آخ جون امروز دوباره جمعه است و دوباره دو روز تعطیل هستیم. اگر عمری باقی باشد و خدا هم راضی باشد فردا می خواهم بروم ماهیگیری تا ببینیم که پس از این همه مدت بخت با ما یار شده است که یک ماهی بخت برگشته به قلاب من گیر کند یا خیر. یکشنبه هم می خواهم بروم سینما و یکی از همین فیلم های آبدوغ خیاری هالیوود را نگاه کنم. هفته قبل به سینمای کوچک دهات خودم رفتم و فیلم سوپر هشت را به صورت سه بعدی نگاه کردم. خیلی بد نبود ولی از کارگردانش انتظار بیشتری می رفت. تازگی ها تمام فیلم ها شده است جک و جانورهایی که از فضا می آیند و انسان ها را می خورند. لااقل در فیلم های قدیمی هیولاها یک شخصیت و یا شکل و قیافه مشخصی داشتند که آدم می توانست با آنها ارتباط برقرار کند ولی الآن جک و جانورها آنقدر بی قواره هستند که آدم حتی نمی تواند از آنها بترسد طوری که آدم فکر می کند کارگردان های هالیوودی هم سوژه کم آورده اند و زده اند به سیم آخر! حالا دیگر فیلم ها را با هم ترکیب می کنند و مثل ما که مثلا موتور پژو را در ماشین پیکان قرار می دهیم و یک مدل جدید می سازیم آنها هم مثلا فیلم وسترن و تخیلی را با هم قاطی می کنند و از خودشان سوژه می سازند. نکته اینجا است که سلیقه مخاطبان فیلم وسترن با مخاطبان فیلم علمی و تخیلی از زمین تا آسمان با هم فرق دارد و معلوم نیست که بشود رضایت همه آنها را در یک فیلم جلب کرد. حالا از این چیزها که بگذریم داشتم می گفتم که به سینمای دهات خودم رفتم و جالب اینجا بود که به غیر از من هیچ فرد دیگری در آن سالن نبود و من خودم در آنجا تنها بودم چون ظاهرا همه رفته بودند به سالن های دیگر که فیلم جدید ترانسفورمر را نگاه کنند. سینمایش بد نبود و گمان کنم صفحه سینما یک چیزی حدود ششصد اینچ بود یعنی یک چیزی حدود ده برابر تلویزیون شصت اینچی من. یک زمانی در نخ فوت قایق بودم و همه جا می گفتم که قایق من 19 فوتی است و هر قایقی را که می دیدم دقت می کردم و می دیدیم که چند فوت است. بعضی وقت ها هم نفتکش ها را در خلیج می دیدم و پیش خودم حساب می کردم که یک کشتی کانتینری یا نفتی چند فوت است و آن را با قایق خودم مقایسه می کردم. اما الآن در کار اینچ تلویزیون هستم و وقتی که به فروشگاه می روم اول تلویزیون ها را وجب می کنم که ببینم اینچشان درست است یا خیر. من وقتی به امریکا آمدم تا چهار سال تلویزیون نداشتم یعنی اصلا اعتقادی هم به تلویزیون نداشتم و هر کسی هم که می گفت تلویزیون بزرگ دارد ضد حال می زدم و می گفتم که تلویزیون مال آدم های چیپ و بی سواد است که فقط در فکر هدر دادن زمان و عمر مفید خودشان هستند. ولی الآن که خودم تلویزیون شصت اینچ خریدم می گویم که آدم نان شب نداشته باشد بخورد ولی اینچ تلویزیونش بالا باشد! اصلا اینچ بالای تلویزیون هم مثل کفش نشانه شخصیت آدمی است.
ولی از خزعبلاتی که گفتم بگذریم می خواهم کمی در مورد موضوع قدیمی کامنت دانی سخنرانی کنم. ولی قبل از آن اجازه دهید که کمی در مورد تاریخچه این وبلاگ و چگونگی به وجود آمدن آن برایتان بگویم. البته احتمالا خودتان می دانید ولی گفتنش هم زیاد ضرر ندارد. من مدت ها بود که دیگر هیچ چیزی نمی نوشتم مگر در کامنتدانی سایت های خبری که هیچ وقت هم هیچ کدامشان را چاپ نمی کردند. در واقع می شود گفت که اعتیاد نوشتن را ترک کرده بودم و داشتم برای خودم مثل آدمیزاد زندگی می کردم تا اینکه حدود سه سال پیش که اوضاع قمر در عقرب شده بود من هم مثل میلیون ها نفر دیگر جوگیر شده بودم و دست و پا می زدم تا بلکه برای کسانی که در ایران هستند انرژی مثبت از خودم در کنم و به آنها روحیه بدهم. آنقدر سایت های خبری را بالا و پایین می رفتم که دیگر تمام زوایای آنها را حفظ شده بودم و اگر خبر جدیدی مخابره می شد من هم از اولین نفرهایی بودم که آن را می خواندم و نظرات مشعشع خودم را منعکس می کردم. تا این که اوضاع کمی آرام شد و خبرهای جدید هم دیر به دیر می آمد و من حوصله ام سر می رفت چون به بالا و پایین کردن سایت های خبری عادت کرده بودم. برای همین به خواندن وبلاگ های مختلف روی آوردم و از آنجا چند وبلاگ پیدا کردم که مربوط به مهاجرت بود. مثلا همین مریم یادگار عزیز از اولین کسانی بود که من وبلاگش را می خواندم و بعد هم وبلاگ خداحافظ کانادا را پیدا کردم که آن هم برایم جالب بود. در همین گیر و دار یک روز مهاجرسرا را پیدا کردم و بیشتر مطالب آن را خواندم ولی دیدم که در بخش زندگی در امریکا مطالب زیادی وجود ندارد و بیشتر بچه هایی که در آنجا هستند یا به امریکا نیامده اند و یا این که تازه به امریکا آمده اند. برای همین یک آیدی برای خودم درست کردم و شروع کردم به نوشتن برخی مطالب و چون در آن زمان حس انساندوستی و کمک به هموطنان ایرانی در من قلیان می کرد سعی کردم که بدون هیچ گونه خودسانسوری هر چیزی را که به نظرم می رسید بازگو کنم.
پس از مدت کوتاهی بچه های مهاجرسرا آنقدر لیلی به لالای من گذاشتند و از من تعریف کردند و به من رتبه دادند که تبدیل به یک گاو پیشانی سفید شدم و الکی الکی یک شخصیت مجازی پیدا کردم. از اینکه از من تعریف می کردند خرکیف می شدم ولی همیشه سعی می کردم با اشاره و کنایه بگویم که من از تعریف کردن خوشم نمی آید و از من تعریف نکنید چون فکر می کردم که این طوری کلاس آدم بالاتر می رود! یا اینکه یک جوری می گفتم که من نه نویسنده هستم و نه جامعه شناس و نه روانشناس که انگار واقعا یک پخی هستم ولی دارم شکسته نفسی می کنم! خلاصه یک چند ماهی گذشت و من چندین مطلب مختلف در آنجا نوشته بودم که برخی از آنها هم خنده دار بود و بچه ها هر روز می رفتند در مهاجرسرا که نوشته های من را بخوانند و سرگرم شوند. یک روز یک نفر که یادم نمی آید که بود به من گفت که چرا وبلاگ برای خودت درست نمی کنی که نوشته های خودت را در آنجا بگذاری. من همیشه نگران این بودم که مبادا نوشته هایم برای مهاجرسرا اشکالی ایجاد کند چون می دانستم که افراد زیادی که در حال مهاجرت بودند خدمات اطلاعاتی زیادی از آنجا می گیرند و برخی از آن اطلاعات هم به سرنوشت آنها بستگی دارد ولی نوشته های من بیشتر جنبه تفریحی داشت. من از قبل یک وبلاگ داشتم که هیچوقت چیزی در آن ننوشته بودم و تصمیم گرفتم که نوشته هایم را به آن منتقل کنم و از آن به بعد هر چیزی را که احتمال می دادم مشکل ساز باشد در آنجا بنویسم. بنابراین این وبلاگ را فعال کردم و تصمیم گرفتم که بخش نظرات آن را هم باز بگذارم تا هر کسی هر چیزی را که دوست دارد بنویسد. این وبلاگ هنوز هم برای من فقط یک تفریح و یک محیط دوستانه و صمیمی است و بنا بر این است که هر کسی بتواند حرف دلش را بزند. آنهایی که من را از نزدیک می شناسند می دانند که من آدم بسیار مقرراتی هستم و حتی هر کسی که در خانه من رفت و آمد می کند باید مقررات خانه ام را رعایت کند و در محل کارم هم نسبت به مقررات وضع شده بسیار حساس و سخت گیر هستم و از کوچک ترین چیزی چشم پوشی نمی کنم. ولی دوست دارم در وبلاگم آدم جلف و بی خیالی باشم که فقط به درونی ترین لایه های وجودی اش وصل شده است.
از آن اول یک قانون کلی وضع کردم که نوشته های متن این وبلاگ متعلق به من است و هر چیزی که دوست داشته باشم در آن می نویسم حتی اگر بی ادبی باشد و بخش نظرات هم متعلق به دیگران است که باید آزاد باشند تا هر چیزی را که دوست داشته باشند بنویسند. من حتی آزاد هستم که اصلا بخش نظرات را نخوانم و یا اینکه به پیشنهادات و انتقادات و تعاریف توجهی نکنم. اگر نظری را بخوانم و ببینم که کسی از من تعریف کرده است مثل هر آدمیزاد دیگری حسابی خر کیف می شوم و اگر ببینم کسی ضد حال زده است حالم گرفته می شود. ولی از گزینش نظرات شما واقعا دوری می کنم چون کسی که قیچی به دستش بگیرد ناگزیر خواهد شد که در بسیاری از جاها سلیقه شخصی خودش را اعمال کند و من از این کار در چیزی که متعلق به من نیست بیزار هستم. وقتی که می گویم بخش نظرات متعلق به خوانندگان است یعنی این که من هیچ گونه دخل و تصرفی در آن ندارم و آن محدوده انعکاس دهنده تمام طیف های مختلفی است که به شیوه و روش خودشان در آن اعمال نظر می کنند. اگر من بخواهم در بخش نظرات دخیل باشم فقط کسانی را تایید می کنم که از من تعریف کنند و کسانی را که از من انتقاد می کنند و یا بد و بیراه می گویند را خیلی راحت بدون اینکه کسی متوجه شود حذف می کنم و یک بیلاخ هم نشان می دهم و در دلم هم به ریش آنها می خندم که بیخودی وقتشان را تلف کرده اند. این همان کاری است که تقریبا بقیه هم کما بیش انجام می دهند و چیز چندان عجیب و غریب و غیر عادی در دنیای وبلاگ نویسی نیست. ولی حالا من خیر سرم آمدم و خواستم که یک کار جدیدی انجام داده باشم و به خودم اجازه ندهم که به کامنت ها دست بزنم. البته پارسال یک بار برخی از خوانندگان رم کردند و من هم افسارم پاره شد و زدم همه کامنت ها را از بیخ پاک کردم. ولی بعد که آرام شدم دیدم برای ادامه دادن هیچ راهی به جز پایبندی به قانون من درآوردی خودم ندارم. چون اگر بخواهم نظرها را تایید کنم ممکن است اصلا یک هفته هیچ نظری منعکس نشود و یا من اصلا آنها را نخوانم و یا اگر بخواهم نظرات را پاک کنم خوب ممکن است که من بعد از دو روز آن را ببینم و آخرین نفری باشم که آن نظر را خوانده ام و پاک کردن آن فقط مسخره کردن خودم است. حالا به فرض این که یک نفر آمد و به من و یا دیگران بد و بیراه گفت و رفت. درست است که حالمان گرفته می شود ولی به نظر من محدودیت آزادی جریمه گزافی برای آن خطا است. مثل این است که زبان یک نفر را به خاطر یک حرف بد از حلقومش به بیرون بکشند و صدای او را برای همیشه خفه کنند.
در امریکا اگر یک نفر به یک مقام مسئول حرف بدی بزند در همه جا رسانه ای می شود و حرف او بارها و بارها تکرار می شود زیرا آن حرف زده شده است و دیگر کسی نمی تواند آن را پنهان و یا انکار کند. تنها چیزی که مورد سانسور قرار می گیرد فقط خود کلماتی است که رده بندی سنی دارد و به جای آن کلمه بوق می گذارند و دهان طرف را هم در زمان گفتن آن کلمه بلوری می کنند تا نشود لب خوانی کرد. چیزی که در ذهن یک نفر شکل می گیرد و بر زبان او جاری می شود و یا به صورت نوشته در جایی ثبت می شود دیگر اتفاق افتاده است و پنهان کردن آن از چشم دیگران کار درستی نیست و دیگران را از حق دانستن آن اتفاق محروم می کند. تنها چیزی که من را کمی نگران می کند دوستان بسیار عزیز من هستند که هنوز سن آنها به هجده سال نرسیده است و وبلاگ من را دنبال می کنند و امیدوارم که بقیه دوستان نیز تا حدودی رعایت آنها را بکنند و همچنان از سه نقطه به جای کلمات بالای هجده سال استفاده کنند چون همه کمابیش متوجه منظور آنها خواهند شد. اگر راستش را بخواهید من نه تنها از بدگویی از خودم و دیگر خواننده هایم خوشم نمی آید بلکه حتی از انتقاد سازنده هم خوشم نمی آید و دوست دارم که همه فقط از من تعریف کنند ولی در دنیای واقعی چیز دیگری در جریان است و کامنت هایی که متعلق به من نیستند هم نمی توانند به دلخواه و خوش آمد من نوشته شوند و من نیز حق ندارم که به آنها دست بزنم. البته می دانم که این قضیه برای بسیاری از دوستان عزیزی که وبلاگ دارند مشکل ایجاد می کند و آنها حتی مجبورند که ناشناس نظر بدهند و یا حتی نظر ندهند ولی در مجموع این حرکت برای خود من و یا شاید برای دیگران یک تمرین و آزمون خوبی است برای اینکه متوجه شویم که ما بدون چماق و چوب بالای سر هم می توانیم کارها را اداره کنیم. من قبل از این وبلاگ گمان می کردم که حتما یک نفر باید توی سرمان بزند تا آدم شویم و کامنت ها را هم باز گذاشتم تا این مسئله به خودم ثابت شود که ما ایرانی ها آدم های فحاش و بی جنبه ای هستیم و اگر یک روز زور بالای سر ما نباشد همدیگر را می خوریم. این فکر را عده ای صدها و یا شاید هزاران سال در مغز ما فرو کرده اند که همیشه بتوانند زورگویی خودشان را توجیه کنند و من هم مثل بقیه چنین اعتقادی داشتم. ولی نتیجه ای که از باز بودن کامنت های این وبلاگ در طول سه سال گرفتم خیره کننده و باور نکردنی است. مگر می شود یک کامنت دانی در یک جایی باز باشد و در طول سه سال فحش خوار و مادر مثل نقل و نبات رد و بدل نشود؟ فقط یک بار این اتفاق افتاد که آن هم به این خاطر بود که خودم کرم ریختم و پایم را گذاشتم به نقطه حساس وطن پرستی و فشار دادم و یک هو اغتشاش شد!
البته فیلتر شدن وبلاگم هم باعث شد که خیلی ها نتوانند از ایران راحت به اینجا بیایند و حتی آنهایی که مطالب را می خوانند نمی توانند نظر بدهند بنابراین کسانی که نظر می دهند فقط دوستان محدودی هستند که در خارج از ایران زندگی می کنند. آن آدم روانی که وبلاگم را هم فیلتر کرد می شناسم و یکی از نویسندگان روزنامه کیهان است که خیلی آدم شارلاتانی است. می دانم که الآن هم دارد مطالبم را می خواند و از همین راه دور یک بیلاخ حواله اش می کنم. البته الآن نمی خواهم اسمش را بگویم ولی آمارش را به من داده اند و بالاخره یک روزی گذر پوست خر هم به دباغ خانه خواهد افتاد. بله دوستان این هم از ماجرای کامنتدانی و محدوده اختیارات من که متاسفانه نمی توانم فراقانونی و سلیقه ای عمل کنم. در ضمن من الآن باید بروم و به امورات دیگرم بپردازم و غذای مطبوخ ابتیاع کرده و تناول کنم.
avval...
پاسخحذفhanooz nakhoondam...
:)ata
اون بیلاخت خیلی به جا بود؛احسنت برادر؛کلا به تمام برادران کیهانی بیلاخ.کمک خواستی رو انگشت شصت و وسط منم حساب کن.
پاسخحذفاز صداقتت خوشم اومد مشتی؛
سلام آرش جون،یه راه حل دارم برای کسانی که میخوان از داخل ایران وبلاگت را بخونن،با یک اکانت جیمیل و استفاده از گوگل ریدر به راحتی میتونن مطالب!تأکید میکنم فقط مطالب وبلاگت را بدون دردسر و به آسانی مطالعه کنند.
پاسخحذفمیخوامت
سلام
پاسخحذفدرمورد فیلم سوپر هشت کاملا باهاتون موافقم .
:)
ممنونم که از من اسم بردین:) پارسال تابستون یادم نیست در چه موردی نوشتی که اینجا همه به هم ریخته بودند بعد همه به هم فحش می دادند... یه عده همجنس باز.. یه عده ایرانیای مقیم آمریکا که بهشون برخورده بود.. یه عده هم همینطوری خوششون میومد فحش بدن( اووه یادم رفت یه عده هم دخترایی بودند که فکر می کردند شما آپشن مناسبی برای دوستی هستین این وسط دل می بردند و می آوردند:)) و خلاصه بل بشویی بود اینجا:)) چند جمله تون تو این نوشته بود که میشه قاب گرفت: یکی اینکه محدودیت آزادی جریمه گزافی برای بد و بیراه گفتن به یک شخص است و دیگری اینکه نوشته های وبلاگی گاهی درونی ترین لایه های شخصیتی آدمهاست که رو میشه( و اینو خودم اضافه می کنم که گاهی این بعد شخصیت عجیب برای خود آدم دوست داشتنی است )
پاسخحذفاینم برای اون آقای معلم کامنت گذار:
پاسخحذفراس راستشو بخواهی ما هم از یه ذره بی ادبی بدمون نمیاد...حرفهای خیلی هم اتو کشیده هم خسته کننده است اغلب! ولی با اینهمه زن و بچه ای که اینجا در ترددند چه میشه کرد؟ اینها یکیش خود من:)) شما کامنتتو بنویس ملاحظه مارو هم بکن...
بنده به عنوان یکی از اعضای انجمن زیر 18 سال این وبلاگ از شما تشکر می کنم .
پاسخحذفتمام پستهای وبلاگت رو از روز اول تا الان خوندم
پاسخحذفیه روز وقتمو گرفت
ولی ارزشش رو داشت
خیلی چیزا یاد گرفتم
مرسی
به خانم مریم عزیز ، پیرو فدایی مکتب آرش ایسم:
پاسخحذفظاهرا هموفوبیای شما بسیار شدید است زیرا هرکس را که از حقوق همجنسگرایان دفاع کند ، به قول خودتان همجنس باز تصور می فرمائید!
خوشبختانه آرشیو کامنت های نظر دهندگان این وبلاگ موجود است و خوانندگان محترم می توانند با مطالعه کامنت های پست های زمان مزبور دریابند چه کسانی فحاشی می کردند وشعار اعدام باید گردد می نوشتند!
نیما
پاسخحذفاز یه ذره بی ادبی هم میشه دوری کرد و دلیلی نداره یه مقدار بی ادب باشیم.. ولی ادب تعاریف مختلفی داره. مثلا استفاده از کلمه کوس که هم در جنگ کاربرد داره هم درصلح به معنی خارج شدن از دایره ی ادب نیست. یک کلمه ای است در واژگان زبان فارسی ولی وقتی به طرف میگیم تو کوسی در اینجا بی ادبانه میشه چون به صورت مجاز یا کنایه وار از آن استفاده می کنیم.
استفتا از آرش: بازیگری که لباس نازکی میپوشه و در اثر نور شدید فلاش دوربین قسمت های دیپلماتیکش عریان میشه حکمش چیه؟ بیرون آوردن چه درصدی از سینوان برای بانوان شرعا حلال است؟ آیا بین علما اختلاف هست؟
نمونه ای از کامنت های فدائیان:
پاسخحذفیک دوست ناشناس:
" خوب من هم در سخن و هم در عمل معتقدم که باید همجنس بازان و دو جنس بازان ! رو اعدام کنند. همینطور طرفدارانشونو.
ضمنا فرهنگ آمریکائی رو هم به فرهنگ اروپائی ها به خصوص فرانسویها و ایتالیائیهای مسخره ترجیح می دم و همینطور کبکیهای مزخرف کانادا.
البته منظورم از فرهنگ آمریکائی اون سیاستمدارها و هنرمندان بی هنر و ... و جوانان و نوجوانان دگرجنسگرای آمریکائی نیستش که حتی لب دوستان همجنسشون رو در ملاء عام و مراسم های رسمی می بوسند و با این کارشون هنجار شکنی ( یا به قول شما منور الفکرها تابو شکنی! ) می کنند. "
یک دوست ناشناس دیگر:
پاسخحذفهمجنسگراها باید بسیار ممنون باشند که می توانند در آمریکای متمدن و آزاد در برخی شهرها نمود اجتماعی داشته باشند ، کلاب های مخصوص به خود را داشته و با افرادی مانند خود معاشرت داشته باشند. جامعه آمریکا تا حدودی آنها را تحمل می کند ولی این لزوما بدان معنا نیست که واقعا مورد احترام و علاقه اند و یا شایستگی اش را دارند! آنها باید توجه داشته باشند که با وجود آنکه اساسا حق حیات ندارند ولی آنقدر مورد لطف و شفقت قرار گرفته اند که می توانند به زندگی خویش ادامه دهند. باشد که سپاسگزار باشند.
کامنت یک فدائی دیگر در تایید نظر فدائی قبلی:
پاسخحذف" با ناشناس قبلی موافقم. امکاناتی که آنها در مراکز عمده شون یعنی شهر های نیویورک ، شیکاگو ، لس آنجلس ، نیواورلئان ، هالیوود ، میامی و سنفرانسیسکو دارند از سرشون هم زیاده. همونم بهتره که همشون در محلاتی ویژه در کنار هم زندگی کنند و با هم خوش باشند! در مورد حق حیاتشان البته من با اینکه در عصر حاضر مثلا در فلان نقطه آمریکای متمدن آلتشونو ببرند و بعد بکشنشون اصلا موافق نیستم. این روشها یک مقدار زیادی خشونت آمیزه! به نظر می رسد همینکه با شلیک یک گلوله کشته شوند کافی است! ( شوخی؟! ) و البته باید بخاطر یک مرگ راحت هم بسیار سپاسگزار باشند! "
پاسخ فدائی قبل تر از قبل به اعتراض ساسان گرامی:
پاسخحذف" ساسان عزیز
ناشناس دوم من نبودم. اتفاقا می خواهم در یک مورد با ایشان مخالفت کنم. به نظر من بریدن آلت همجنسگرایان مذکر قبل از کشتنشان ابتکار جالبیست. "
خد مت آقا آرش و مريم خانم:
پاسخحذفراستش تا اونجايي كه من اطلاع دارم و حس مي كنم سن بلوغ در همه جهات تو اين مملكت اومده پايين اونم چه پاييني!
باور كنيد اگه وقتي هنوز مدرسه ها باز بود آدرس وبلاگت رو به شاگردام مي دادم حاضرم قسم بخورم هيچكدومشون منحرف نمي شدن چرا؟
چون لولشون بالاتر از اونيه كه فكر مي كني!من اولين بار كلمه vpn رو از يكي از شاگردام شنيدم(البته نگيد اين ديگه از عقب موندگي خودتها)
اين بچه مارمولكهايي كه من بهشون درس مي دم وقتي بعضي وقتها يه نمه باهاشون رفيق ميشم ازم سوالهايي مي كنن كه بيا و ببين مثلا:
"آقا!چند فصل سريال اسپارتاكوس رو ديدين؟
فيلم Antichrist رو ديدين؟ويليام دافو تو اين فيلم چه مي كنه(به قول عادل فردوسي پور)
باز فكر بد كرديد؟
ديديد خودتون مشكل داريد؟
ديديد؟
يه معلم بي چاك و دهن:)
بابت استفاده از كلمه همجنس باز عذر مي خوام. خودم هم بعد از نوشتنش پشيمون شدم. به نظر من همجنس گرايي يا هرگونه تمايلي كه آدمها به هركاري دارند تا وقتي مزاحم بقيه نشوند و خطري براي ديگران ايجاد نكنه نبايد مانعي برايش باشد.
پاسخحذفآقاي معلم موضوع خيلي جالب شد براي من! يه دونه از اين حرفهايي كه گفتين من نمي دونم يعني چي!! به نظرم خيلي توي پستو بودم تا حالا... يه سوال دوستانه: به نظرتون جاي من (پپه) اينجا نيست نه؟ به نظرم بهتره برم وبلاگهاي در حد سوادم بخونم:)
پاسخحذفمنظورم اينه كه سن بلوغ ديگه 18 سال نيست و اومده زير 18 سال!
پاسخحذفوقتي دانش آموزي اسپارتاكوس و آنتي كرايست تماشا مي كنه مطالب اين وبلاگ ديگر براش منحرف كننده نيست(بشين يك قسمت اسپارتاكوس و فيلم آنتي كرايست رو ببين بعدش مي گيري من چي مي گم)
من الان با vpn كه نوعي فيلترشكنه اومدم اينجا!
سايت آرش تو ايران فيلتره!
همون بالايي
مرسي :) وي پي ان رو شنيده بودم يادم رفته بود ولي نفهميدم ارتباطش با بي ادبي بچه ها چيه! خوب وقتي همه چي فيلتره مجبورند..فيلمها رو خبرشو مي دم.
پاسخحذفهمه بلاگ اسپات فيلتره! نمي دونم چرا آرش به اون كيهانيه مشكوف شده:)
پاسخحذفاتفاقا به کوری چشم همه خردجال های سانسورچی، ما از ایران میخونیم حالشم میبریم! بیلاخت رو عشق است.
پاسخحذفمریم خانم بله همه بلاگ اسپات فیلتر هست اما اگر یادتون باشه وبلاگ ارش زودتر از بقیه فیلتر شد
پاسخحذفمن از استرالیا وبلاگتون رو دنبال می کنم و تا به حال همچین وبلاگ جالبی رو درباره مهاجرت ندیده بودم .
پاسخحذفحدود دو سه هفته ای هست که مطالبتون رو هر روز میخونم و به نظرم هم خنده دار هست هم اموزنده .
امیدوارم موفق باشید
"... بنابراین کسانی که نظر می دهند فقط دوستان محدودی هستند که در خارج از ایران زندگی می کنند. "!!!
پاسخحذفیعنی من الان تهران نیستم؟! :-) پس یا تو توهم داری یا من
یکی دیگه هم به صاحبش حواله می کردی، حالش رو ببره، برادر!
پاسخحذفسلام مشتی ، دمت گرم به حرفم ارزش قائل شدی و عکس گذاشتی ، ولی یه سوال ؟!؟!؟ گوشیت نوکیا 1100 نیست احتمالا ؟؟؟؟ نمیتونستی 2 تا عکس با کیفیت بذاری جیگر بچه ها حال بیاد؟ الان میدونم داری میگی بیلاخ ولی مشتی دوربین خوب بخر بذار عکسایی رو که میذاری مثل بعضی نوشته هات ارزش داشته باشن. عکسات خیلی زیبا بودن یعنی عکسا که نه منطقه خیلی زیبایی زندگی میکنی فقط حیف که دوربینت بیشتر زوربین بود. ولی اگه دیدی برات مقدور نیست بگو با بچه ها گلریزون کنیم به دوربین برات بخریم.
پاسخحذفhttp://www.time.com/time/nation/article/0,8599,2080607,00.html
پاسخحذفنتیجه نظرسنجی جدید و نسبتا گسترده مجله تایم به همراهی کمپانی اسپن از مردم آمریکا:
شصت و هشت درصد شرکتکنندگان این نظرسنجی گفتهاند که آمریکا در ده سال گذشته روند رو به سقوط داشته است.
هشتاد و سه درصد معتقدند که آمریکا در دهه آینده باید به مسائل داخلیاش توجه کند و نه خارجی و بینالمللی.
چهل و هفت درصد از پاسخدهندگان این نظرسنجی، معتقدند که دهه گذشته جزو بدترین دهههای صد سال اخیر آمریکا بوده، سی و دو درصد گفتهاند تقریبا مثل گذشته بوده و سیزده درصد هم گفته اند یکی از بهترینها بوده است.
در پاسخ به این پرسش که «آیا بزرگترین تهدید برای ثبات آمریکا در دراز مدت از داخل آمریکا است؟»، شصت و شش درصد پاسخ مثبت داده و بیست و هفت درصد گفته اند از خارج از آمریکا.
در مورد وضعیت کنونی کودکان آمریکایی، پنجاه و دو درصد از مردم معتقدند کودکان امروز آمریکا، اوضاعشان در آمریکا بدتر از نسل فعلی خواهد بود. بیست و نه درصد معتقدند بهتر است و یازده درصد میگویند مشابه نسل فعلی است.
سلام ارش . اقا جات خالی. همین الان همه سایت ها از داخل ایران بدون فیلتر باز میشه و ما هم به ازادی رسیدیم.
پاسخحذفمیتونی چک کنی که با ایپی ایران اومدم.
پیشنهاد میکنم که برگردی به مملکت گل و بلبل و این روز بزرگ رو از دست ندی.
الان فیلترینگ همه سایت ها برداشته شده. خیلی لذت بخشه. معلوم نیست چند روز این امر طول بکشه. توصیه میکنم زودتر برگردی و این روز بزرگ رو خودت تجربه کنی :D
به به . چه سرعتی داره. من واقعا حال میکنم این سرعت رو میبینم.
پاسخحذفواقعا عقده ای شدیم اینقدر همه جا فیلتر بود :D
الان حس اروپا بودن دارم :d
فعلا بای ارش جان.
هنوز نمردی تو آرش قول میدم شما با سی آی ای در ارتباطی الان هم این وب لاگ و برا اونا درست کردی ای بد بخت جاسوس تو یه مرگیت هست مگه میشه ...
پاسخحذفببین آرش, یک بار از اینترنت شکایت کردی زدیم برای چند ساعت داغونش کردیم. دستور بدی می زنیم از پایه ویرانش می کنیم.
پاسخحذفارتش سایبری انصار
آرش ما که تو ایرانیم میایم اینجا. از مشهد
پاسخحذفناتاشاگادوین کیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخحذفسلام آرش جان مطلبت رو خوندم ، مثل اینکه اینجا دوباره بحث داره بالا میگیره تا ترکشش به من نخورده تندی بگم که در مورد فیلمهای این روزها باید بگم که جانا سخن از زبان ما میگویی! و اینکه اتفاقا چند وقت پیش نظرم به زمان ورودت تو مهاجرسرا جلب شد که در کمال تعجب فقط سه چهار ماه زودتر از من بود در حالیکه وقتی من اومدم ،تو همین پیشکسوت بودی با یک عالمه پست و تشکر و حدود 40 50 تا رتبه و من تازه وارد! برام جالب بود که چه جوری تو اون مدت کم این همه فعالیت داشتی؟!!!
پاسخحذففعلا الفرار!
سلام
پاسخحذفنه فیلتر نکن نظراتو کار خوبی نیست خیلی بده بالاخره هر آدمی بسته به فهم درک دانش فرهنگی که توش رشد کرده یه ادبیاتی داره دیگه.در مورد مطالب خودت هم همش قابل خواندن هست ولی بیشترش قابل استفاده نیست توصیه ام بهت اینه که تاریخ ایران رو بری بیشتر ودقیقتر بخونی نه برای ایران برای خودت. موفق باشی
الان تو ایران تعداد کسایی که از وی پی ان استفاده می کنن خیلی بیشتر از اونایی که استفاده نمی کنن !!!
پاسخحذفشما هم غذای مطبوخ ابتیاع کن
اگه فکر میکنی از ایران نمیتونند کامنت بذارند اشتباه میکنی. اکثر جوونا استاد شکستن فیلتر شده اند.
پاسخحذفآرش جان میشه یه چیزی بگم
پاسخحذفالبته قبلش آدمک خجالت و شرم یاهو رو مد نظر داشته باش
فقط بخاطر اینکه خاطرات گذشته رو یادتون بیارم عرض میکنم. یادمه به تشویقهای شما منم توی مهاجرسرا شروع به نوشتن کردم و بعداً با هم تلفن رد و بدل کردیم و بین صحبت هام عرض کردم که دوستی به من پیشهاد نوشتن وبلاگ داده و بلد نیستم چطوری راه اندازی کنم و مرددم. تا اینکه بعدها همین اشاره ی کوتاه من سبب شده بود به ذهن شما برسه که برای اینکه محدودیتهای نوشتن در مهاجرسرا رو نداشته باشید اقدام به راه اندازی وبلاگ کنید ... لذا شاید اون آدمی که یادتون نبود کی بوده؟ بنده ی کمترین و ارادتمندتون بودم؟ :))
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... حمید میزوری
آخي آرش، خواندن اينهمه كامنت ظرفيت بالايي ميخواد.
پاسخحذفشدي مثل اين ريش سفيدها كه بايد دعواي جوانان قبيله رو نگاه كنه
راستي من فكر ميكردم اول وبلاگ داشتي بعد id مهاجرسرا.
گود لاك آرش جون
سلام استاد. خواستم بگم که ما کماکان در ایران از رو نرفته ایم و نه تنها مطالب را می خوانیم، بلکه کامنت هم می گذاریم و به کیهان هم بیلاخ نشان می دهیم :)
پاسخحذفموتور پژو را رو پیکان نذاشتن ولی موتور پیکان رو در پژو گذاشتن که شده آردی!
پاسخحذف