...
پاسخحذفArash jan,
پاسخحذفYou might be interested in buying one of these :)
http://www.coolest-gadgets.com/20100308/jetpack/
چه بگویم که نگفتنم بهتر است.
پاسخحذفولی یک سوال پیش می آید من نمی توانم این نوع جامعه را باور کنم.آیا اکثریت مردم در امریکا در همچین وضعی زندگی میکنند؟
ان آقایی که درمورد تافل کنفرانس داشتند، با عرض شرمندگی باید عرض کنم که دردیکته فارسی خیلی غلط دارید قربان. به علاوه کج کردن سرماشین خطر جانی هم دارد، شما اتفاقا شانس آوردید و به خیر گذشته و فقط کمی فحش خوردید ولی دخترعموی بنده که آمریکا زندگی می کند یک بار سرماشین را مثل شما کج کرده بود، زده بود به مانع ثابت،طبق حکم دادگاه تا یک سال درآمریکا هر یکشنبه در پارکها آشغال جمع می کرد!!!
پاسخحذفخانوم ساناز
پاسخحذفاحتراما باید خدمتون عرض کنم که نوشته من نکات مثبتی ام داشت در ثانی
من حاضرم زندان برم 10سال اشغال جم کنم ولی فحش رکیک از دهان همشهری انسان خودم نشنوم بعدشم گفتم اتفاق خیلی ساده ای بود چرا شما به اصل ماجرا که توهین شدن به انسان به خاطر چیز های کوچک هست را نمی پردازید به انتقاد بی مورد توجه بیشتری داری اصلا به قول سارا کوچولو ارامش بین ما مرده همه حالت تهاجمی دارن تو ایران ..مثل اون اقای بنجامین که به ارش جان توهین کرد من خواستم کمی از شرایط سخت زندگی تو ایران بگم همین !!!!
arash koly az in majray hogh gerftanet ba shoharam khadidem chon ma ham hamin tory k kofty hlghogh migerem...
پاسخحذفدرود افا این ماشینت توی ایران چی بوده که اینفدر ازش ناراحتی؟ من الان شهرستانم در ایران بابا مردم وجدانا هنوز با هم خوبن هر جایی هم که میریم فوری میشناسن و کارها راه میندازن البته هر جایی خوبی و بدی هم داره به هر حال موفق باشی
پاسخحذفسلام
پاسخحذفمن نتونستم از IP CAMERA استفاده كنم
آيا بقيه دوستان هم همين مشكل رو دارن؟
درود. خدا بگم چیکارت کنه ارش خان. اب از لب و لوچم سرازیر شد. فکر کنم اگه ما بیام اونجا از بی سوژه بودن سکته کنیم. اینجا ما هر روز یه سوژه در حد المپیک داریم. راستی سر بزن یه چیز خوندنی هست.
پاسخحذفمیگم آرش خان چرا یدونه هارلی دیویدسون نگرفتی ؟!
پاسخحذفحیفه تو امریکا وسپا سوار شی. گمونم یدونه قدیمی و سالمش رو میتونی ارزون بخری. البته تا حدودی ارزون !
اینم انجمنشونه، که کلی به خودشون هم حال میدن:
www.hog.com
مثل همیشه very good.
پاسخحذفآهان حالاس كه يه خواب عميق تو بعد از ظهر مي چسبه
پاسخحذفميتوني يه چاي مشتي هم درست كني به رنگ عقيق و بزني و بعدم گيتارو روشن كني د بزن
جاي ماهم خالي اونجا، كمي هم احساس آرامشو بيشتر تنفس كن تاته ريه هات
يا حق
در شهر لس آنجلس آمريكا يك چلوكبابي به نام نايب مي باشد كه اكثر ايرانيان مقيم آمريكا از مشتريان اين چلوكبابي مي باشند
پاسخحذفmitoni cholo kaabam ham bezani az hamin nayeb ma ke bademon naymad
فرا رسيدن سال نو باستاني بر همه ايرانيان مبارك
پاسخحذفآرش عزيز اميدوارم فرا رسيدن بهار همراه با تازه شدن روح براي تو باشه و با برنامه هايي كه براي خودت ميذاري كمي حال و هواي تازه و شادي بخشي را تجربه كني
پايدار باشي
این مرگ بر آمریکا که می گن واقعیت داره هااا!لعنت به این آمریکاکه آرزوی تنفس توی هوای بهشتی اش یه لحظه آرومم نمی ذاره و گرفتن ویزاش از ویزای بهشت هم سخت تره!!!
پاسخحذفهي با خود فکر مي کنم ، چگونه است که ما ، در اين سر دنيا ، عرق مي ريزيم و وضع مان اين است و آنها ، در آن سر دنيا ، عرق مي خورند و وضع شان آن است! ... نمي دانم ، مشکل در نوع عرق است يا در نوع ريختن و خوردن
پاسخحذفهه هه هه! خیلی قضیه عرق بامزه بود! مرگ بر آمریکای عرق خوار!!!
پاسخحذفaza.joon
پاسخحذفagha arash 4 shanbe soorit mobarak ...
chera nistiiiiiiiiiiii!É
delemoon tang shod
please !!!
next post :D
weère waitin !!!
چي شدي آرش؟
پاسخحذفمردي؟
دلم می خواد خفه ات کنم چرا نمی اپی؟مردم
پاسخحذفارش جان اگر مردی یه خبری بده ما در جریان باشیم!!!!
پاسخحذفchizetoono gaz begirin bache ha :D
پاسخحذفجوک "وسپا" رو که حتما شنیدی، اگر نشنیدی بگو واست تعریف کنم.
پاسخحذف