یکشنبه گذشته هوا یک مقداری آفتابی بود و من توانستم کمی با قایقم به آب بروم. البته صبح هم رفتم به یک شهر دیگر تا دوستانی را که تازه به امریکا آمده بودند ببینم. ولی از آن موقع تا حالا همین طور باران می بارد. گمان کنم تا آخر هفته هم باران ادامه داشته باشد و پس از آن آفتابی شود. امروز فهمیدم که یکی از همکارانم در حیاط خانه اش چهار تا اسب و یه بچه اسب دارد. البته حیاط خانه اش بزرگ است و یک محل مخصوص نگهداری اسب هم دارد ولی می گوید که هر روز صبح مجبور است قبل از آمدن به سر کار از توی گل و لجن به سراغ اسب ها برود و به آنها سرکشی کند. من خیلی خودم را ذوق زده نشان دادم و قرار شد که هفته دیگر به خانه آنها بروم تا اسب سواری کنم.
راستش من خالی بستم و گفتم که من قبلا سوار اسب شده ام و اسب سواری را بلدم ولی در واقع من فقط چند بار سوار قاطر شدم که آنهم خودش راه می رفت و کاری به کار فرامینی که من صادر می کردم نداشت. البته در ساحل دریای شمال هم یک بار سوار اسب شدم ولی آن اسبها هم خمار بودند و حال و حوصله راه رفتن نداشتند چه برسد به دویدن. ولی اسبهای این خانم از نژاد عربی است و آن طور که می گوید خیلی قد بلند و تند رو هستند. امیدوارم که بلایی سرم نیاورند!
در چند روز گذشته یک آقای بی خانمان مهمان خانه ما بود و روزها به عنوان کارگر به همخانه من کمک می کرد که مغازه اش را خالی کند و وسایلش را به گاراژ منتقل کند. همخانه من مغازه اش را از دست داد چون صاحب مغازه اجاره آنجا را زیاد کرده بود و او آنقدر درآمد نداشت که بتواند آن را بپردازد. حالا مجبور است که برای پول درآوردن تلاش کند اگرنه خانه خود را هم از دست خواهد داد. بعد از پانزده سال پرداخت قسط ماهیانه اگر نتواند ماهی دوهزار و هفتصد دلار قسط را بپردازد با فروش خانه نه تنها چیزی برایش باقی نخواهد ماند بلکه به بانک هم بدهکار خواهد شد. در حال حاضر این خانه را که زمانی هشتصد هزار دلار بوده است حتی چهارصد هزار دلار هم نمی خرند و این تقریبا معادل بدهی باقیمانده او به بانک است.
آن آقایی که مهمان ما بود یک مرد شصت ساله است که اصل و ریشه اش حدود 120 سال پیش از ایرلند به امریکا مهاجرت کرده اند. او پیمانکار ساختمان بود و درآمد و زندگیش خیلی خوب بود تا اینکه به الکل معتاد شد و به مرور تمام زندگی خودش را از دست داد. در حال حاضر او در یک جایی زندگی می کند که از طرف دولت برای آنها در نظر گرفته شده است. آنجا یک سالن است که پنجاه نفر شب ها را در آن می خوابند و هر نفر یک تخت و یک کمد دارد و می توانند وسایل خصوصی خودشان را در آنجا قرار دهند. در ضمن همه بی خانمان ها گهگاهی شب را در جاهای دیگری مثل پارک و یا خیابان می خوابند و فقط وقتی به تختشان مراجعه می کنند که هوا سرد و یا بارانی باشد.
رابرت به من گفت که یاد گرفته است که چگونه خود را در خیابان و یا پارک گرم نگه دارد, چگونه حمام کند و چگونه برای خودش غذا فراهم کند. او بسیار تمیز و خوش تیپ است و اگر شما او را در خیابان ببینید محال است که متوجه شوید او بی خانمان است. او زبان فرانسه را کامل می داند و به امور سیاسی تمام کشورها و حتی ایران کاملا آگاه است. او می گوید که بیشترین مشکل بی خانمان ها مسائل پزشکی و بهداشتی است که از پس مخارج آن بر نمی آیند. مثلا او در سن شصت سالگی دردهای زانو و کمر دارد ولی نمی تواند به دکتر برود و یا دارو تهیه کند و مجبور است که آن را تحمل کند. گرچه بیشتر بی خانمانها هرگز شانس این را پیدا نمی کنند که به دندانپزشکی بروند و دندانهایشان خیلی زود خراب می شود ولی او سعی کرده است که ظاهر خودش را تا آنجایی که می تواند سالم نگه دارد.
او نه ماشین دارد, نه تلفن دارد و نه چیزی از اینترنت و کامپیوتر می داند. موسیقی را خیلی خوب می داند و خوب گیتار می زند ولی نه آنقدر حرفه ای که آموزشگاهی او را برای تدریس قبول کند. در واقع وقتی که یک نفر در امریکا آدرس یک خانه را ندارد بی خانمان محسوب می شود و کسی حاضر نمی شود که به او کار دهد. کارهایی که این افراد انجام می دهند بیشتر باربری است و دستمزد خیلی کمی هم دریافت می کنند که البته باید نقد باشد. این افراد حتی حساب بانکی, دسته چک و یا کارت اعتباری هم ندارند.
من به او یک ادکلنی را که از قدیم داشتم و استفاده نمی کردم هدیه دادم و او را به خوابگاهش رساندم. من به او گفتم گرچه زندگی شما در اینجا خیلی سخت است ولی لااقل غذای خوب می خورید و مشکلی برای امور اولیه خودتان ندارید. ولی در کشورهای دیگر فقر به معنای واقعی وجود دارد و خانواده هایی هستند که با وجود اینکه کار می کنند نمی توانند برای خانواده خودشان گوشت و یا میوه بخرند. فقر در امریکا با فقر در ایران بسیار فرق می کند و البته وضع ایران هم به مراتب از برخی کشورهای افریقایی و یا کشورهای امریکای لاتین بهتر است.
چیزی که برای من جالب بود این بود که به هرکجا که او می رود, می گوید که من بی خانمان هستم و کسی به خاطر بی خانمان بودن او به او بی احترامی نمی کند. شاید به این خاطر است که همه امریکاییها این احتمال را می دهند که یک روز خودشان هم بی خانمان شوند چون فقط کافی است که چند ماه نتوانند کار کنند و یا برای یک مسئله یک سال به زندان بروند. آنگاه قسط خانه و قسط ماشین را پرداخت نکرده اند و بانکها آن اموال را برای خودشان فروخته اند. اگر هم ذخیره ای داشته باشند مجبور هستند که برای غذا و پوشاک خودشان خرج کنند. بنابراین پس از بیرون آمدن از زندان بی خانمان می شوند. حسابهای بانکی و کارتهای اعتباری آنها هم بخاطر بدهی بسته می شود و بقول معروف آن افراد فقط باید کف بزنند.
در امریکا سابقه نداشتن به مراتب بهتر از سابقه بد داشتن است و اگر به ما که مهاجر هستیم و تازه به امریکا آمده ایم به سختی کار و یا اعتبار می دهند, کسی که سابقه ترکمون داشته باشد هر چقدر هم که زور بزند نمی تواند کار بگیرد و یا دوباره اعتباری برای خودش کسب کند. سیاستهای سیستم سرمایه داری طوری است که بی خانمان ها را در شرایط اقتصادی خودشان ثابت نگه دارند. چون آنها یک بار به سیستم اقتصادی ضرر زده اند, دولت ترجیح می دهد که به جای بکارگیری دوباره بی خانمانها فقط تا آخر عمر آب و غذا و جای خواب آنها را تامین کند. البته اگر شانس بیاورند و سنشان به بالای 67 سال برسد امکانات نسبتا خوبی دریافت خواهند کرد و حقوق نسبتا خوبی از دولت می گیرند که آنها را از بی خانمان بودن نجات خواهد داد.
خوبی ما مهاجرها این است که اگر یک روز به چنین وضعی دچار شویم, همیشه یک راه دیگر هم در پیش روی ما هست و آن بازگشت به وطن خودمان است. من شنیده ام که در لس آنجلس تعدادی بی خانمان ایرانی وجود دارد که البته آنها بخاطر اعتیاد به الکل دوست ندارند که به ایران برگردند. این افرادی که مثلا چهل سال پیش به امریکا آمده اند و بی خانمان هستند اگر به ایران برگردند می توانند تدریس انگلیسی کنند و درآمدی برای خودشان داشته باشند. نمی دانم شاید زندگی بی خانمانی در امریکا را هم به زندگی در ایران ترجیح می دهند. واقعیت این است که بی خانمان بودن در امریکا کمتر از آنچه که به نظر می آید سخت است و من این مسئله را در همین چند روز گذشته فهمیدم.
امیدوارم که عزیزانی که به امریکا می آیند در کار و زندگی خودشان موفق باشند و هرگز بی خانمان نشوند.
وای خداجون !یه مقاله جدید !چه عالی !
پاسخحذفبازم مثل همیشه آقا آرش گل کاشته !
من هم امیدوارم :)
سلام آرش جان
پاسخحذفآقا مخلصیم
ما که اینجا بی خانمان هستیم برسیم اونجا چی میشیم؟
aza.joon
پاسخحذفpas age ghesde khoonaro natoonestim bedim kheiliam na omid nashim :D
سلام اقااینقدر هندونه زیر بقل این یارو ارشه نازارین فکر می کنه کیه 4تا بچه دور خودش جمع کرده فکرده سناتور تو امریکا یا یه کاره دیگه یکی از اشنا های ما تو اریزونا استاد دانشگاه ولی اینقدر مثل این یارو جو نگرفتتش . اقا ارش خان 4 تا بازدید از وب لاگت این طوری جو گرفتت اگه سناتور شی چهکار می کنی . یادت نرفته که از کدوم ظویله ای امدی ...
پاسخحذفintoooriam nist ke migi vali kami jave greftattttttesssh
پاسخحذفكسي اينجا تعيين تكليف كرد كه كسي جو گرفتش؟
پاسخحذفكمي مودب باشيد
ye nafar ham ke 4 ta harf e hesab mozaneh begin jav gerftatesh o ehanat konid hamine ke ma iraniha hich vaght mamlekatemoon be hich ja nemirese bayad avareh keshvar haie dige bashim
پاسخحذفاره من می گم جو گرفتتش تعیین تکلیفم می کنم حرفیه ؟انتقاد نکنیم؟
پاسخحذفaza.joon
پاسخحذفdoostane gerami ... chetooone ?!
bad mishe begi malsan chi shod keh migi jav gereftash, man har chy say kardam natoonestam chizi az jav gereftan bebinam, mishe yekam details zekr koni ma ham az eshtebh dar biyaym!
پاسخحذفEnteghad ba harf bi sanad fargh dareh doosteh aziz
كامنتر بي ادب نا محترم
پاسخحذفاگر آرش گفت كه شما هم نيا آمريكا اوون موقع بيا بد وبيراه بگو. ايشون داره فقط واقعيات رو ميگه تازه با زبان خيلي خوب. شما مث كه فقط قصد داري خودي نشون بدي
اگر ميخواي بگي تو هم خيلي وضعت خوبه و الان داري تو آمريكا حال ميكني روي صحبت آرش با تو نيست
برو بزار هوا بياد بي ادب
اين پست عجيبترين مطلبي بود كه تو اين وبلاگ خوندم حس دوگانه اي پيدا كرده بودم يه حس خوب و يه حس بد خلاصه تو اين حسا بودم كه شروع كردم به خوندن كامنتها، اصلا يادم رفت چي خونده بودم.
پاسخحذفآقا يا خانومه هميشه شاكي بايد كمي منصف باشي آرش كلي از وقتشو ميگذاره و برا ما مطلب مينوسه و حداقلش اينه مثل بعضي دوستان كه ميرن اونور آب و حتي ايميل هاي آدم را هم جواب نميدن نيست
يا مثل بعضي ها كه برا اين كه جو گير به نظر نيان همش ميگن با با اينجا هم خبري نيس. آخه با اين همه تفاوت فرهنگي مگه ميشه خبري نباشه در واقع اون آدما هنر جذاب مقايسه كردن ندارند.
مرسي از آرش كه هنرشو داره و جسارت بيان هم داره
آرش جان مثل اینکه بهش گفتی بی خانمان ناراحت شده بابا یکی نیست به این شخص بگه بی خانمان بودن تو آمریکا عار نیست ،انتقاد هم همینطور، گستاخی و بددهنی ننگ است.چند سال طول کشیده که آشنای شما درس خونده(تازه اگه ظرف نشسته باشه) و چقدر زمان برده که کار گیر آورده.این آرش ما باید بهش افتخار کرد که با این وضع اقتصادی با مدرک لیسانس تا پاش به اونجا رسیده کار خوبی واسهَ خودش دست و پا کرده و الان هم داره با افتخار زندگی می کنه وبه ما هم داره آگاهی میده.اگر می شه زحمت آرش خان رو آشنای شما بکشه ممنونشم میشیم.
پاسخحذف