نصب کردن دوش کمی سخت تر از آن چیزی بود که به نظر می رسید ولی بالاخره بر آن فایق آمدم و تمامی منفذهای آن را هم مسدود کردم به طوری که حتی نم هم به بیرون از اطاقک آن سرایت نمی کند. جاگوزی آن یک مقداری برای من کوچک است و برای این که تمام بدنم در آن جا بگیرد مجبور هستم که مثل جنین به پهلو مچاله شوم. ولی سونای بخار آن خیلی خوب است و دیشب یک مقداری هم روغن گیاهی به درون محفظه آن ریختم و حدود یک ساعت درون آن نشستم. تا حالا سونای بخار نگرفته بودم و نمی دانستم که چگونه است. یک جعبه ای هم دارد که روی آن دو ماله خشخاشی چرخان با زایده های فراوان وجود دارد و از میان آن آب به بیرون می آید و مثلا برای ماساژ کف پا است ولی من از آن زیاد خوشم نیامد و به نظرم فقط پا را غلغلک می دهد. رادیوی آن هم خوب است و باعث می شود که آدم حوصله اش در آن اطاقک تنگ سر نرود. یک مشکلی که این وان دارد این است که سوراخ فاضلاب آن در پایین ترین قسمت قرار نگرفته است و بنابراین وقتی که راه فاضلاب آن را باز می کنید تا خالی شود مقداری آب در اطراف وان باقی می ماند که باید با دستمال و حوله پاک شود. یک دگمه ای هم دارد که پس از از هر بار استعمال آن را فشار می دهید و از خودش گاز اوزون ساطع می کند و تمام محوطه را ضد عفونی می کند و مانع رشد قارچ های موذی می شود. خلاصه بد نیست و تا الآن از آن راضی هستم و اقدامات مقتضی هم خیلی از آن خوشش آمده است. البته من این دوش را در حمام وصل نکرده ام بلکه در اطاقکی نصب کردم که به اطاق خواب چسبیده است و ادامه کمد دیواری است. در آن قسمت قبلا یک سینک دستشویی نصب بود که تقریبا هیچ کاربردی نداشت و من توانستم از لوله کشی آب و فاضلاب آن برای نصب این دوش استفاده کنم. هواکش آن را هم به لوله ای وصل کردم که به سقف ساختمان می رود. حالا مشکلی که دارم این است که لامپ آنجا در پشت دیواره دوش قرار گرفته است و بنابراین آن اطاقک تاریک شده است. باید سیم کشی کنم و چراغ را به جلوی اطاقک منتقل کنم و بعد هم همه آنجا را کاغذ دیواری بکشم. در واقع این دوش را اینجا نصب کردم تا ما دو تا حمام در خانه داشته باشیم و من سر فرصت بتوانم حمام اصلی را درست کنم. یک مستراح هم در طبقه پایین هست و بنابراین اگر حمام را خراب کنم لنگ مستراح و حمام نمی مانیم.
هنوز ریزه کاری های کاشی کشی در طبقه پایین و کمی هم از آشپزخانه مانده است ولی گمان کنم که یک مقداری خسته شده ام و خیلی زورم می آید که آن کارها را تمام کنم. اوایل کار تخته گاز و چهار نعل کار کردم و احتمالا الآن دیگر یاتاقان سوزانده ام و زپرتم غمسول شده است. اقدامات مقتضی هم من را به استراحت بیشتر تشویق می کند و نگران سلامتی من است. البته من خودم وقتی که کار می کنم از نظر بدنی سر حال تر هستم و احساس بهتری دارم ولی شاید باید چند صباحی دست نگه دارم تا تجدید قوا کنم و درد مزمنی که در شانه ام دارم هم اگر خدا بخواهد و فرجی حاصل شود شفا پیدا کند. تازه دیشب متوجه شدم که یک مقداری از درد شانه ام مربوط به برجستگی بالشتی است که زیر سرم می گذارم. این بالشت که مثلا فضایی است یک ورقلمبیدگی در زیر گردن و شانه دارد که مثلا آنها را بالا نگه دارد ولی ظاهرا شانه های من به افتادگی بر روی تشک بیشتر عادت دارد. دیشب نزدیک های صبح آن را دمرو کردم و از آن طرف آن که آدمیزادی است استفاده کردم و دیدم که شانه هایم دیگر درد نمی گیرد. احتمالا این مرض من یک نوع آرتروز است که از مهره گردن شروع می شود و درد آن به شانه و دستم می رسد. الآن حدود یک سال است که قرار است من و اقدامات مقتضی به دکتر برویم و آزمایش عمومی بدهیم ولی از آنجا که هر دوی ما از دوا و دکتر خوشمان نمی آید هی این ماجرا را پشت گوش می اندازیم و سعی می کنیم که خودمان را با انواع داروهای گیاهی ماقبل تاریخ درمان کنیم. یک بسته از انواع روغن های گیاهی خریده ام که هر کدام از آن برای یک درد و مرضی خوب است و شبها نسبت به نوع مرضی که داریم کمی از آن روغن ها را در بخور می چکانیم و تا صبح استنشاق می کنیم. هم بوی خوش فضا را می پوشاند و هم عصاره آن روغن وارد سیستم تنفسی ما می شود تا بلکه اگر مقدر بود و خدا خواست درد ما را شفا دهد. آن طوری که دکترهای علفی ادعا می کنند این روغن ها هر دردی را شفا می دهند و گمان کنم تنها دردی که این روغن ها از پس شفای آن بر نمی آیند همان درد بی پولی معروف است که خدا نصیب گرگ بیابان نکند.
هر چه که از زندگی ما در امریکا می گذرد بیشتر به این مسئله پی می بریم که دیگر زندگی در ایران برای ما ساده نیست و هر چقدر که می گذرد فاصله خودمان را از گذشته ای نه چندان دور, دورتر و دورتر می بینیم. رفاه و آسایش چیزی است که انسان چنان به آن عادت می کند که انگاری از بدو زایش در آن بوده است. هم من و هم اقدامات مقتضی ماجراهای مختلفی را در زندگی خود پشت سر گذاشته ایم و دست روزگار از پیچ وخم های بسیاری ما را به این نقطه به هم رسانده است. حالا یکی از تفریح های ما این شده است که می نشینیم و چای می نوشیم و از سختی هایی که در زندگی بر ما گذشته است تعریف می کنیم و بعد هم می گوییم بیچاره آن بنده خداهایی که همچنان در آن مصایب دست و پا می زنند. هر دوی ما دلمان در ایران گیر است و برای همین می نشینیم و سریال و فیلم های آبدوغ خیاری ایرانی را نگاه می کنیم و بعدش هم به خودمان بد و بیراه می گوییم که چرا مرتکب چنین حماقتی شده ایم. من هر هنرپیشه کلنگی جدیدی را می بینم به اقدامات مقتضی می گویم که گمان می کنی این یارو چقدر پول داده است تا این پلان را بازی کند. بیست میلیون؟ چهل میلیون؟ بعد سعی می کنیم حال کسانی را درک کنیم که در ایران پول داده اند و بلیط خریده اند و در سینما چنین فیلمی را دیده اند و الآن با قیافه های عبوس دارند به کارگردان و عوامل دست اندر کار فحش می دهند و از سینما خارج می شوند. بعد یک فیلم خارجی می گذاریم و حض می کنیم و هی هم غر می زنیم که بیا اینها فیلم می سازند آن وقت ما هم فیلم می سازیم! آجیل و پاستیل و شکلات هم پای ثابت میز گرد کنار مبلمان ما است و ظرف آن در حین همین غر زدن ها دست به دست می شود. اقدامات مقتضی از طریق گوش و کمی هم از نگاه زیر چشمی در حالی که در آینه دستی چهره خودش را وارسی می کند فیلم ها را هم می بیند و با این حال از من بیشتر می فهمد که چه به چه و که به که است. من بعضی وقت ها تعجب می کنم که او چگونه با نگاه نکردن به صفحه تلویزیون پی به ماجراها و ریزه کاری های فیلم می برد در حالی که من که تمام قد به تلویزیون خیره شده ام حالیم نشده است. شاید این هم یکی از تفاوت های جنس زن و مرد باشد.
شاید پس از این که کارهای عملگی من تمام شد به یک مسافرت هاوایی برویم و کمی تفریح کنیم. هم تور کشتی تفریحی وجود دارد و هم می شود با هواپیما به آنجا رفت. خیلی گران نمی شود و حتی می شود قیمت های ویژه ای را هم پیدا کرد. شنیده ام که سواحل جزایر هاوایی خیلی جالب است و می شود حسابی در آن شنا کرد. بدی سواحل سنفرانسیسکو این است که آب دریای آن از قطب شمال می آید و خیلی سرد است و حتی در فصل تابستان هم نمی شود در آن شنا کرد. هر زمانی هم که باد از سمت دریا به خشکی می آید آدم از سرما به خودش می لرزد حتی اگر در اوج گرمای تابستان باشد. برای همین سرمای زیاد آب بود که زندانیان آلکاتراس نمی توانستند شنا کنند و خودشان را به سنفرانسیسکو و یا اطراف آن برسانند. در ضمن آب سرد این خلیج پر از کوسه است که البته مطمئن نیستم خیلی خطرناک باشند. ولی دلفین در این منطقه خیلی زیاد است و معمولا وقتی در کنار ساحل می ایستید می توانید یک گله از آنها را ببینید که در کنار کشتی ها شنا می کنند و بالا و به پایین می پرند. اصولا زندگی کردن در جایی که به آب نزدیک باشد بسیار زیبا و دل انگیز است و هر دفعه که آدم به کنار آب می رود با یک منظره جدیدی روبرو می شود. خوب دیگر من گرسنه ام شده است و باید بقچه ام را باز کنم و نان و پنیری که از خانه با خودم به سر کار آورده ام را بخورم. الآن به آبدار خانه می روم و یک چای شیرین برای خودم درست می کنم. صبح یک تکه کیک را که از تولد یکی از کارمندان در روز قبل در آنجا به جای مانده بود خوردم و پشیمان شدم چون مزه گه می داد. اقدامات مقتضی یک کیک هایی درست می کند که آدم انگشتان دست که هیچ انگشتان پایش را هم می خورد. برای همین بد عادت شده ام و دیگر مزه هیچ کیک دیگری را قبول ندارم. اگر می بینید نان و پنیر با خودم به سر کار می آورم و می خورم هم به این خاطر است که چاق نشوم اگرنه وقتی که عصر به خانه می روم جای شما خالی نباشد یک غذای مفصل بسیار خوشمزه برایم آماده شده است. من همیشه در زندگی حسرت یک خانه گرم را داشتم که در آن اجاقی روشن باشد و بوی غذا به مشام برسد. ولی همیشه مجبور بودم که غذای بیرون را بخورم و معده من آنقدر در مقابل غذاهای کثیف مقاوم شده بود که یک بار که با دوستانمان به یک رستوران رفتیم و یک غذای مسموم را خوردیم همه راهی بیمارستان شدند ولی من فقط کمی سرم درد گرفت و یک مقداری هم دچار تترتر شدم و دیگر هیچ. ولی الآن چنان سیستم هاضمه ام به غذای خوب عادت کرده است که دیگر نمی تواند هیچ ناملایمتی را تحمل کند و خیلی زود از خودش واکنش آن هم از نوع پنجم نشان می دهد. خلاصه این که الآن قدر خانه گرم و غذای خانگی خوشمزه و یک عدد همسر مهربان آن هم از نوع اقدامات مقتضی را خوب می دانم.
تا نوشتاری دوباره بدرود .