دوشنبه گذشته ساعت دوازده و نیم در مطب دکتر حاضر شدم. مادرم هم با من آمد چون من نمی توانستم بعد از عمل رانندگی کنم. اول من را به چند اطاق بردند و پشت دستگاه های مختلف نشاندند. آن دستگاه ها یک چیزهایی شبیه دوربین های قدیمی عکس برداری بود و آن را به چشم من می چسباندند و می گفتند چشمک بزن و یا به آن نقطه قرمز خیره شو. می گفتند که دارند ابعاد چشم من را اندازه می گیرند و از درون آن عکس برداری می کنند. این اولین عمل جراحی بود که من قصد داشتم در عمرم انجام دهم. همیشه از دکتر و دم و دستگاه های او می ترسیدم و الآن هم اصلا خوشم نمی آید که مثل گوشت قربانی یک گوشه بنشینم و دیگران هی به من سیخ بزنند. بعد از این که از درون چشم من عکس گرفتند من را در یک اطاق تپاندند و یک ویدیو گذاشتند که آن را ببینم. یک دسته کاغذ هم به من دادند و گفتند که پس از دیدن برنامه باید آنها را امضاء کنم. در آن برنامه ویدیویی یک آقای کراوات زده آمد و اول توضیح داد که چگونه عمل را انجام می دهند. بعد گفت که این عمل جراحی هنوز صد در صد تایید شده نیست و هیچ ضمانتی هم در کار نیست که حتی چشم شما بدتر نشود. خلاصه کلی حرف زد که خلاصه آن این بود که اگر کور هم از اینجا بیرون رفتید مسئولیت آن پای خودتان است و باید همه آن برگه ها را امضا کنید که خونتان به گردن خودتان باشد. خلاصه من هم آن یک مشت برگه را امضاء کردم و گفتم به درک چون به هر حال اگر کور هم بشوم آدمی نیستم که بخواهم و یا بتوانم از چنین شرکت هایی شکایت کنم. بعد از مدتی که در آن اطاق نشستم و دیدم هیچ کسی به سراغم نیامد از اطاق آمدم بیرون و پیش مادرم نشستم. مادرم داشت بلند بلند از جنس هایی که در گودویل دیده بود صحبت می کرد. گودویل یک مغازه ای است که مثل تاناکورا می ماند و جنس های دست دوم را به قیمت های خیلی ارزان می فروشد. من هم یک گنجه چوبی خیلی زیبا از آنجا خریده ام که اگر می خواستم از مغازه دیگری بخرم می بایست صد برابر آن پول می دادم. من به مادرم گفتم بابا اینقدر اینجا گودوبل گودویل نکن آبروی ما را بردی. الآن همه فکر می کنند ما تمام اموراتمان از گودویل می گذرد و شک می کنند که نکند پول ندهیم و فرار کنیم! خلاصه یک آقای هندی که عمامه به سر داشت آمد و من را به داخل بخش جراحی برد. در آنجا یک ابای نایلونی به تن من کردند و یک کلاه و روکش کفش نایلونی هم به من پوشاندند. بعد من را بر روی یک مبل نعنویی که زیر پایش هم بالا می آمد نشاندند و یک خانم مسن آمد و شروع کرد به حرف زدن. خیلی خوش برخورد و شوخ طبع بود و برای من توضیح داد که چگونه قطره بریزم و موقع عمل باید بی حرکت بمانم و چشم هایم را هم باز نگه دارم. دو نفر دیگر هم در مبل های کناری من لمیده بودند که یک نفر از آنها یک خانم جوان مکزیکی بود که برای سومین بار عمل می کرد. ظاهرا یک چیزی درون چشمش در حال پیشرفت بود که نیمی از دید او را گرفته بود و مشکوک به سرطان بود.
وقتی آن خانم تمام توضیحات را داد من بر روی مبل لم دادم تا استراحت کنم. یک حوله داغ هم بر روی من انداختند تا سردم نشود. این حوله داغ خیلی به من چسبید و چون صبح هم سر کار بودم خیلی زود به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی چشم هایم را باز کردم دیدم که یک نفر دارد من را صدا می کند. من سوال کردم عملم تمام شده است؟ آن مرد خندید و گفت نه تازه باید به درون اطاق عمل بروی. گفتم خر و پف می کردم؟ گفت نه. من چند وقت پیش متوجه شدم که وقتی می خوابم خر و پف می کنم و خیلی به این موضوع حساس شده ام. نمی دانم اگر کسی بخواهد با من زندگی کند می تواند این موضوع را تحمل کند یا نه. به هر حال من را به اطاق عمل بردند و من را بر روی یک تخت خواباندند که بر روی آن یک دستگاه لندهور آماده ایستاده بود. عمل چشم من قرار بود از نوع پیشرفته باشد که به آن ویوفرانت می گویند و به شکل موجی جلوی چشم را می خراشند تا به شکل مطلوب در بیاید. سپس دو نفر به بالای سر من آمدند و شروع کردند به ور رفتن با سر من و می خواستند یک چیزی را به زور وارد چشم من بکنند. من هم با آخرین قدرت مقاومت می کردم و چشمم را طوری به هم فشار می دادم که آنها نتوانند چیزی را در آن فرو کنند. هر دو فریاد می زدند که تکان نخور و چشمهایت را به هم فشار نده ولی من کار خودم را می کردم. بالاخره یک چیزی را به زور بر روی چشم راستم تپاندند و یک چیزی مثل در کشویی از جلوی چشمم رد شد. بعدا فهمیدم که این در کشویی یک تیغه ای است که جلوی جشم را می تراشد و آن را باز می کند. بعد دو تا کپه نور دیدم که هر کدام از آنها شبیه اثر انگشت بود و بالا و پایین هم قرار داشتند. بالایی قرمز بود و پاینی هم سبز بود. پانزده ثانیه این دو نور را دیدم و سپس همان در کشویی دوباره در جهت مخالف حرکت کرد و ظاهرا آن لایه از چشم را که بریده بود سر جایش گذاشت. دردی نداشت و فقط همان جایی که می خواستند دستگاه را بر روی چشمم بتپانند چون مقاومت می کردم درد می گرفت. چشم چپم راحت تر بود چون دیگر می دانستم که چه اتفاقی می افتند و مقاومت کمتری کردم. وقتی پاشدم دکتر از من سوال کرد که می توانم ساعت را بخوانم و من دیدم که می توانم. سپس من را به یک اطاق دیگر بردند و دواها و پرونده را زیر بغلم گذاشتند و من را راهی خانه کردند. یک عینک آفتابی خوب هم به من دادند که الآن هم چون جلوی کامپیوتر نشسته ام بر چشمم است و یک عینک مسخره هم داده اند که دورش ابر است و شب ها باید در موقع خواب آن را به چشمم بکنم تا مبادا نصف شب در خواب چشمانم را بمالم و هیبت تراشیده آن بر هم بخورد. سه تا قطره هم دادند که دو تا از آنها را باید هر چهار ساعت یک بار در زمان بیداری بر روی چشمم بریزم و یکی از آنها هم اشک مصنوعی است که چون چشمان من خشک نمی شود نیازی به آن ندارم. یک قرص ضد درد و یک قرص خواب هم دادند که فقط همان شب اول یک دانه خوردم و چون نیازی نبود دیگر از آنها استفاده نکردم. خلاصه کلام اینکه الآن این شخصی که دارد برای شما تایپ می کند دیگر عینکی نیست و برای همیشه عینک خودش را پس از بیست و پنج سال کنار گذاشت. البته دکتر گفت ممکن است بعدها برای دیدن چیزهای نزدیک به عینک احتیاج داشته باشی که همان پیر چشمی است.
قبل از این که عمل کنم یک چیزی هم از اینترنت خریده ام که اگر بگویم کف شما می برد. البته برای خریدن آن خیلی جستجو و تحقیق کردم و بالاخره مناسب ترین آن را در یک حراج گیر آوردم که حدود شش صد دلار از قیمت دیگران ارزان تر بود و در نهایت من آن را هزار و نهصد تومان خریدم. البته از همه مردم شهید پرور ایران شرمنده ام که در این وانفسای اقتصادی و کمبود مرغ من چنین خریدی را کرده ام ولی خوب حالا که زن ندارم باید از این فرصت ها کمال استفاده را ببرم. البته مدل چینی آن هم بود که هم کامل تر بود و هم کمی ارزان تر ولی من می خواستم که یک مارک امریکایی بگیرم که چرم آن هم خوب باشد و در ضمن گارانتی هم داشته باشد. این صندلی که وزن آن بیش از صد کیلو است شش مدل اصلی ماساژ دارد و به مدل های مختلف خم می شود و می تواند در حالت جاذبه صفر قرار بگیرد که شبیه صندلی فضانوردان در زمان پرتاب موشک های ماهواره بر است. یک پنل کامپیوتری هم در جلوی آن است که می توانید ترکیب های مختلفی از ماساژ را برنامه ریزی کنید تا برایتان اجرا کند. خلاصه از کف پا گرفته تا سر و گردن را برای شما ماساژ می دهد و گرم می کند طوری که آدم اصلا دلش نمی خواهد از آن پیاده شود. دیروز زنگ زدند و گفتند که این صندلی را می آورند و من هم سر کار بودم. از آنجایی که دکتر به من گفته است تا دو هفته هیچ وزنه ای را نباید بلند کنم به مادرم گفتم که یک پولی به کسی که این صندلی را می آورد بدهد تا آن را به درون خانه بیاورد. ظاهرا اول قبول نمی کرد ولی بعد وقتی که قبول کرد فهمیدند که اصلا جعبه صندلی که در مجموع صد و بیست کیلو بود از در خانه تو نمی آید. خلاصه آن پستچی که خیلی هم غول بود جعبه را در حیاط باز کرد و آنها را تکه تکه به داخل خانه آورد. وقتی من آمدم همه چیز وسط هال بود و من فقط می بایست آنها را سرهم کنم. این کار حدود دو ساعت طول کشید ولی وقتی که برای اولین بار بر روی آن نشستم تمام خستگی از تنم در رفت. عکس آن را هم برایتان گذاشته ام و می توانید خودتان ملاحظه کنید. من همیشه کتف و گردن و کمرم ایراد دارد و یا گرفته است و یا این که احساس خستگی و کوفتگی دارد. امروز صبح هم قبل از آمدن به سر کار پنج دقیقه ماساژ گرفتم که جای شما خالی خیلی باحال بود. ببو هنوز از آن می ترسد و می رود یک گوشه می نشیند و با چشمان گرد به آن زل می زند. آخر تا به حال هیچ صندلی ندیده است که تکان بخورد و به نظرش عجیب و غریب می آید.
یک گولر گازی هم از اینترنت خریده بودم که وقتی آمد و وصلش کردم دیدم مثل موتور تراکتور صدا می دهد. ویدیوی آن را گرفتم و برای فروشنده فرستادم و او گفت که یکی دیگر می فرستند و آن را می برد. آن را دوباره بسته بندی کردم و پستچی آمد و آن را برد و دیگری هم در راه است که همین روزها می رسد. البته خانه ما به ندرت گرم می شود ولی گاهی که هوا خیلی گرم می شود بد نیست که چند ساعتی کولر گازی روشن باشد تا هوای خانه خنک شود. خوبی اینجا این است که هر چقدر هم هوا گرم باشد وقتی که خورشید غروب کند هوا خنک می شود و حتی شب بدون کاپشن نمی شود در حیاط ایستاد. برای همین است که خانه در طول روز هم خنک می ماند و معمولا نیازی به کولر ندارد. الآن مشکل من این است که چشم هایم به نور حساس است و در ضمن کمی هم بلوری می بینم که به خاطر همین قطره هایی است که در چشمم می ریزم. می گویند باید یک تا دو هفته صبر کنم تا چشمانم دید مطلوب خودش را به دست بیاورد. ولی در مجموع از دید دور خودم خیلی راضی هستم و می توانم تمام چیزهایی را که در دوردست است ببینم. دیگر نیازی نیست که وقتی به استخر و یا پارک آبی می روم عینکم را در بیاورم و کورمال کورمال راه بروم. وقتی که آدم عینکی است دقیقا همان جاهایی که مثل استخر به عینک نیاز دارد مجبور است عینکش را در بیاورد و از دیدن مناظر چشم نواز محروم شود. در شرکت هم همه به من می گویند که قیافه ام بدون عینک خیلی بهتر شده است مخصوصا وقتی که عینک آفتابی می زنم احتمالا شبیه مامورهای مخفی شده ام. هر کسی که من را در اطاقم در شرکت و در پشت کامپیوتر با عینک آفتابی می بیند یک لحظه می گرخد و می آید و علت آن را سوال می کند. رئیس من هم چشمانش را عمل کرده است ولی مشکل او ظاهرا چیز دیگری بوده است و گفت که وقتی می خواستند چشمانش را عمل کنند آنها را درسته از توی حدقه در آوردند. من حتی از شنیدن آن هم داشتم قالب تهی می کردم چه برسد به این که ببینم چشمان یک نفر را از حدقه در آورده باشند.
خوب من دیگر باید بروم. اگر دیدید غلط و غلوط زیاد دارم به خاطر این است که چشمانم از پشت عینک آفتابی درست و حسابی نمی بیند و همه چیز مخصوصا در فاصله نزدیک کمی بلوری است.
راستی وبلاگ لنگ دراز را هم بخوانید من خودم تازه پیدایش کردم و بامزه است.
راستی وبلاگ لنگ دراز را هم بخوانید من خودم تازه پیدایش کردم و بامزه است.
گفتم اول بیام اسم خودم رو این پایین ثبت کنم و افتخاری کسب کنم بعد مطلب رو بخونم .
پاسخحذفغلام آن علم و صنعتتم!
حذفمبارک باشه آرش.
پاسخحذفحالا اگه دیدم کور نشدی شاید آینده منم لیزر کردم:)
سلامت باشید. تا الآن که هنوز یک چیزهایی می بینم. البته یادم رفت بگویم که چون برایم مفت در آمد این کار را کردم. چون پنج هزار دلار در حساب ذخیره بیمه ام جمع شده بود که فقط می توانستم استفاده پزشکی از آن بکنم و چیزی به غیر از این به عقلم نرسید.
حذفآرش جان من هم عینکی هستم و می خواستم عمل کنم ولی چون چشمام آستیگمات است احتمال قریب به یقین بر می گرددو من نیز منصرف شدم
پاسخحذفالآن آستیگمات را هم عمل می کنند. حالا آزمایش کردنش صرری ندارد.
حذفسلام آرش خان،
پاسخحذفمبارکه! میشه لطف کنید و برند و مدل صندلی ماساژرو بنویسید که ببینیم در canda هم میشه گیر آورد یا نه !
من هم دوست دارم که یه چیز خوب پیدا کنم ولی چون وسیله گرون و سنگینی هست باید خیلی دقت و حوصله برا خریدش به خرج داد.
ارادتمند،
Raouf
مدل آن Cozzia 16027 , و یا Berkline 16027 و یا Osaki Os 3000 است. همه این ها یکی است چون کمپانی برکلاین سال گذشته ورشکست شده است و دو شرکت کوزیا و اوساکی خط تولید صندلی های ماساژ ان را گرفته اند.
حذفسلام.تو کتاب قرآن اگر دقت کنین کتاب قرآن به سی جزء تقسیم شده که جزء مجوعه ای از سوره ها رو شامل می شود در واقع چندین آیه یه سوره روتشکیل می دن چند سوره یه حزب رو.واگر اشتباه نکنم چهار حزب یه جزء رو تشکیل می دن.خیلی گیجتون نکنم.قرآن رو ختم کنیم یعنی کل قرآن رو از اول تا آخر بخونیم اما چون ممکنه خیلی ها نتونن کل قرآن رو یک ماهه بخونن واز طرفی دلمون می خواد تو ثوابش خیلی ها شریک باشن این کار رو دسته جمعی انجام می دیم چون هم ختم قرآن یعنی خوندن کامل قرآن یک ثواب بسیار بالایی داره هم دسته جمعی خوندن ثوابش صدچندان می کنه.این کار رو تا ماه مبارک رمضان که از شنبه احتمالا شروع می شه انجام می دیم.چون قرآن تو این ماه نازل شده.(در شب قدر که تو این ماه قرار داره).باز اگر سوالی هست بپرسین.درحد توانم توضیح می دم.
پاسخحذفممنون دخترم که وقت گذاشتی و آن را برایم توضیح دادی. پس ختم قرآن همان خواندن آن است.
حذفزنده باشی
شما همین قدر هم نباید از چشماتون استفاده می کردینا!
پاسخحذفمنظورت استخر و اینها است؟ خوب خداوند سوی چشم را برای همین مواقع آفریده است دیگر!
حذفمبارک باشه صندلی ماساژ..
پاسخحذفجای ما هم استفاده کنید ازش و لذت ببرید.
مراقب چشمتون هم باشید.سعی کنید تا یه مدت زیاد به چشمتون فشار نیارید ..
ممنون راحیل جان. نه مواظبم. فعلا تا دو هفته باید به چیزهای خیلی هیجان انگیز نگاه نکنم!
حذفسلامت باشی
منم یکی از این صندلی ها میخوام ولی احتمالش زیاده که ظرف یک هفته ازش خسته بشم. قیمتش هم سه میلیونی بود مدلی که دیدم.
پاسخحذفالآن سر این استفاده این صندلی با مادر و دیگر دوستانتون دعواتون نمیشه>
آرش پستچی شما هرکوله که کولر پیچیدی دادی ببره؟
الآن بهترین زمانه! به براندا یا کسی شبیه برندا بگو یه صندلی خریدم خیلی عالیه بیا بریم امتحانش کن و بعد هم خودت برندارو امتحان کن. امید است که از امتحان سربلند بیرون بیایی.
آمریکا چه طوری میفهمن که دو نفر سر کار با هم دوست شدن تا اخراجشون کنن؟ در فیلم ها که همه به صورت دوره ای با هم دوست هستن برای تنوع!
شصت تا سوال را که نمی توانم یک جا پاسخ بدهم! ماساژهای صندلی فوقش یک ربع تا نیم ساعته و به همه می رسد. پستچی بسته های بزرگ با پستچی نامه فرق داره و هیکل دار است. این کلک ها هم دیگر قدیمی شده است و کسی با صندلی ماساژ گول نمی خورد! آنها فیلم است معمولا خیلی زود شصتشان خبردار می شود.
حذفآرش واقعا نمی دونستی که جز قرآن چیه؟! عجب عقیدتی سیاسی بودی پس.
پاسخحذفدکتر سروش خیلی وقت هست که محافظه کار شده و در هیچ بحث و مناظره ای شرکت نمی کنه. حتی سوال هم اگه ازش داری باید به صورت کتبی بهش بدی.
والله قبلا یک چیزهایی بلد بودم ولی یادم رفت. آنجا را هم یک آشنایی داشتیم که من را معرفی کرده بود و بعد هم خودش رفته بود.
حذفدکتر سروش همیشه محافظه کار بود و به نظر من به این خاطر در هیچ بحث و مناظره ای شرکت نمی کند که خودش پی به پوچی استدلالات و مغالطه سابقش برای موجه کردن خریت بشریت برده است.
من هیچ سوالی از ایشان ندارم.
فکر نکن که کلک های قدیمی منسوخ شده.هنوز در ایران دختر و پسر برای دوست شدن وارتباط جزوه رد و بدل میکنن.
پاسخحذفراه که زیاده. بیلیارد یا بولینگ بازی کردن هم خیلی وقت ها جواب میده.(البته باید مقداری بلد باشی.)
من خودم یک راه بهتر بلد بودم که فالگیری است و از همه اینهایی که گفتی بهتر جواب می دهد.
حذفارش هنوز زنده ای ؟×!@#!؟
پاسخحذفجلل خالق
مگر قرار است خدای نکرده زبانم لال چشم حسود کور گوش شیطان کر مرده باشم؟ نکند یک بنده خدای دیگری را به جای من سر به نیست کرده باشید؟!
حذفببینم بلوری ترجمه فارسی blurry می شه؟!
پاسخحذفمنظورم همان مات یا ناواضح است مثل اینکه همه چیز را از پشت یک شیشه بلوری تماشا کنید. آخر ما در فارسی هم بلور داریم ولی خوب حق با شما است بلوری در فارسی اشتباه است.
حذفآرش با توجه به این در زبان انگلیسی مشکل داری اون فیلمی که قبل از عمل برات پخش شد رو چه قدر فهمیدی؟ با توجه به این که در آمریکا هم بگردی آدم شیاد بالاخره پیدا میشه کسی از ضعف زبانت استفاده نکرده سرت کلاه بزاره؟
پاسخحذفدر زبان انگلیسی اشکال دارم ولی دیگر آنقدرها هم اشکول نیستم. ناسلامتی شش سال است دارم اینجا زندگی می کنم. کلاه که نمی گذارند ولی آدم معمولا یک چیزهایی را امضاء می کند که نوشته دست وکلا است و اگر فارسی هم باشد آدم درست نمی فهمد.
حذفاین راه فالگیری هم خیلی ها استفاده میکنن مخصوصا زمانی که دست طرف رو میگیری و میگی "فالت بگیرم؟"
پاسخحذفیک دوست نااهلی داریم که از حربه ی ماساژ استفاده میکنه.به جای اینکه بگه بیا دستگاه ماساژت بده میگه بیا خودم ماساژت بدم.در زمینه ماساژ و یوگا و اظهار روح مقام استادی داره.
پاینده باشید
حذفتیترهای جالبی انتخاب نمی کنی. ابهام داره ولی ابهامش سبب زیبایی کلام نمیشه.
پاسخحذفببخشید دیگر این چشم و چال و عقل ناقص به بیش از این افاقه نمی کند. ولی حتما این مسئله را مد نظر قر ار می دهم.
حذفarash jan fekr nemikonam esme lengderaz neda bashe. manzooresh sahne marge neda agha soltan hast ke tooye entekhanat 88 vasate khiaboon koshtanesh.va vaghti filmesh oomad rooye internet.balasaresh kasi faryad mizad neda natars .neda bemoon.lengderaz tooye oon postesh vaghti mast mikone yade neda va sahne margesh miofte va hei mige neda bemoon.neda natars.kolan mikhad tozih bede tooye nakhodagahesh hanooz tahte tasire in sahne hast.
پاسخحذفخیلی ممنون که توضیح دادی. من چقدر خرم که نفهمیدم. الآن تازه متوجه احساس او در آن زمان شدم.
حذفدور از جون
حذفبه به مبارکا باشه عمو آرش
پاسخحذفایشالا چرخش برات بچرخه!
وبلاگ لنگدراز هم از قبل مشتری بودیم
زیاد ظیطونی نکن چش و چالت آسیب می بینه
راستی باورت میشه؟ من از کاسکو آلو سیاه خریدم و لواشک خونگی درست کردم!!!! فقط یه مشکل کوچولو دارم و اونهم اینه که آفتاب زیاد نداریم اینجا!
قربان شما پانی جان. با بخاری برقی نمیشود آفتاب را شبیه سازی کرد؟
حذفتوپ باشی مشدی
پاسخحذفسلامت باشید
حذفاین نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفپس چرا پاک کردی؟
حذفمبارکه ارش جان منم تو فکر لیزرم.پیشنهاد میکنی؟میتونم بپرسم شماره چشمهات چقدر بود؟(اونایی که چشمشون ضعیفه از این سوال بدشون میاد میدونم :) )
پاسخحذفالته اینجا تقریبا قطب این کاره و مخصوصا این عربا خیلی میان شیراز :)
من شماره چشمهایم جفت دو بود. راستش هنوز کمی چشمانم باباقوری می بیند ولی می گویند طبیعی است و پس از دو هفته درست می شود. حالا صبر کن بگذار ببینیم چشم من چه می شود و بعد عمل کن.
حذفپس من دو هفته دیگه باز میپرسم D:
حذفالبته فکر کنم الان یک لنز قرار گذاشتن که بعد ورش میدارن درسته؟
نه لنز نگذاشتند بلکه همان لنز چشم را تراشکاری کردند. الآن همه چیز را خوب می بینم. فکر کنم باباقوری دیدن به خاطر قطره های چشم بود.
حذفآرش تو چند سالت بود؟!
پاسخحذف"نمی دانم اگر کسی بخواهد با من زندگی کند می تواند این موضوع را تحمل کند یا نه."
یه خرده سر عقل بیا!
عزیز دل برادر با حلوا حلوا کردن دهن شیرین نمیشه!
بعدش هم خیال کردی با این رویه که تو در پیش گرفتی و یول بازی درآوردن هات ، توی چند سال آینده غیر از پیر زن جماعت کسی باهات میاد؟!
غیر از اون صندلی چیرهای دیگه ای هم می تونن آدم رو ماشاژ بدن!
ما اینجا گیر کردیم و باید ماه ها منتظر زمان و مکان بمونیم اون وقت تو اونجا داری اینطوری تضییع فرصت می کنی!
هی روزگار...
من چهل و اندی سالم بود. الآن یک کارهایی دارم می کنم تا ببینیم که چه بشود.
حذفاین عمل با لیزر هست؟ اسم درستش به انگلیسی چیه؟
پاسخحذفبله Wave front Lasik surgery
حذفدوستی که در مورد گیاه خواری اطلاعات داره لطفا جواب بده.
پاسخحذفاندی(خواننده) میگه که گوشت و مرغ نمیخوره چون با کشتن موجود زنده مخالفه ولی تخم مرغ میخوره. چرا باید تخم مرغ بخوره؟ تخم مرغ موجود زنده نیست؟مثل اینکه یکی بره جنین بخوره نیست؟
اندی میگه که سگ هاش هم گیاه خوار هستن. میگه که سگ ها میتونن گیاه خوار باشن ولی گربه ها نمی تونن. چرا؟
موفق باشین.
اندی را نمی شناسم. دکتر تغذیه است؟
حذف:)
حذفتخم مرغ که موجود زنده نیست و سیستم عصبی ندارد و درد را حس نمی کند. ما که نمی آییم تخمی که در آن جوجه هست را بخوریم که.
حذفاین مواد که ما می خوریم قرار است "اگر" نطفه بارور شد و در محیط مناسب قرار گرفت در طول 21 روز از آن تغذیه کند.
مبارکه بسلامتي
پاسخحذفسلات باشید
پاسخحذفسلام
پاسخحذفامیدوارم که بعداز بیست و پنج سال حالادنیاروخیلی زیباتروبا شکوه تر ببینین .
خودتون رو هم که حسابی خجالت دادین :)
ولی طفلکی ببو کوچولوی نازنین :(
ممنون سارا کوچولوی عزیز
حذفببو هم مثل همیشه سرحال و قبراق و البته خیلی بامزه است. ولی زیاد کوچولو نیست!
اندی خواننده هست آرش جان. از ترانه هاش خوشگلا باید برقصن-خانم خانما و...
پاسخحذفدر مراسم عروسیش با شینی هم شرت زنش رو درآورد و برای حضار پرتاب کرد.
این چه رسمی هست که شرت طرف رو باید در بیارن؟! زن به سمت حضار گل پرتاب میکنه رسم زیباتری هست. یعنی شرت زن مانند گلی هست که گلدان درون بیرون می آید.
آرش جان آمریکا عروسی گرفتی یه وقت شرت طرفتو درنیاری ها. ما به جای اینکه دمکراسی از آمریکاییها یاد بگیریم دنبال ظاهر امر هستیم و شرت در میاریم.
نگران نباش دوست عزیز. من نه شرت کسی را در می آورم و به سمت حضار پرتاب می کنم و نه می گذارم کسی شرتم را در بیاورد و به سمت آنها پرتاب کند!
حذفعزيز جان اون شورت نيست كه در ميارن بلكه بند جوراب هست. جهت اطلاع!
حذفآرش جان نگرانت شدم که مبادا رفتی کلرادو سینما در نقش قاتل یا مقتول ظاهر شدی.
پاسخحذفداشتن آزادی اسلحه در غرب هرچند به دفاع افراد در برابر زور کمک میکنه ولی همچین حوادثی رو هم به وجود میاره. الآن در کانادا هم که کشور آرومی هست این گونه حوادث رخ میده متاسفانه.
این اسلحه ای که به ملت میدن مگه مسلسل هست که طرف این همه آدم کشته و زخمی کرده؟!
اگه دیدی یه بار کسی داره حمله ی مسلحانه میکنه خفتش کن و قهرمان شو و مدال لیاقت و شجاعت بگیر.
والسلام علیکم و ...
طرف یا مادرزادی دیوانه بوده است و یا یکی از همان سربازهای امریکایی بوده که زن و بچه های بی گناه را در عراق کشته است و بعد از عذاب وجدان دیوانه شده است. و علیکم السلام
حذفآقا مبارکه, چقدر پیاده شدی؟
پاسخحذففک میکنی واسه من که بیمه نیستم چقدر هزینش میشه؟
آرش نمی خوای یه چیزی در مورد چگونگی گرفتن ویزای توریستی برای "مادر" بنویسی؟! سخت محتاجم!
اول گفت 6200 گفتم ندارم گفت 4500 و آخر 4200 دادم. من HSA داشتم که در مدت 5 سال همین مبلغ توش جمع شده بود و فقط می توانستم استفاده پزشکی بکنم. بیمه درمانی اصلا این عمل را نمی پردازد. ویزای مادر را هم از اینترنت یا مهاجرسرا جستجو کنی پیدا می کنی.
حذفآرش جان نگفتی ضعیف بودن چشمت شمارش چند بود؟ بعد نوشتی 1900 تومان منظورت همون دلار بوده نه؟ ما یدونه پارسال گرفتیم چینیشو 6 ماه دووم نیاورد... البته چاره ی دیگه ای نداشتیم چون تو بازار همه چینی بودن.
پاسخحذفمراقب چشمت باش زیاد ازش کار نکش...
تا بعد
چشمت دو بود در نظر ها دیدم فقط برام سوال شده جدیداً جواب همه
حذفپستها رو میدی ... نکنه زبون دشمنات لال مرخصی اجباری گرفتی؟
بله منظورم دلار بود. نه این امریکایی است و سه سال گارانتی دارد. نه ویرم گرفته است.
حذفوبلاگت چقدر نظر دهنده داره ، فکر کنم از اینجا می تونی انقلاب رو آغاز کنی
پاسخحذفبله مخصوصا انقلاب نرم و مخملی و رنگی!
حذفآرش جان به سلامتی.ایشاللا که همیشه دنیا رو با کانتراست و شارپنش وکیفیت Full HD ببینی.اینقدر خوب مینویسی که ما رو هم وسوسه میکنی فیسبوکو شوتش کنیم باز برگردیم به وبلاک نویسی.موفق باشی
پاسخحذففدای تو
قربان شما. فقط اگر زوم هم می توانستم بکنم عالی بود. حیف که دانش انسان هنوز ابتدایی است.
حذفسلام آرش.
پاسخحذفمبارک باشه امیدوارم از استخر رفتن لذت ببری.
یک دفعه از شما سوال کردم San Rafael زندگی میکنی؟ گفتی همون دور و بر.
می خواستم بپرسم که Petaluma زندگی میکنی؟
ممنون امیر جان. نه همان اطراف سنرفعل است.
پاسخحذفنه آرش جان. طرف دانشجوی دکترای عصب شناسی بوداز نوع انصرافی بود. با عصب زیاد کار کرده بود اعصابش بهم ریخت.
پاسخحذفنگفتی این تفنگ هایی که اونجا میدن در حد مسلسل هست یا دو لول؟
اینجا تفنگ به کسی نمی دهند بلکه خودتان می توانید بروید مغازه هر چیزی را که خواستید بخرید. البته فکر نکنم آرپیجی هفت بفروشند ولی شاتگان می فروشند که دست کمی از آن ندارد.
حذفتمامی اسلحه های غیر رده نظامی یعنی اسلحه های سبک Class III و نه اسلحه های رگباری سنگین و نه تسلیحات انفجاری در برخی ایالت ها مجاز است. در نتیجه شما ممکن است بتونید M4 بخرید ولی M16 نمیشه. البته باز هم بستگی به ایالت اش دارد.
حذفالبته در اکثر این ایالت ها برای حمل و خرید اسلحه و مهمات می بایست مجوز داشته باشید. که این مجوز با در نظر گرفتن نیاز جهت تامین امنیت و نیز تایید سلامت روانی به شخص اعطا می گردد. هر چند یافتن اسلحه از بازار سیاه نیز دور از انتظار نیست.
حذفسلام آرش جان
پاسخحذفخیلی جسارت داشتی که عمل کردی من که منتظر پیری نشستم تا ضعف پیری نزدیک بینی رو خنثی کنه و راحت شم اینجوری خوشحال میشم که پیر بشم :)
مرسی که بخل به خرج ندادی و از صندلی جدیدت نوشتی ما هم خوندیم و حض بردیم .
میترا
امروز کل آرشيوت را زيرو رو کردم دنبال يه داستان ميگشتم قديمها گذاشته بود که يارو از يه زن دهاتي خوشش مياد و زنش تو تهرون رو ول مي کنه؟ فکر کنم يارو عسلويه کار ميکرئه؟ اسم زن تهرانيش بهناز يا مهناز بود يا اصلن چيز ديگه اي بودش ؟ داستانش کجاس؟؟؟؟
پاسخحذفميدوني اول از عنوانش فکر کردم هم با صندلي و هم با عينک رو کنار گذاشتي،
پاسخحذفبه هزار اميد از خانمم می پرسم
پاسخحذفاز کجا بدونم منو واسه خودم دوست داری؟
برگشته ميگه:
قيافه و هيکل که نداری
بچه مايه دارم که نبودی
اخلاقتم که گند دماغه
به جز خودت چيزی واسه دوست داشتن نمی مونه عزيز دلم !
يکی از دوستام توی دانشگاه عاشق يه دختره شده بود که کاپشن آبی ميپوشيد...
هوا گرم شده بود دختره بعد از عيد اون کاپشنو ديگه نپوشيد
دوستم گمش کرد!!!
يه خانوم همسايه داريم که هر وقت ميخواد پارک دوبل کنه
من با نيم کيلو تخمه ميشينم تو تراس نيگاش ميکنم ...
اصن يه وضعیه هااااااااا
به عشق در نگاه اول اعتقاد داری ؟ يا دوباره از جلوت رد شم ؟
ای همه وجود من
ای کسی که پا گذاشتی رو قلب من
ای کسی که درو بستی به روی من درو باز کن دستم مونده لای در
يکی از سوالاتی که ذهن منو درگير کرده
اينه که اين آتشنشان های محترم ،
چرا همون طبقه ی اول نمی شينن
که وقتی ميخوان برن ماموريت مجبور نشن
از اون ميله ها سر بخورن بيان پايين؟!
گرگه در خونه بزبزقندی رو ميزنه ؟
شنگول ميگه : کيه ؟
گرگه ميگه : منم آقا گرگه …
شنگول و منگول و حبه انگور تحت تاثير صداقتش قرار ميگيرن و درو باز ميکنن …
ميگن واسه کسی بمير که برات تب کنه ،
الان يه نمه تب دارم ، برنامت چيه ؟
اگه کنترلت رو از دست دادی ، هيچ نگران نباش ، برو يکی ديگه بخر !
دو تا جمله خفن دارم نه حسين پناهی گردن ميگيره
نه دکتر شريعتی! موندم چيکارش بکنم ؟؟؟؟؟؟
عزيزم چته؟ سردته؟ ميخوای بيای بغلم؟ . . . . . . . مکالمه ديشب منو بالشم
اصفهونیه
صبح بيدارميشه مى بينه زنش مرده دادميزنه
به دخترش ميگه:اکرم ننه ات مرده اندازه دو نفر چاى دم کن !
ديشب دفترچه قسطامو ورق ميزدم تمومی نداره ...
تا آخر عمر بدهکار
زنها دو وقت گريه می کنن : ۱ – وقتی فريب می خورن !2 – وقتی می خوان فريب بدن!!
چو هرگز نيابی نشانی ز شوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی.
ستاد تشويق دختران به درس خواندن !
اگه يه روز صبح خيلی خوشحال از خواب بلند شدی و ديدی
نه غمی ، نه زنی ، نه بدهی ،نه دردی !
بدون ديشب تو خواب مردی !
روحت شاد و يادت گرامی !
دهها سال پيش يعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان رضاشاه بدليل
پاسخحذفکمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهايی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه يعنی همان جلدی
که اسلحه در آن قرار می گيرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود.
دزدها و شبگردها وقتی متوجه اين قضيه شدند براي اينكه همديگر را مطلع كنند به هم می گفتند که
طرف "خالی بسته" و منظورشون اين بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور
کمرش بسته به اين معني كه در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همين
اصل بود که واژه خالی بندی رواج پيدا کرد.
دوستان و سروران عزيز و گرانقدر
پاسخحذفبا سلام و عرض ادب
اينجانب دانشجوي دوره دكتراي دانشگاه كيوتو- ژاپن، مي باشم. غرض از مزاحمت اينكه، پرسشنامه اي براي تحقيقم در زمينه بخشي از طبيعت زيباي ايران، تدارك ديده ام. از شما درخواست دارم با هر نوع زمينه ي شغلي يا تحصيلي كه داريد، لطفا به اين پرسشنامه پاسخ دهيد و بسيار سپاسگزار خواهم شد اگر، جهت دريافت تنوع ديدگاه ها، آدرس پرسشنامه را براي اقوام، دوستان و سايرين هم بفرستيد.
توضيحات بيشتر و فرم مربوطه در آدرس:
http://www.ouratlas.com/quest.php
هم اكنون نيازمند ياري سبزتان هستم.
با ارادت و احترام فراوان
مهدي كلاهي
آقا آرش ما هم مثل این آقای قاتل در کلرادو، پی اچ دی کندیدیت این نوروساینس هستیم! نظرشما در مورد آینده احتمالی ما چیست؟؟؟؟ :)
پاسخحذف