من زیاد شعری نیستم ولی چون امروز اصلا فرصت نوشتن ندارم این شعر را برای دوستانی می گذارم که شعر دوست هستند مثل سارا کوچولو که همیشه برایم شعر می نویسد. اگر هم شعری نیستید به زور هم که شده این شعر را بخوانید تا لااقل اگر کسی از شما پرسید بگویید که من یک شعر را در طول عمرم خوانده ام! شاعر را هم که خودتان می شناسید و چه نیازی است به گفتن من.
من آن ابرم که می آیم ز دریا
روانم در به در صحرا به صحرا
نشان کشتزار تشنه ای کو
که بارانم که بارانم سراپا
پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها بر اید
به دیدارم بیا چشم انتظارم
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
به شب فانوس بام تار من بود
گل آبی به گندمزار من بود
اگر با دیگران تابیده امروز
همه دانند روزی یار من بود
نسیم خسته خاطر شکوه آمیز
گلی را می شکوفاند دل آویز
گل سردی گل دوری گل غم
گل صد برگ و ناپیدای پاییز
من و تو ساقه یک ریشه هستیم
نهال نازک یک بیشه هستیم
جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
شکسته از دم یک تیشه هستیم
سحرگاهی ربودندش به نیرنگ
کمند اندازها از دره تنگ
گوزن کوه ها دردره بی جفت
گدازان سینه می ساید به هر سنگ
سمندم ای سمند آتشین بال
طلایی نعل من ابریشمین یال
چنان رفتی بر این دشت غم آلود
که جز گردت نمی بینم به دنبال
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب (بالای دکل برق!)
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در برم بی تابه امشب
غروبه راه دور وقت تنگه
زمین و آسمان خونابه رنگه
بیابان مست زنگ کاروانهاست
عزیزانم چه هنگام درنگه
ز داغ لاله ها خونه دل من
گلستون شهیدونه دل من
نداره ره به آبادی رفیقون
بیابون در بیابونه دل من
از این کشور به آن کشور چه دوره
چه دوره خانه دلبر چه دوره
به دیدار عزیزان فرصتت باد
که وقت دیدن دیگر چه دوره
متابان گیسوان درهمت را
بشوی ای رود دلواپس غمت را
تن از خورشید پر کن ورنه این شب
بیالاید همه پیچ و خمت را
گلی جا در کنار جو گرفته
گلی ماوا سر گیسو گرفته
بهار است و مرا زینت دشت گلپوش
گلی باید که با من خو گرفته
سحر می آید و در دل غمینم
غمین تر آدم روی زمینم
اگر گهواره شب وا کند روز
کجا خسبم که در خوابت ببینم
نه ره پیدا نه چشم رهگشایی
نه سوسوی چراغ آشنایی
گریزی بایدم از دام این شب
نه پای ای دل نه اسب بادپایی
چرا با باغ این بیداد رفته ست ؟
بهاری نغمه ها از یاد رفته ست ؟
چرا ای بلبلان مانده خاموش
امید گل شدن بر باد رفته ست ؟
به خاکستر چه آتش ها که خفته است
چه ها دراین لبان نا شکفته است
منم آن ساحل خاموش سنگین
که توفان در گریبانش نهفته است
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو
جهان دردیدگانم بود و گم شد
غم دریا دلان رابا که گویم ؟
کجا غمخوار دریا دل بجویم ؟
دلم دریای خون شد در غم دوست
چگونه دل از این دریا بشویم؟
سبد پر کرده از گل دامن دشت
خوشا صبح بهار و دشت و گلگشت
نسیم عطر گیاه کال در کام
به شهر آمد پیامی داد و بگذشت
نسیمم رهروی بی بازگشتم
غبار آلودگی این سرگذشتم
سراپا یاد رنگ و بوی گلها
دریغا گو غریب کوه و دشتم
تو پاییز پریشم کردی ای گل
پریشان ز پیشم کردی ای گل
به شهر عاشقان تنها شدم من
غریب شهر خویشم کردی ای گل
خوشا پر شور پرواز بهاری
میان گله ابر فراری
به کوهستان طنین قهقهی نیست
دریغا کبک های کوهساری
بهارم می شکوفد در نگاهت
پر از گل گشته جان من به راهت
به بام آرزویم لانه دارند
پرستوهای چشمان سیاهت
شبی ای شعله راهی در تنم کن
زبان سرخ در پیراهنم کن
سراپا گر بزن خاکسترم ساز
در این تاریکی اما روشنم کن
منم چنگی غنوده در غم خویش
به لب خاموش و غوغا در دل ریش
غبار آلود یاد بزم و ساقی
گسسته رشته اما نغمه اندیش
شقایق ها کنار سنگ مردند
بلورین آب ها در ره فسردند
شباهنگام خیل کاکلی ها
از این کوه و کمرها لانه بردند
بهار آمد بهار سبزه بر تن
بهار گل به سر گلبن به دامن
مرا که شبنم اشکی نمانده است
چه سازم گر بیاید خانه من ؟
غباری خیمه بر عالم گرفته
زمین و آسمان ماتم گرفته
چه فصل است این که یخبندان دل هاست
چه شهر است این که خاک غم گرفته ؟
به سان چشمه ساری پاک ماندم
نهان در سنگ و در خاشاک ماندم
هوای آسمان ها در دلم بود
دریغا همنشین خاک ماندم
سحرگاهان که این دشت طلاپوش
سراسر می شود آواز و آغوش
به دامان چمن ای غنچه بنشین
بهارم باش با لبهای خاموش
تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ
جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پسندد
به خورشیدش بماند داغ این ننگ
پرستوهای شادی پر گرفتند
دل از آبادی ما بر گرفتند
به راه شهرهای آفتابی
زمین سرد پشت سر گرفتند
به گردم گل بهارم چشم مستت
ببینم دور گردن هر دو دستت
من آن مرغم که از بامت پریدم
ندانستم که هستم پای بستت
الا کوهی دلت بی درد بادا
تنورت گرم و آبت سرد بادا
اسیر دست نامردان نمانی
سمندت تیز و یارت مرد بادا
دو تا آهو از این صحرا گذشتند
چه بی آوا چه بی پروا گذشتند
از این صحرای بی حاصل دو آهو
کنار هم ولی تنها گذشتند
سلامت باشید
اول شدم
پاسخحذفاول شدم
اول شدم
وقتی کسی مثل آرش می ره سراغ شعر یعنی .....
پاسخحذفما اعتراف می خوایم ....
وای به آن روزی که پلنگ کوه ها بیدار شود و از دکل برق پایین بیاید!
پاسخحذفمرسی آرش جان از این حسن انتخابت
سلام
پاسخحذفشعر قشنگیه و من قبلا در وبلاگ "دود" خونده بودم :
آخرین حرف "دال " بود ، پس :
" دراين گيتي سراسرگربگردي"
" خردمندي نيابي شادمانه"
درضمن ممنون ازاینکه به یادم بودین ۰
:)
خیلی عالی بود . واقعا خوشحال شدم وقتی فهمیدم دوباره داری می نویسی
پاسخحذفخیلی شعر باحالی بود . حالا شاعرش کی بود ؟
پاسخحذفخيلي زيادي بلنده. من كه نخوندمش
پاسخحذفهمیشه از اشعار طولانی بدم میومده.
پاسخحذفبسیار زیبا و دلنشین
پاسخحذفتو قرار بود مثلا 3 ماه اصلا هیچ پستی ننویسی. حالا چی شده هی فرت و فرت پست مینویسی اون هم از نوع مزخرفش؟؟؟
پاسخحذفسلام آقای آرش
پاسخحذفممکنه بعضی ها در مورد پلنگ بیچاره بالای دکل برق در تربت جام که از دست آدم ها به بالای دکل برق پناه برد و آخرش هم توسط گلوله تفنگ کشته شد اطلاعات نداشته باشند (فکر کنم الان فقط 14 قلاده از این نوع چلنگ ها مانده باشه)
لینک این اطلاعات را از وبلاگ آقای محمد درویش قرار دهید تا هموطنانمان ببینند که چقدر موجودات زنده در کشورمان مورد آزار و اذیت قرار می گیرند
ممنون
شعر قشنگی است مخصوصاً اگر با صدای استاد شجریان بشنویم!
اتوموبیل های قدیمی و زیبا
پاسخحذفhttp://mimolad65.blogfa.com/post-245.aspx
سلام آرش جان از نوشته هایت بسیار لذت می برم لطفا بیشتر بنویس . این هم یک وبلاگ مربوط به محیط زیست است. مطالب بسیار خوبی دارد اسمش هست دیده بان محیط زیست ایران
پاسخحذفhttp://jamshidi6.blogfa.com/
Hi golepesar,where were you baby?i have just understand that you came back,beacase i was really busy as a senior student.anyway, welcome back, and write more and more and more...cheerio.
پاسخحذفوه اوه چقدر طولانی بود. واقعا زوری بودا! ;)
پاسخحذفآرش خان چرا ایران پن لاگ رو نمی شه براش کامنت گذاشت؟! ینی لینکدونیش پر شده؟ خب چند تا غیر فعال ها رو حذف کنید اگه مشکل اینه. البته این پیشنهاده.
jaleb bood
پاسخحذفroxna
سلام
پاسخحذفتازه با وبت آشنا شدم و از خوندن مطالبت لذت میبرم
همیشه آرزوم بوده که بیام آمریکا و از نزدیک شهر هاشو ببینم
اما 26 ساله که این آرزو رو با خودم یدک میکشم و فکر کنم آخر با خودم به گور ببرم
شاد باشی و سلامت که زندگی از برای توست
نه من
امشب خیلی دلم گرفته بود نظر آقایا خانوم ناشناس آخر رو که خوندم اشکم در اومد...
پاسخحذفما یک ماهی میشه که اومدیم اینور هنوز نمیتونم راجع به اینجا نظر بدم ولی دغدغه های آدم عوض میشه
امیدوارم که شما هم به اون چیزی که دوست دارید برسید ناشناس جان
سلام شعر قشنگی بود من خط اولش رو خوندم .
پاسخحذفوای آرش اصلا سر نخوردم روش
پاسخحذف_____________بهنود____________
من نمي دونم كه چرا اون حس و حال رو از بين بردي آرش؟
پاسخحذفچي شده واقعن؟ از كامنتهاي بچه هاي قديمي ناراحتي هنوز؟ بابا تو كار خودتو بكن و طنز رو از روي لحنت حذف نكن
سعي كن كه كارتو به همون شكل سابق ادامه بدي كه كار نيكو از پر كردن است
ar
پاسخحذفسلام آرش
بابت افسردگی (همونقدر که نوشتی) ممنون.
شوشو گفت:
پاسخحذفجدید ننویس من امتحان دارم نمی تونم بخوووونم.2 سه پست قبلم نخوندم هنوووز.کمککک
chera poste jadidet ro hazf kardi man aval shodeh boodam ensaf nist
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاصلا هم نوشته هاتون خسته کننده نیستن .
ممکنه خواهش کنم که پست مربوط به "سنجش رفتار خود در امریکا"رو باز نویسی کنین؟
ممنون
:)
حالا چرا پاكش كردي . تجربه تلوزيون سه بعدي كه بد نبود
پاسخحذفكوشي پس ؟ نيستي ! از بالا دكل برق بيا پايين ! د...
پاسخحذفkhoda biamorzad "Siavoosh Kasraii" ra
پاسخحذفمن از کلا در شعر خوانی مشکل دارم و فقط آخرهاشو فهمیدم D:
پاسخحذفقشنگ بود. از سیاوش کسرایی ست این شعر(برای یکی از کامنت گذارها) ولی با صدای شجریان نشنیدم باید برم دنبالش:)
پاسخحذفسلام آرش جان.
پاسخحذفكجايي؟ "لطفا" بيا بنويس (:
سلام آرش جان...از اینکه دوباره برگشتی خوشحالم...این مدتی که نبودی یه خوبی که داشت این بود که من تونستم همه پستای قبلیتو بخونم و واقعا میخوام بهت بگم که اگه ترشی نخوری یه چیزی میشی!!!
پاسخحذفگاهی وقت ها که پستاتو میخوندم احساس میکردم که قشنگ داری از حرف های دل من میزنی و این قضیه خیلی جالب بود...من یه بچه شهرستان دانشجو هستم و با اینکه افکار بزرگی تو سر دارم ولی وقتی به زندگی واقعیم نگاه میکنم به خودم میخندم چون آدمی مثل من با این وضع یا باید ...خل باشه یا دیوانه که این فکرا تو سرش بیاد...به هر حال با نوشته هات حال کردم.(در ضمن من دختر نیستم پس یه وقت جوگیر نشو!!!!)
امیر
آرش خان
پاسخحذفشما که خودتون اهل دل و شعرید و چه بهتر بجای کاربرد کلمه ی «شعرید» اهل شعر مینوشتید.... بگذریم.... رفیق بدجوری داری ازدست میری.... لابد کم کم هم میخوای بگی میری سینما و نوشابه و ساندویچ هم میخوری؟؟؟ نکن داداش.... نکن عزیز... مههههتاد میشیا.... از ما گفتن.
در ضمن یه بار دیگه هم پیام گذاشتم؛ خوشحال میشم صداتون رو بشنوم. حالا اگه لطفتون شامل حال ما نمیشه ... میخواستم درخواست کنم زحمت بکشید و لینک وبلاگ این سراپا تقصیر را در «وبلاگ نویسان فارسی» تغییر بدید..... پیشاپیش متشکرم
درود و دو صد بدرود.... ارادتمند حمید