ساعت سه نصف شب از خواب بیدار شدم و دیدم صدای چکش برقی و سر و صدا می آید. پیش خودم گفتم عجب آدمهای بی ملاحظه ای هستند که این موقع شب دارند کار می کنند. کمی در دلم به آنها بد و بیراه گفتم و کمی هم غرولند کردم و خوابیدم. ساعت پنج و نیم صبح همخانه ام در اطاق من را کوبید و من را صدا کرد. من وحشت زده از خواب پریدم و گفتم که چه شده است؟ همخانه ام گفت که آب نداریم! خانه من آب ندارد! آب ندارد! انگار که تا به حال چنین اتفاقی در عمرش روی نداده بود. گفتم حتما یک جایی لوله آب ترکیده است و دارند درست می کنند چون من نصف شب صدای چکش برقی از خیابان شنیدم. سپس با این جواب قانع کننده سرم را بر بالش گذاشتم که بخوابم. همخانه من که مثل دیوانه ها این طرف و آن طرف می دوید دوباره آمد و گفت آخر پس چرا از قبل اطلاع ندادند؟ چطور تو می دانی و من نمی دانم؟ دوباره سرم را از بالش بلند کردم و گفتم که حتما لوله ترکیده است. آنها که نمی دانستند که لوله می ترکد که به همه خبر دهند! من هم از سر و صدایی که شنیده ام حدس می زنم اینطور باشد. دوباره خواستم سرم رات بر بالش بگذارم که آمد و گفت حالا من رفتم توالت چکار کنم آب ندارم که سیفون را بکشم! من هم گفتم خوب فعلا درش را ببند. البته این جمله را طوری گفتم که دو پهلو بود و منظورم هم در کاسه فرنگی دستشویی بود و هم در اطاق من! وقتی ساعت هفت با صدای گیتار رادیوی اینترنتی از خواب بیدار شدم آب خانه آمده بود و من توانستم دوش بگیرم. وقتی هم از خانه رفتم بیرون دیدم که روی آن را هم اسفالت کرده اند و دارند خاک های اطراف را با آب می شویند تا هیچ اثری از کنده کاری باقی نماند. پیش خودم فکر می کردم که اگر اینجا ایران بود این کار چقدر طول می کشید؟
خیلی از شما می خواهید بدانید که من برای برندا چه کادویی گرفتم! راستش خیلی دوست دارم که این مسئله را کش بدهم و به قول شوشو که خوب من را شناخته است حس کنجکاوی شما را بیشتر تحریک کنم. ولی چون شما مهربان هستید دلم نمی آید که نگویم و برای همین قصد دارم که به شما بگویم که چه کادویی برای برندا خریده ام. البته هنوز که آن را تحویل نگرفته ام ولی گمان کنم که تا چند روز دیگر آن را تحویل بگیرم. خوب راستش اگر کامنت های شما نبود اصلا عقلم به آنجا نمی رسید و ممکن بود چیزی بخرم که بی کلاس باشد. حالا واقعا می خواهید بدانید که من چه کادویی برای برندا خریده ام؟ قبل از اینکه بگویم چه کادویی خریده ام باید در مورد فاکتورهای انتخاب خودم توضیح دهم. اول اینکه برندا عاشق رنگ صورتی است. دوم اینکه عاشق مارک است و خیلی هم تیتیش مامانی است. سوم اینکه از چیزهای تزئینی خیلی خوشش می آید و میز کارش پر است از همین آت و آشغالها. برای همین یک چیزی خریدم که هم تزئینی باشد و هم بازتاب رنگ صورتی آن عمیق باشد و هم مارک داشته باشد. بله . کادویی که من خریدم اسمش هست امیلی. یک گربه کریستال صورتی که یک پروانه هم بر بالای گوش سمت راست آن نشسته است. مارک آن هم سواروفسکی است.
امروز می خواهم برای شما در مورد یک مسئله ای صحبت کنم که ممکن است بسیاری از شما دوستان عزیز با آن سر و کار داشته باشید و یا بخواهید که در مورد آن بیشتر بدانید. متاسفانه شرایط اقتصادی و اجتماعی مملکت ما طوری است که بیشتر جوانان علاقه دارند تا بخت خود را برای موفقیت در کشورهای دیگر و مخصوصا امریکا آزمایش کنند. طبیعی است که همه ما دوست داریم در یک محیط آزاد زندگی کنیم و یا اینکه در شرایط عادلانه اقتصادی قرار بگیریم تا شانسی برای رفاه در زندگی شخصی خود داشته باشیم. جالب اینجا است که حتی آدم هایی که خودشان دیکتاتور هستند نیز دوست دارند که در یک محیط آزاد زندگی کنند و اگر فشاری را که آنها بر سر دیگران می آورند یک روز بر سر خودشان بیاید داد و هوارشان آسمان را پاره می کند و دم از آزادیخواهی می زنند و پرچمدار دموکراسی می شوند. بنابراین این طبیعی است که یک جوان معمولی که دستش هم به هیچ کجا بند نیست بخواهد در جایی زندگی کند که او را آدم به حساب بیاورند و امکانات رشد و ترقی را هم در اختیارش بگذارند. در حال حاضر برای مهاجرت به امریکا راه های بسیار معدودی وجود دارد که یکی از آنها ازدواج کردن با یک فردی است که در امریکا زندگی می کند.
به قول معروف تعریف از خودم نباشه! ولی کسانی که دارای گرین کارت و یا پاسپورت امریکایی هستند به همین علت از رنکینگ بالایی در صف خواستگاران برخوردار هستند و به قول معروف در بورس هستند. البته نه بخاطر کمالات و یا چشم و ابروی خودشان بلکه به این علت که ازدواج با آنها می تواند فرد مورد نظر را به امریکا منتقل کند. یک جوان پیش خودش فکر می کند که به هرحال ازدواج یک هندوانه سربسته است و هیچکس نمی داند که ازدواجش موفق خواهد بود یا خیر. پس چه بهتر که با ازدواجش به امریکا برود تا اگر هم ناموفق بود لااقل زندگی او با مهاجرت به امریکا تغییر کند و دوباره مجبور نباشد که به وضعیت اولیه برگردد. این یک فکر منطقی است و هیچکسی هم نمی تواند از آنها خرده بگیرد که چرا به این قصد ازدواج می کنند. همان طوری که برخی ها بخاطر فرار از تنهایی ازدواج می کنند و برخی بخاطر فرار از فقر و یا مشکلات خانواده پدری, برخی ها هم به خاطر مهاجرت ازدواج می کنند.به هر حال ازدواج یا منطقی است, یا احساسی است و یا ترکیبی از هر دوی آنها است که در هر صورت می تواند موفق و یا ناموفق باشد.
ولی ازدواج به قصد مهاجرت نکات دیگری هم دارد که باید آن را در نظر گرفت. شما پس از ازدواج با یک فردی که در امریکا زندگی می کند و رفتن به امریکا باید بتوانید دو سال با او باشید تا گرین کارت شما دائمی شود و اجازه داشته باشید که در آنجا زندگی کنید. مشکلات مهاجرت و دوری از خانواده به مشکلات ازدواج بدون عشق اضافه می شود و معجونی را پدید می آورد که تحمل آن بسیار دشوار تر از آن چیزی است که به نظر می آید. مخصوصا در مورد دخترها که به عروس پستی معروف هستند و با رویاهای بسیار زیاد و شیرین خود مراحل مهاجرت را طی می کنند که به زندگی در یک جای خوب و با مرد مطلوب خود برسند. معمولا اولین دیدارهای آنها در فرودگاه همچون آب سردی بر سر آنها فرود می آید چون فردی که می بینند با آن چیزی که در رویاهایشان وجود داشت بسیار متفاوت است. غم دوری از خانواده و مشکلات دیگر مهاجرت نیز بر او فشار می آورد. از طرف دیگر آقای داماد ایرانی مقیم امریکا که مفت و مجانی یک عروس زیبا را از ایران کادو پیچ کرده و آورده است انتظار دارد که در شب اول مزد هنر خود را با امور دیپلماتیک بگیرد و اینجا است که تراژدی اصلی آغاز می شود! طبق تعاریف سنتی در خانواده های ایرانی زن موظف است که به شوهر خود خدمات دیپماتیک ارائه کند و معیار و اصل آن چیزی است که در شناسنامه نوشته شده است نه چیز دیگری. معمولا در شب اول بدن عروس داماد را پس می زند و داماد ایرانی عصبی و ناراحت می شود. عروس احساس گناه می کند و از داماد فرصت می خواهد که بتواند به او علاقه مند شود. عروس گریه می کند و به فکر مادرش می افتد و آرزو می کند که پیش او باشد. عروس می خواهد که بر روی کاناپه بخوابد ولی داماد اجازه نمی دهد و می گوید که من بر روی کاناپه می خوابم.
فردا داماد دمق و بی حوصله از خانه خارج می شود تا به سر کار خود برود. عروس تنها در خانه می ماند و هیچ کاری نمی تواند بکند. احساس بی کسی و بی پناهی می کند و نمی داند که بالاخره در امریکا خواهد ماند و یا اینکه باید دست از پا درازتر به ایران برگردد. داماد راه های مختلف را امتحان می کند که عروس را خوشحال کند و با حتی با صحبت کردن با دختران دیگر سعی می کند که احساس حسادت او را برانگیزاند و از این طریق محبت او را جلب کند. عروس که نمی داند چرا از داماد خوشش نمی آید سعی می کند برای احساس بد دیپلماتیک خود یک توجیه منطقی پیدا کند و شروع می کند به پیدا کردن نکات بد اخلاقی در داماد و کم کم او را به صورت یک هیولا وصف می کند. داماد هم کم کم نا امید می شود و عروس را یک فرد روانی و انعطاف ناپذیر می داند که به هیچ وجه زیر بار نمی رود. در نتیجه پس از چند ماه زندگی مشترک ناموفق آنها تصمیم می گیرند که رابطه خود را قطع کنند و عروس هم مجبور می شود به ایران برگردد. متاسفانه بیشترین لطمه را در این نوع ازدواج ها دختر می بیند چون با وجود تمام فشارهای روحی که پشت سر گذاشته است باید مشکلات مخصوص به ایران و سرکوفت ها را هم پس از بازگشت خودش تحمل کند.
معمولا این نوع ازدواج ها فقط یک راه حل منطقی برای کمتر آسیب دیدن دو طرف دارد که متاسفانه کمتر مورد استفاده قرار می گیرد. آن راه حل این است که دو طرف خیلی صادقانه با یکدیگر حرف بزنند و احساس واقعی خودشان را بگویند. عروس باید به داماد بگوید که مثلا چون آن علاقه دیپلماتیک در من ایجاد نشده است من نمی توانم با تو ارتباط دیپلماتیک برقرار کنم ولی می توانیم با هم دوست باشیم و من در امورات خانه به تو کمک می کنم. معمولا هیچ کسی برای جدایی ازدواج نمی کند و همه هدفشان از ازدواج داشتن یک زندگی شیرین است ولی اگر این اتفاق رخ نداد و دو طرف به هر دلیلی نتوانستند با یکدیگر زندگی کنند هیچ دلیلی وجود ندارد که با هم دشمن باشند. برای توجیه کردن جدایی حتما نباید طرف مقابل دیو صفت باشد بلکه یک مشکل عاطفی و دیپلماتیک هم می تواند عاملی برای جدایی باشد و نیازی به جنگ و درگیری و دشمنی نیست. داماد هم کمک می کند که عروس به گرین کارت خودش دست پیدا کند و مجبور نباشد دوباره به ایران برگردد. معمولا اگر عروس برای برقراری احساس و یا رابطه دیپلماتیک تحت فشار نباشد رفتارش بسیار بهتر و عادی تر خواهد شد و داماد هم حق دارد که با فرد دیگری روابط دیپلماتیک داشته باشد. درواقع عروس و داماد همخانه هایی خواهند شد که می توانند برای یک مدت محدود به یکدیگرکمک کنند. احتمال وقوع احساس دیپلماتیک در دو طرف نیز بیشتر از قبل خواهد شد.
من وقتی حدود ده سال قبل ازدواج کردم مانند بسیاری از جوانان دیگر شرایط تشکیل یک زندگی در ایران را نداشتم و برای همین در انتخاب همسر عشق و علاقه فاکتور اصلی من نبود. پیش خودم فکر می کردم که عشق و علاقه بدون فراهم شدن نیازهای اولیه زندگی راه به جایی نمی برد و حق هم داشتم که آنطور فکر کنم. برای همین همسر سابق خودم را که در امریکا به دنیا آمده بود و پاسپورت امریکایی داشت به همسری برگزیدم. طبیعی است که او نیز مخالف بود چون هنوز علاقه خاصی میان ما به وجود نیامده بود ولی من سعی کردم که خودم را با بدبختی در دل او جا کنم و اعتماد او را نسبت به خودم جلب کنم. ما ازدواج کردیم و پنج سال در ایران در کنار یکدیگر بدون کوچک ترین مشکلی زندگی کردیم. علاقه ما به یکدیگر بیشتر از جنس دوستی بود و با اینکه روابط دیپلماتیک هم داشتیم ولی هیچکدام از ما زن و یا شوهر ایده آلی از لحاط دیپلماتیک برای طرف مقابل نبود. ما بچه دار شدن و کارهای اساسی را به بعد از رفتن به امریکا موکول کرده بودیم تا اینکه برای کارهای مهاجرت او مجبور شد که به تنهایی به امریکا برود که بتواند برای من اقدام کند. جدا شدن ما بسیار سخت بود چون به شدت به یکدیگر وابسته شده بودیم. من کار می کردم و برای او پول می فرستادم تا او بتواند در آنجا راحت زندگی کند.
امور مهاجرت من دو سال به طول انجامید و در این دو سال او دو بار به ایران آمد که در بار دوم که نزدیک به رفتن من به امریکا بود متوجه شدم که همه چیز تغییر کرده است و او دیگر تمایلی به من ندارد. وقتی که صحبت را باز کردم او گفت که می خواهد از من طلاق بگیرد و دیگر تمایلی به من ندارد. من خیلی سعی کردم که دوباره روابط از دست رفته را ایجاد کنم ولی او عاشق یک نفر در امریکا شده بود و دیگر کار از کار گذشته بود. در چندین ماه آخر سردی را از صدای او در پای تلفن حس می کردم ولی نمی خواستم که فکر بد به ذهنم راه دهم و او هم چون پول دریافت می کرد نمی خواست که تا آمدن من این راز را فاش کند و همچنان به نقش بازی کردن خودش ادامه می داد. همه کسانی که خودشان را عقل کل می دانستند به من می گفتند که ای ابله او را ممنوع الخروج کن و نگذار که از ایران خارج شود و یا اینکه او را تهدید کن و از این جور صحبت های پوچ. ولی من همیشه اعتقاد داشتم که یک نفر باید آزادانه زندگی با من را انتخاب کند و هر زمانی که نخواست می تواند برود پی کارش. در نهایت من با او دعوا نکردم و با اینکه بسیار ناراحت بودم ولی شرایط به وجود آمده را پذیرفتم و آن را تحمل کردم. او هم برای اینکه خیلی عذاب وجدان نگیرد اصرار داشت که من گرین کارتم را بگیرم و به امریکا بروم. بهرحال من تصمیم گرفتم که برای سه ماه و با سه هزار دلار به امریکا بروم و برگردم. او در این سه ماه به من کمک کرد که کارهایم را انجام دهم و من خیلی زود جایم را عوض کردم و در ریچموند یک اطاق برای خودم اجاره کردم. و باقی داستان را هم که می دانید که چطور کار پیدا کردم تا الآن در اینجا ماندگار شده ام.
من تا چند سال از گذشت آن ماجرا خیلی از همسر سابقم ناراحت بودم و او را مقصر اصلی این شکست عاطفی می دانستم ولی الآن که خوب فکر می کنم می بینم که من آن چیزی را بدست آوردم که برای آن ازدواج کرده بودم. هدف اصلی من از ازدواج تشکیل خانواده پر مهر و محبت و داشتن فرزند نبود و هدف اول من مهاجرت به امریکا بود. حالا چطور می توانم توقع داشته باشم که چنین ازدواجی حتما به جدایی کشیده نشود. مثلا اگر شما گز خوب بخواهید باید به اصفهان بروید و اگر بخواهید کنار دریا باشید باید به بابلسر بروید. اولویت این خواسته شما است که نهایتا شما را به مقصد می کشاند و اگر به بابلسر رفتید نباید انتظار داشته باشید که گز خوب بخرید چون اولویت و هدف اصلی شما در کنار دریا بودن بوده است. این داستان ها را برای شما تعریف کردم که اگر یک زمانی برای مهاجرت به یک کشور دیگر اقدام به ازدواج می کنید آگاه باشید که احتمال داشتن یک زندگی پر مهر و محبت و عشقولانه چندان زیاد نیست. بنابراین باید سعی کنید که در صورت اختلاف و عدم موفقیت دیپلماتیک لااقل به هدف اصلی خودتان که گرفتن اقامت است برسید و بعد جدا شوید.
من دیگر گرسنه ام شد و باید بروم
baba ,ay val ajab khoob mokh zady too iran,man ke too iran ba inke pezeshk boodam va ghyafam ham khoda ro shokr bad nabood,,va az nazare ranking entekhabe bady bara kheili ha naboodam vali natoonesam mokhe ye dokhtare citizen ro bezanam(talash kardam vali nashod.any way hala residam amrica vali afaran be shoma!!!!)
پاسخحذفخیلی جالب بود...نظرت در مورد دوست بودن به جای آنکه در ابتدا انتظار عشق بعد از ازدواج را داشتن
پاسخحذفدوست من با پسری که توی امریکا دنیا آمده بود به عشق آمریکا ازدواج کرد اما کارشون توی همون ایران قبل از رفتن پسر به آمریکا به طلاق کشید
خیلی گربه ملوسیه!! کادو خیلی با ارزش و با کلاسیه. منم خیلی خرسه سوارسکی رو خیلی دوست داشتم که آخرش چون هیشکی برام نخرید خودم برا خودم خریدمش و اضافه اش کردم به کلکسیون خرسهام. البته تدی بر نیست، اکچواله...
پاسخحذفدر مورد این پستت. احسن بهت میگم که چقدر منطقی با مشکلت کنار اومدی. اگه همه ماها سعی کنیم که دلیل مشکلمون رو پیدا کنیم براحتی میتونیم حلش کنیم یا ازش گذر کنیم.
سلام آرش جان
پاسخحذفگفتم اولم ! حیف مسابقه فوتبال بود این دو نفر جلوی من هم خانم های گرامی غیر فوتبالی هستن !
زبان روســــــــــــــــــــــــــی :D
B.R
amir
هم كونم سوخت علاوه بر دلم
پاسخحذفكباب شديم ما هم
بالاخره توي روابط هميشه يه طرف كمتر از لحاظ احساسي مايه ميذاره شايدم نوع محبت كردن متفاوته
اما آرش با شخصيتي كه از تو ميشناسيم كه كمي يه دنده و لجوجي من شك دارم به اينكه تو هم محبت كرده بودي من قصد ندارم سر زخم كهنه ررو باز كنم يا اينكه بقول معروف نمك به اون زخم بپاشم اما باز خودت خوبه كه منطقي هستي و ميدوني كه خودت هم علاقه نداشتي. نمي دونم كه فيلم بازي ميكردي يا نه ولي فكر كنم ميكردي اينكارو
بهر حال هر رابطه اي يه عمري داره و بايد از توي رابطه تموم شده زود بيرون اومد
البته اين حرف گفتنش آسونه بخصوص اگه فردي كه احساس ميكنه بش ظلم شده وارد رابطه جديد نشه مطئنن از لحاظ روجي بيشتر آسيب پذير ميشه من خودم الان تو همين برزخ گير افتادم و اميدوارم تغيير رويه زندگيم و محل كار جديد بتونه ديدمو به زندگي عوض كنه
به امیر با اجازه آرش:
پاسخحذفآی راست گفتی من فوتبال نمیبینم میدیدم قبلا ها اما از وقتی اومدم اینجا دیگه فوتبال دیدن هم یادم رفته:))
تازه من زودتر از اینها اومد که کامنت بدم اما نمیدونم چرا نمی شد پستش کنم
به آرش:
دیشب وبلاگت منو کشت وقتی اومدم ببندمش ای خداااااااااا صدتا پیج وا میشد. فکر کنم وبلاگت از من خوشش اومده بود چون هر چی می بستمش خودش دوباره وا میشد. خلاصه مجبور به دست به دامن هایبرنت شدم اما دوباره که روشن کردم دیدم بلههههههههه پیج آقا سر و مر و گنده نشسته منتظر بنده... اما به مرحمت همون هایبرنت دیگه تونستم خارج بشم و امروز میترسیدم وبلاگتو وا کنم... [تعجب]
ما که با عشق و علاقه ازدواج کردیم این شد نتیجهمون، تو که خوب از اولش معلوم بوده چی میشه
پاسخحذفبابا همجین کم پول ندادی واسه این هدیه تقریبا گرونه
پاسخحذفچقدر خوب كه سنجيده تصميم گرفتي و همسرت رو واسه انتخاب مسير زندگيش آزاد گذاشتي. دوست داشتني كه به اجبار باشه و قلباً دو طرف به هم متعهد نباشن كوچكترين ارزشي نداره. از اينكه پايان نوشته اين همه منصفانه در مورد انتخابت نتيجهگيري كرده بودي خوشحال شدم
پاسخحذف---
اين قالب خيلي بهتره. تو كامنت قبلي هم يه پيشنهاد داده بودم. پُستهاي طولاني خودت رو در دو پُست همزمان پابليش كن. يكيش كه اتفاقات روزمره زندگيت باشه و اون يكي موضوعي كه بهش ميپردازي. به جزئيات خيلي اشاره ميكني توي هر پُست خصوصاً وقتي داري راجع به موضوع اصلي مينويسي. اين ممكن حوصله خواننده رو سر ببره و همون اولين جملات وبلاگت رو close كنه بره رد كارش
سلام
پاسخحذفکادو قشنگیه.خوبی مشورت اینه که آدم می تونه تصمیم خوبی اتخاذ کنه.در مورد موضوع ازدواج و طلاق من هم دوست داشتم نظرم رو بگم ولی چون می دونم طولانی میشه ولش کن.فقط میدونم نباید با هورمون تصمیم گرفت باید اجازه داد خون به مغز برسه و درست عمل کرد.به قول امروزی ها باید متمدنانه با موضوع برخورد کرد و شما به نظر من اینطور عمل کردید من به شما تبریک می گم.
شاهرخ
به عنوان کسی که دقیقا همین بالا سرش اومده ، حرفهای نویسنده را تایید میکنم!
پاسخحذفtashakor khili jaleb bood, omid ke khoshbakht bashid hala,
پاسخحذفمن بیشتر میشناسمت که دقیقا حدس زدم چی خریدی!!! واقعا حال کردی که گفتم کریستال سوارفسکی خریدی؟؟؟ دم خودم گرم!!!هاها!یوهووووو!
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاولین بارمه به این وبلاگ میام. پست جالب و آموزنده ای بود.
فقط یک سوال البته خارج از بحث پست:
کنجکاو شدم که چرا در عنوان وبلاگت از واژه Rs232 استفاده کردی. این استاندارد کابل سریال هست ولی چه ربطی به این وبلاگ داره رو متوجه نشدم !
مرسی که از همه نظرات پست قبلیت به حرف من گوش دادی و از سوارفسکی کادو خریدی اصولا هر کی به حرف من گوش کنه عاقبت به خیر میشه هههه
پاسخحذفجدا از شوخی امیدوارم که برندا هم از کادو خوشش بیاد
خوب دو طرف میتونن از ابتدا به این توافق برسند که خانمه چرا داره میره آمریکا.
پاسخحذفمنو به فکر برد که در مورد این راه هم فکر کنم!
راستی چه پیشی ملوسی!
شوشو گفت:
پاسخحذفکلا ازدواج برای مهاجرتو کار ناپسندی می دونم هر چند با توافق.
آدم بخواد با "آقا بالا سر" بره آمریکا اصلا نره بهتره.
مهاجرت فقط مجردی ،با خیال راحت.
هدف از رفتن،علاوه بر جنبه های پیشرفت مادی،آرامش روحیه، نه اینکه بیایم خودمونو همون اول با یه مشکل بزرگ روحی که همون ازدواج بدون علاقه است مواجه کنیم.
اونجا هم که نوشتید ازدواج برای مهاجرت از نظر منطقی درسته رو قبول ندارم.کاری که به روح آدم ضربه بزنه اصلا منطقی نیست.حالا دستاوردش هر چند مثبت باشه.حالا هر چی هم که به همسر دارای گرین کارت بخوایم به چشم دوست نگاه کنیم بازم نمیشه.
اینا که اسمش ازدواج نیست بابا.دیگه پسرا باید چشمشون رو باز کنن،طرفشون رو تا حدی که ممکنه بشناسن بعد ازدواج کنن..
پاسخحذفپست جالبی بود.
پاسخحذفواقعا من که این طرفم به تمام این راهها برای مهاجرت فکر می کنم.به لاتاری به ویزای تحصیلی به ازدواج سوری که البته همه دارای مشکلاتی هستند. یکی شانس می خواد یکی دهن سرویسی داره یکی هم که تو گفتی.
به هر حال الان اونوری و مطمئنا با خودت می گی خب حالا اینجا هم تحفه نیست گرچه مزایایی هم داره.داستان مثل یه آدم پشت کنکوری هست که وقتی به یه دانشجو می رسه و اونو می بینه فقط می خواهد که بره دانشگاه حالا به هر ضرب زوری یا با کلاس کنکور یا با خر خونی یا با سهمیه یا ....
ان شاالله ما هم از این کنکور رد بشیم.
راستی رفیق غلط های املایت هم داره زیاد می شه:)
سلام بر آرش جان دوست عزیزم
پاسخحذفآفرین هر کاری کردم اون مطالب آخر رو اینفدر جالب نوشتی نشد نظز ندم بهر حال کارت فوق العاده بود
ممنون از اینکه هنوز بفکر ما هستی
به نظر من مهاجرت از طریق ازدواج برای زن یه جور خودفروشیه، همین طور ازدواج برای پول، اون هم از نظر من یه جور خودفروشیه. البته این خیلی فرق داره با اینکه یکی ازفاکتورهایی که مدنظر قرار داده میشه مهاجرت یا پول باشه ها. ولی متاسفانه من دوستانی دارم که خیلی روشن می گن که با یک سیتی زن ازدواج می کنن و حتی حاضرند یه بیست میلیونی هم به طرف بدن که باهاشون ازدواج کنه! کسی پایه هست؟؟؟!
پاسخحذفببخشید فضولی میکنم ها! چرا آب توی مخزن سیفون جمع نشده بود از قبل؟؟؟ حتما یه نفر زودتر رفته بوده دستشویی و از آب موجود در مخزن سیفون استفاده کرده بوده!
پاسخحذفداماد ایرانی اول اسپرم جلوی چشاشو می گیره، بعد مدتی، خون جلوی چشاشو می گیره و بعد پرداخت مهریه، چشاش سیاهی میره! عجب موجود عجیبیه این داماد ایرانی!
پاسخحذفسلام
پاسخحذفاولند كه خيلي ممنون هميشه بهم سر ميزنيد.مچكرم
گاهي وقتا ميام مطالبتونو ميخونم ولي الان بيشتر از همه عاشق اون پيانوئه شدم :-))
واسه بلاگفا از اينا ندارن؟
آخی بالاخره راز کادوت رو فاش کردی و خلقی رو از نگرانی درآوردی ! اگه این کادو مطابق با علایق برندا خریداری شده بهترین انتخاب رو داشتی و امیدوارم خوشش بیاد.
پاسخحذفدر مورد ازدواج هم کاملاً باهات موافقم که اگه به هر دلیلی به جز عشق و داشتن یک خانواده گرم و منسجم شکل بگیره یا به جدایی می انجامه یا اگه ادامه پیدا کنه سرشار از سردی و نارضایتیه.
با توجه به نوشته های قبلی فکر میکردم از طریق لاتاری رفتید امریکا همون موقع هم این سوال برام پیش اومد که چطور شما که همسر امریکایی داشتید از طریق ویزای ازدواج اقدام نکردید و حالا هم این سوال برام پیش اومده که چرا 5 سال صبر کردید اصلا اگه ازدواج نمی کردین و از طریق ویزای نامزدی اقدام می کردید ظرف یک سال امریکا بودین چرا اینقدر زیاد طولش دادین
پاسخحذفحداقل بهتر از اینکه دخترامون رو صادر کنیم دوبی برای دو زار عرب ها ترتیب شون رو بدن
پاسخحذفافغانی های هم زبان زحمتکش عزیز که با یک ایرانی ازدواج کردند بعد سالها نتونستند برای خود و فرزندانشان تابعیت ایرانی بگیرن این در حالی ست که کسی که پدرش یک عرب وحشی ست و بدون ازدواج ترتیب مادرش را داده نه تنها تابعیت ایرانی دارد بلکه شده آقا، سرور، و سید ما (میدانید که در جنگ اعراب مردها را می کشتند و زنانشان را مثل یک کالا به غنیمت می بردند و بدون ازدواج با آنان همبستر میشدند)
پاسخحذفدرود به تو
پاسخحذفپیش از هر چیز سپاس از برای سر زدن به تارنگارم
راستش منم بر این باورم که پیش از هر چیزی باید با خودت روراست باشی و با دیگرون نیز به همچنین.این جوری گمون نکنم دچار دردسر بیشتری بشیم تا هنگامی که همه چی رو در پشت پرده پنهون می کنیم.خوش باشی.
http://13farvardin.aminus3.com/
پاسخحذفسلام.پدرم در اومد چند روزه که دارم پستاتو میخونم.تصمیم داشتم تو آخریش برات چیزی بنویسم. خوشحالم که بالاخره در مورد مهاجرتت راستشو گفتی و خودت و ماروراحت کردی!چند تا مطلب :1- از چیزهایی که حجم وبلاگتو بالا میبرن استفاده نکن . سرعت اینترنت تو ایران آزار دهنده است.فکر نمیکنم کسی برای پیانو زدن و یا غذا دادن به ماهیها بیاد اینجا. 2- کلا ازت خوشم میاد چون مثل من یه تختت کمه 3- چه عاملی باعث میشه یه دختر سیتیزن بیاد با تو ازدواج کنه؟تو چی داشتی که بقیه نداشتن؟ میگن یه زنه به شوهرش میگه چرا هر جا میشینی میگی من به خاطر پول پدر زنم با زنم ازدواج کردم؟پدر من که پولدار نیست! شوهره میگه آخه برا خریتم چه توجیهی باید بیارم؟ دلیل اون برای ازدواج با تو عشق بود.نبود؟ 4- در مورد برندا.اصلا باورم نمیشه کمرو باشی!خیلی رو اعصابم راه میری اگه مخشو تو روز تولدش نزنی! 5-کلا مرسی
پاسخحذفبه ضربه ی روحی و عواقب بعدیش می ارزه؟
پاسخحذفالبته یه نفر ممکنه مهاجرت اونقدر براش مهم باشه که حاضر بشه چنین بهایی بپردازه.
احتمالش کمه که یه سیتی زن آمریکا وقتی بفهمه من فقط به این خاطر باهاش ازدواج کردم، باهام بمونه؛ در نتیجه برای نگه داشتنش باید مخش رو زد و سرش گول مالید.
من اگه بخوام اینجوری مهاجرت کنم ترجیح می دم تو همین مملکت ایکبیری بمونم و با احساسات خودم و یکی دیگه بازی نکنم.
البته در این مورد حرف بسیاره و تو یه کامنت نمی گنجه. حالت های مختلف داره.
ببخشید که درمورد مساله کاملا خصوصی شما قضاوت می کنم ولی این یک کثافت کاری محضه که آدمی به خاطر پاسپورت امریکایی با احساسات یک زن بازی کنه و بعد هم تازه شاکی باشه که چرا اون تو این زندگی دوام نیاورد. خوب معلومه، چون این یک زندگی نکبت بار بوده. اگر توش دوام میاورد خیلی زن خری بود. به علاوه طرف خودش رو دلداری میده که نه! من تو ایران کار می کردم و واسه اون پول می فرستادم! واقعا بی شرفیه.
پاسخحذفبعضی ها فقط زرت و پرت الکی می کنند. این ظاهرا خانمی که در بالا گفته کار آرش بیشرفیه. خودشون حاضدند با یه آدم بدون پول و خونه ازدواج کنند. تو بیشرف نیستی که مدرک تحصیلی و طبقه اجتماعی رو برای ازدو.اج ملاک قرار میدی؟ اینطوری همه دخترخها هم بیشرف هستند چون از روی احساس ازدواج نمیکنن. هرکی میاد کون خر رو باز میکنه هرچی دلش میخواد میگه. آرش هم که جواب نمیده من مجبور شدم یه چی بگم
پاسخحذفبا اجازه آرش خان من هم نظرم را می گویم. به نظر من وقتی که شما پنج سال در ایران با هم زندگی کردید و آنطور که می گویید مشکلی نداشته اید نشان میدهد که شما به هم علاقه مند بودید. اگرنه یک زن برای چه پنج سال با کسی که دوستش ندارد زندگی کند؟ مگر آرش چه چیز خاصی داشت و خودش هم می گوید که از خانواده پولداری هم نیست. پس با اینکه پاسپورت امریکایی و رفتن به امریکا انگیزه قوی بوده است ولی ازدواج آنها سالم بوده و بین آنها علاقه وجود داشته است. آرش گفت که اوایل دوری به هر دوی آنها خیلی سخت می گذشت. ولی دوستان, من خودم سالیان درازی در امریکا زندگی کرده ام و میدانم آنجا چطوری است. یک زن تنها در امریکا هرچقدر هم که عاشق شوهرش باشد بعد از دوسال سرد می شود و وارد مسائل ناخواسته ای می گردد. فیلم آنفیتفول را نگاه کنید تا بفهمید. در امریکا آنطوری نیست که بگویند اوکی این زن شوهر دارد و بیخیالش شوند. به محض اینکه بفهمند تنها است آنقدر پیله می شوند تا بالاخره با او بخوابند و همین آغاز جدایی است. مرد هم همین است و اصولا جدایی زن و شوهر روابط آنها را سرد می کند. آرش خیلی شهامت داشت که زندگی خصوصیش را اینجا نوشته و قضاوت او هم در مورد خودش و همسر سابقش عادلانه است. ولی به نظر شخصی من همسر سابق آرش به او خیانت کرده است و این کار حتی در امریکا هم کار کثیفی است. او برای اینکه پول خود را دریافت کند به آرش نگفته است که با فرد دیگری ارتباط دارد و این در امریکا یعنی چیت کردن و یا خیانت کردن به طرف. در امریکا اگر یک فردی بخواهد با کس دیگری باشد باید همان موقع به پارتنر قبلیش اطلاع دهد. ولی از همه اینها گذشته داستان آرش یک داستان عمومی است و تعداد زیادی از مهاجرینی که به این طریق مهاجرت می کنند دچار این سرنوشت می شوند. من هم از یک همسر امریکایی دو بچه دارم و زندگی من خودش یک داستان جداگانه و طولانی دارد. ولی مورد من هم خیانت بوده است و همسرم یا یک نفر دیگر دوست شد و یک روز گفت که من دیگر نمی خواهم با تو زندگی کنم. ولی آرش جان در مورد برندا هم خیلی مواظب باش که کارت به ازدواج نکشد. فقط با او باش و لذت ببر همین. کادوت هم خیلی قشنگ است و مطمئن باش که کار خودش را می کند. فعلا هم اصلا از فکر ازدواج بیا بیرون و اول از همه پاسپورت امریکاییت را بگیر و بعد سر فرصت تصمیم بگیر.
پاسخحذفبا درود فراوان
محسن. آ
کادوت عالیه!
پاسخحذففعلا راجع به موضوع ازدواجت،واقعا متاسفم!به خودت افتخار کن الان!با عذاب وجدان کم البته!
به عقیده من هر کس اقدام به هر کاری میکنه مطمئنا برای خودش دلائل قانع کننده ای داره که مختص همان زمان و مکان خاص هست . هر اتفاقی نفر به نفر، زمان به زمان و مکان به مکان فرق میکنه. من قضاوت نمیکنم اما خوشحالم که تونستی سختی ها و مشکلات پیش روت رو حل کرده و الان به آرامش و شادی برسی. برای بقیه زندگیت هم روزهای خوب و خوشی آرزو میکنم.
پاسخحذفآقا سلام
پاسخحذفگفته بودی که تو لاتاری برنده شده بودی که ؟؟!!
نکنه بازم داری سیاهمون میکنی .
بازم ممنون
سلام
پاسخحذف1- من همیشه فکر می کردم که کسانی که به قصد مهاجرت ، تن به ازدواج می دهند ، ازدواجشان مصلحتی و هماهنگ شده است و خبری از مسایل دیپلماتیک نیست!!!! تازه فهمیدم که اشتباه کردم!!!
2- کسی که تمایلی به یک زن ندارد یا قصد پذیرفتن مسئولیت زندگی و بچه و ... را ندارد ، هیچ عرق مذهبی هم ندارد و به راحتی با یک دختر دوست و همخواب می شود ، گاهی مشروب هم می خورد ، اصلا چرا به ازدواج فکر می کند؟!!! اگر هدف شما ، دفع شهوت هست که فکر می کنم ، به راحتی می توانی با یک دختری دوست شده و مشکلت را (مثل گذشته !!!) بدون هیچ عذاب وجدانی ، پر کنی. اگر هدفت پر کردن خلاءهای عاطفی هست ، باز هم این کار می تواند مشکلت را حل کند ، ضمن اینکه هر گاه مورد خیانت قرار گرفتی ، هم دیگر خیالت راحت است و می توانی تنبانت را عوض کنی !!! و روز از نو ، روزی از نو !!! اگر هم واقعا به ازدواج و تشکیل زندگی از دید متعالی آن می نگری ، که دیگر واویلا !!! این همه دست دست کردن ندارد!!! جوینده یابنده است!!!
3- من الان با 38 سال سن و داشتن زن و دو بچه ، فکر می کنم ، اگر شرایط شما را داشتم (بی قیدی نسبت به مسایل دینی و اجتماعی و فرهنگی!!!) ، بهترین انتخابم ، تجرد تا آخر عمرم بود!!!
سلام مجدد
پاسخحذفخواستم این مطلب را هم اضافه کنم :
روزی دختری قصد خویش برای ازدواج با پسری را به خانواده اش اطلاع داد. خانواده وی از این خبر خوشحال شدند و هر یک چیزی گفتند . پدر بزرگش بعد از مدتی ، یک کتاب بسیار نفیس را به دختر هدیه داد و گفت این مال تو باشد. دختر بسیار خوشحال و متحیر شد که چرا چنین چیز باارزشی را پدربزرگم به من هدیه داده است . اما پدربزرگش ، اصرار کرد و دختر پذیرفت.
چند روز بعد ، پدر بزرگ از نوه اش پرسید که آیا کتاب را خوانده است ؟ و دختر جواب داد که قسمت کمی از کتاب را خوانده و مابقی را در فرصت مناسب دیگری موکول کرده است.
پدر بزرگش ، عذرخواهی کرد و گفت که از دادن این هدیه گرانقیمت منصرف شده و اگر امکانش هست ، کتاب را پس بدهد. دختر نگران شد و گفت که هنوز کتاب را کامل نخوانده و فرصت خواست تا در چند روز آینده آن را بخواند و پدربزرگش هم پذیرفت.
چند روز بعد که دختر خواست کتاب را به پدربزرگش پس دهد ، پدر بزرگش لبخندی زد و گفت : دخترم ازدواج هم مثل همین کتاب است. اگر با ازدواج دائم و تصاحب همیشگی طرف مقابلت ، خواندن و لذت بردن و استفاده کردن از آن را به بعد موکول می کنی ، چرا با غیردائم بودن ، اما لذت بردن از آن (دوستی به جای ازدواج) ، کام خود را همیشه شیرین نمی کنی؟!!!!!
با تشکر
شوشو گفت:
پاسخحذفببخشید دوبار نظر نوشتم ولی نتونستم نگم که
پایبند نبودن به مذهب و گاهی شراب نوشیدن ،لزوماارتباطی با ازدواج و زندگی خانوادگی نداره
بسیارند پایبند به مذهب هایی که هر روز زنی جدید را باخواندن چند کلمه صیغه بر خود حلال می کنند و بسیارند شراب نوشندگانی که سالهاست یک نظر به غیر همسر خود نیانداخته اند.
منم 6 سال پیش عاشق یه پسری شدم که سیتیزن آمریکا بود، جالب اینجاست که اون موقع چون نمی خواستم مهاجرت کنم ازش جدا شدم. چون اون نمی خواست اینجا زندگی کنه و من نمی خواستم برم. ولی بعدا علاقه مون اینقدر زیاد شد به هم که با خودم گفتم هر جایی باهاش زندگی می کنم. و الان بیشتر از یک ساله ما ازدواج کردیم. در کنار اون هر جایی برام بهتر از آمریکاست و در نبودش آمریکا هم صفایی نداره. من خودشو خود خودشو دوست دارم.
پاسخحذفایول
پاسخحذفسرگذشت یکی از دوستان من هم بسیار عبرت آموزه:
پاسخحذفاو هم برای این که بره آمریکا می خواست از طریق ازدواج اقدام کنه، آشنایانش دورادور یه دختر آمریکایی رو باهاش آشنا می کنن که در ازای مبلغی حاظر می شه باهاش ازدواج کنه، حالا دختر آمریکایی فکر نکنین پاملا اندرسن، یه سوسک سبزه دورگه مکزیکی شبیه انسان های اولیه! خلاصه این ها قرار دیدارشون رو در سوییس گذاشته بودن و تازه اون جا بوده که بازی های دختر شروع می شه، انواع هتل های گرون قیمت رو امتحان می کنه و کادو های گرون از این دوست ابله ما می گیره، وقتی هم که حسابی سر کیسه اش می کنه ناپدید می شه
غرض این که:
عشق هایی کز پی یو اس بود
عشق نبود عاقبت مفلس بود!
A . M
خیلی دلم می خواست اینکار رو امتحان کنم
پاسخحذفآخه آدم که یک بار بیشتر زنده نیست ولی حیف که شرایطش رو ندارم
یعنی نشاختن کیس خاص
می دونی ریسک کردن یه ادم کله شق می خواد که من نیستم
من فقط شجاعم ولی واقع بینم
به هر حال مطلب جالبی نوشتید
پر توان باشی
آینا فخیمی عزیز من به شما تبریک می گم.
پاسخحذفشاهرخ
آقا محمد 38 ساله یکی از دلایلی که یک مرد ازدواج میکنه لذت پدر شدن است وقتی تو چشمای معصوم فرزندت نگاه میکنی و عشق و محبت پاک و زلال اونو نسبت به خودت می بینی حس میکنی تمام دنیا مال توست کمی که بزرگتر میشه پدرش رو بهترین پدر دنیا میدونه پولدارترین، داناترین، خوش تیپ ترین و دوست داشتنی ترین فردی که او می شناسه پدرش هست و این به میزان زیادی به آدم روحیه و شوق زندگی و تلاش میده بنابراین نیازها و اهداف ازدواج بیشتر از اون چیزی هست که شما به اون اشاره کردید
پاسخحذفانگار من نمی تونم ساکت بنشینم.اینو بگم برم.معیارهای ازدواج و مسیر اون در کشور ما اشتباست.اینکه قبل از ازدواج باید با هم باشند تا بیشتر هم رو بشناسن و روابط دیپلماتیک رو تجربه کنند تا شاید با تمام خوبی ها از اندام یکدیگر خوششون نیاد حرامه و به جای اینکه به هم توهین کنند و بزن بزن یا تحقیر و تهدید و تحمل و ...برن مثل دو تا آدم با شخصیت از هم جدا بشند البته در مواردی که راه دیگری باقی نمونده باشه اونم فلک رو به لرزه میاره حیف که نمی تونم زیاد صحبت کنم چه از نظر خطوط قرمز چه از نظر اینکه طولانی میشه دوستان خوششون نمی یاد وگرنه حسابی موضوع رو میشکافتم.اگر بدون تعصب به عقلمون روجوع کنیم جواب خیلی سوالها رو پیدا می کنیم.
پاسخحذفشاهرخ
تا گربه ی کریستال صورتی رو خوندم ، نفسم برید
پاسخحذفمن با شوشو موافق و با آقای محمد مذهبی مخالفم. با این حساب که ایشون فرمودند ازدواج کل آدمهای دنیا بی معنیه و فقط و فقط در مورد ایشون که به این هزار و یک چیز پایبند هستند مفیده!! بیچاره کسی که کل زندگیش پایبندی به این همه چیزهای مختلفه! و بیچاره زنی که شوهرش به خاطر این همه تنگنا باهاش زندگی میکنه!!!
پاسخحذفآقا شاهرخ یک اعتباری پیش من داشتی ولی جدیدا نامفهوم و بی ربط و تخیلی می نویسی من شاهد ازدواج های زیادی در فامیل و دوستان بودم که دوران نامزدی فقط جهت آشنایی و شناخت از روحیات و تفکرات یکدیگر بوده حتی گاهی برای شناخت بهتر دختر و پسر با نزدیکانشان به مسافرتی می رفتند خیلی از دختران ما بلوغ فکری لازم را دارند و برای بستن دهان امثال شما که کم هم نیستید موقع ازدواج گواهی بکارت دکتر متخصص زنان رو ارائه میکنند در ضمن طلاق در بعضی شرایط از ازدواج مبارکتر است و آن لرزه ای که شما در فلک دیدی حتما علت دیگه ای داشته است
پاسخحذفحالا که تا اینجا اومدم، واسه خالی نبودن عریضه مینویسم، "مشتری گرامی" که اینجا نوشتی یعنی چی؟ مگه ما میایم اینجا که داستان های تو رو بخریم؟ یا نکنه دکون بقالی وا کردی و ما خبر نداریم؟ ما خواننده های داستانت هستیم آقای نویسنده، نه مشتری .... چی بگم والا !!!
پاسخحذفدوست ناشناس عزیز،
پاسخحذف1-من شخصیت خودم و فردی رو که به عنوان همسر انتخاب می کنم رو خیلی بالاتر از این می دونم که بخواد گواهی پزشک قانونی یا متخصص زنان بیاره که باکره است یا نه و کلا نه تنها این رو نشانه بلوغ فکری نمی دونم بلکه اگر همسری که انتخاب می کنم تا سن ازدواج که مثلا 30 سالگی باشه اگر باکره باشه بهش توصیه می کنم پیش یه مشاوره روان پزشک بره و من با یک چنین فردی ازدواج نخواهم کرد و غیرت و شخصیت و بلوغ فکری رو توی باکره بودن نمی بین که هیچ بلکه متاسف هم می شوم.چون تا این سن یکی از مهمترین غریضه های خود را سرکوب کرده یا به راههای نا متعارف روی آورده است.
2-دهان من سالهاست که بسته است و خودم می دونم که باید خفه خون بگیرم و گرفته ام بلکه افرادی مثل شما که باکره بودن رو نشانه بلوغ فکری می دونید با اون گواهی دهانتان بسته می شود و با ذوق و شوق افتخار می کنید که در تمام زندگیتان هر کاری خواسته اید کرده اید اما با تمام زرنگی که واژه مخصوص شماست دختری آفتاب مهتاب ندیده انتخاب کرده اید.
3-لرزه در فلک را بخاطر ازدواج من ندیده ام و سخن من نیست من همانطور که قبلا هم گفتم دانش آموخته دانشگاه پزشکی و همچنین مهندسی در تهران هستم البته پزشک نیستم چون پولم به اونجا نرسید و مغزم با اعداد و ارقام تصمیم می گیرد این سخن از فرمایشات بسیار معروف پیغمبر اسلام مسلمانان است و اگر تا به حال جایی نشنیده اید یا نخوانده اید اگر به یکی از دفاتر ازدواج و طلاق بروید به احتمال زیاد نوشته آن را سر در آن یا داخل دفتر خواهید دید اگر هم حوصله سرچ کردن دارید کلا دو دقیقه وقت شما رو می گیرد پس آن لرزه رو پیغمبر اسلام دیده و من طلاق رو داروی نهایی زندگیی می بینم که قابل درمان نیست و اون رو نشانه شخصیت افراد می دونم که به جای توی سر هم زدن و تحقیر و توهین یا روی مخ هم راه رفتن محترمانه مثل دو تا آدم با شخصیت می رن و از هم جدا می شن و حتی ممکنه بعد از طلاق هم همچنان دوستان خوبی برای هم باشند.
4-من به دنبال کسب اعتبار یا راهنمایی یا تبلیغ نیستم من از زندگی آموخته ام که زندگی کنم و اجازه بدم دیگران هم زندگیشون رو بکنند.پس اگر شما نا امید شدید من برای شما متاسفم از طرفی من بارها گفتم اگر نظری می دم که فکر می کنید چرت و پرته بریزیدش توی سطل آشغال و درش رو بذارید تا بوش در نیاد.من مغزم تحت شرایط آکادمیک رشد کرده و خوشبختانه یا متاسفانه جور دیگری همچون سنتی یا ..نمی تونه تصمیم بگیره هرچند بر اساس تجربه و دانشم همه این موارد رو لحاظ می کنم.
5-از شما ممنونم که نظرتون رو اجع به کامنت من گفتید هرچند طرز بیان هر کس نشانه خرد و اندیشه وی خواهد بود بله ما با طرز بیان خود و رفتارمان شخصیت خود را معرفی می کنیم.پس شاید حق با شما باشد و من درپیت فکر می کنم.
شاهرخ
آقا شاهرخ
پاسخحذفمتاسفانه بازم دست از تخیل برنمی دارید من در نوشته هایم هیچ اشاره ای به دلخوشی از بابت این رسمی که امثال شما مسبب آن بودید نکردم در ضمن با وجود اینکه شما بصورت نقل قول آن جمله را ننوشتی ولی بازم فرقی نمی کند حرف بی ربطی است
دوست ناشناس عزیز،
پاسخحذفمن و امثال من مسبب اون بودیم؟!؟!!مسبب چی ؟همون چیزی که اگر متن کامنت منو خونده بودین اونو کلا توهینی به شخصیت انسان می دونه؟!؟؟!!ضمنا من هیچ نظری برای صحبتهای اشخاص سرشناس مذهبی ندارم.فقط نقل قول می کنم و برداشت رو به تفکر شخص شنوده واگذار می کنم.اگر هم من داخل گیومه مثل نقل قول ننوشتم چون این جمله به اندازه کافی معروف است که نیازی به گیومه نداشته باشه و من کلا کامنت هام عامیانه نوشته می شه نه به صورت متن ادبی.اگر کسی دیپلم ایران رو هم داشته باشه حتما چند بار توی کتابهای دینی این جمله رو بهش برخورده مگر اینکه نه درس خونده باشه نه توی جامعه بوده باشه و کلا از اسلام و ...چیزی ندونه.که در اون صورت باز من نظری ندارم.اما ارتباط تخیل با کامنت خودم رو متوجه نشدم؟!!؟؟!یا معنی تخیل در واژگان ادبی شما چیز دیگریست که من باهاش آشنایی ندارم و نیاز به توضیح داره یا از صنایعی همچون کنایه یا ...استفاده می کنید که اون موقع حرف چیز دیگری است.در هر صورت نظر شما محترمه.دوست گرامی من شخصیت انسان رو خیلی بالاتر از این می دونم که مردی مالک زنی باشه یا براش تعیین کنه چی بپوشه کجا بره چه رشته ای درس بخونه آیا باکره است یا در غیر این صورت....ایا باید با اجازه مردی از خانه یا کشور خارج بشه یا با کی حق داره دوست باشه یا نباشه یا ...من فرض رو بر این می گذارم که همه انسانهای با شخصیت و درستی هستند مگر خلافش رو ثابت کنه و اتفاقا باکره بودن یا نبودن دختر هیچ ربطی به هیچ کسی نداره چون دقیقا خصوصی ترین دارایی هر کس بدن اونه پس اینکه من و امثال من مسبب اون بودیم یعنی شما دچار
misunderstanding
شده اید.
موفق باشید
شاهرخ
ناشناس عزیز من توضیح ساده کامنت اولی رو که نوشتم رو براتون اینجا می گذارم:
پاسخحذف"اینکه قبل از ازدواج باید با هم باشند تا بیشتر هم رو بشناسن و روابط دیپلماتیک رو تجربه کنند تا شاید با تمام خوبی ها از اندام یکدیگر خوششون نیاد حرامه"
یعنی دختر و پسر قبل از ازدواج باید با هم مدتی زندگی کنند و حتی رابطه دیپلماتیک هم داشته باشند در کشورهایی مثل امریکا بدان
relationship
می گویند.
"و به جای اینکه به هم توهین کنند و بزن بزن یا تحقیر و تهدید و تحمل و ...برن مثل دو تا آدم با شخصیت از هم جدا بشند البته در مواردی که راه دیگری باقی نمونده باشه اونم فلک رو به لرزه میاره "
یعنی اگر راهی جز جدایی نیست و عقل انسان این فرمان رو میده که باید جدا شد طلاق گزینه ایست که انسانهای خردمند برای حرکت بسوی شادی و رهایی از تصمیم اشتباهی که قبلا اتخاذ کرده بودند بر می گزینند.
دیگه از این ساده تر نتونستم بنویسم.اینجا فیتیله چراغ تا ته پایین کشیده شده یعنی ساده ساده.
ابتدا هم فکر کرده بودم یه سوء برداشت از جانب شماست خب حالا برای توضیح بیشتر این کامنت رو گذاشتم.
شاهرخ
اين شاهرخ چه قدر زر ميزنه، خفه شو بابا!
پاسخحذفخطاب به ناشناس بالایی،
پاسخحذفشما ظاهرا بدلیل عدم خونرسانی درست به بالاخونت ،دچار نکروز مغزی شدی به زبان ساده تر برای شما که مشکل ادراک داری یعنی دندریتها و آکسونهای شما آسیب دیده خب این در مورد افرادی با مشخصات شما قابل پیش بینیه بازم به زبان ساده تر یعنی اعصاب ناحیه رکتوم شما با اروارتون در پیغام رسانی و عملکرد جابجا شده.افتاد؟!یا بازم ساده تر توضیح بدم.
شاهرخ
اين شاهرخ چه قدر زر ميزنه، خفه شو بابا!
پاسخحذفاين شاهرخ چه قدر زر ميزنه، خفه شو بابا!
پاسخحذفهموروئید مغزی هم که هستی؟!
پاسخحذفشاهرخ
منتظرم ببینم بازم سوزن گیر کرده یا با علائم جدید میای؟!احتمالا سوزنت به رکتومت گیر کرده.حالا معلوم میشه.
پاسخحذفشاهرخ
اين شاهرخ چه قدر زر ميزنه، خفه شو بابا!
پاسخحذفهمیشه احساس ناراحتی و یه ضربه بزرگ را توی پستات احساس می کردم. واقعا باید سختی کشیده باشی و حتما همین الان هم فکر کردن به این ماجرا بیش از اون چیزی که میگی آزارت میده.
پاسخحذفالبته ذهن خیلی بازی داری که کمکت می کنه، ولی شاید مراجعه به یک مشاور خیلی مفید باشه.
در مورد ازدواج مهاجرتی، خیلی افراد رو دیدم که دقیقا از قبل می دونستند چی کار دارند میکنند، و دچار مشکل نشدند. مثلا مرد می دونست که طرف مقابلش که شهروند امریکاست، مثل یک کارمند اداره میمنونه و داره کارهای اداریش رو انجام میده. البته در این موارد معمولا پول هم رد و بدل میشه، مثل تجارت.
خوب وقتی فاکتور مالی رو حدف کنیم، انگیزه های احساسی و دیپلماتیک جاش رو می گیره....
در کل از خواندن نوشته هات لذت می برم.
متشکرم
خطاب به آقا/خانوم ناشناس عزيزى كه با امضاى من كامنت گذاشتن،
پاسخحذفهمه خوانندگان اين وبلاگ ميدونن كه من فردى تا اين حد بى ادب نيستم و هيچوقت همچين چيزى نمينويسم. همون طور هم كه تو بالا گفتم خودم می دونم که باید خفه خون بگیرم . نيازى به تذكر مكرر شما نيست.
شاهرخ
man be onvane fardi ke az tarige ezdevaj be america omade ino migam ke mohajerat zatan moshkelat besiari dare va vagti shoma in masalaro ba moshkelat ezdevaj ba yek shahrvand america makhlot mikonid majoni be dast miad ke tahamolesh besiar moshkele va chon tamae masale kar,egamat,zendegi shoma dar america bein mozo marbot mishe amalan hich kari nemitonin bokonid va tamae avatef,ehsasat ,shakhsiate, shoma azar khad did. dar america hich no tazmin baraye ezdevaj vojod nadare chon inja ravabet besiar azade .va yek masale mohemi ke kamatr morede tavajoh garar migir ekhtelaf farahangi beine yek irani va americai ke mozo besiar mohemi.be azizani ke mikhan be america bian in tosie ro mikonam ke ba tahgig va motale ye kari ro anjam bedid va tamam javaneb ro dar nazar begird,inro vagan jedi migam ke america on americaye gadim nist va moshkelate besiari dare.az doste azizemon arash ham mamnonam baraye post khobeshon.
پاسخحذفچه جالب؟!
پاسخحذفاین ناشناسی که از جانب من کامنت گذاشته.جناب من نمی دونم با چه تفکری همچنین کامنتی رو گذاشتی من کاملا بر عکس این ناشناسی که بازی رو وارد میدان جدید کرد کاملا آگاهانه وارد بازی شدم اگر بی ادبی ایی احساس کردین من متاسفم ولی این آینه رفتاری ماست بله من هم می تونم در جایش بی ادب باشم ،مغرور یا لجباز یا..باشم این بازی رو من دوست دارم بازی کنم و اون خفه خونی که من می گیرم در حیطه خطوط قرمزه ولی اینجا نمایش از ادبه و من می خوام با این ناشناس مثل خودش بازی کنم این کاملا آگاهانست پس لطفا دیگه با امضای من مطلب ننویسید تفکر من مشخصه من فردی نیستم که کاری رو نا آگاهانه انجام بدم یا دست خوش احساسات بشم من خیلی ساله که از این مرحله از زندگیم عبور کردم.این طرف هم همانطور که گفتم سوزنش به رکتومش گیر کرده و من منتظر بازی جدیدش هستم می خوام بدون بازم سوزنش گیر کرده که اگر اینطوره من جوابم رو بهش دادم و ادامه نمی دم اگرنه باهاش وارد مرحله جدید بازیش می شم.دوست بالایی که از جانب من نوشتین شاید قصد و نیت شما خوب بوده اما اصل کارتون بد بوده.در ضمن فکر می کنم خوانندگان خودشون می تونند تشخیص بدن پس مطمئن باش با تو وارد بازی جدید نمی شم.چون تو خودت نیستی اما ناشناس بالایی حتی اگر بی ادبانه صحبت کنه و من هم باهاش وارد میدان جدید بشم خودشه مگر اینکه تو همون ناشناس باشی که اون موقع حرف چیز دیگری است.
شاهرخ
خب حالا که اینجوری شد و شخصی به نام من کامنت گذاشت می خوام راجع به این مسئله صحبت کنم من پیش فرض اول رو بر این می گذارم که ایشون دوست نداشت همچین صحبتی رو از من بشنوه و حالا ناراحت شده و می خواد استاپش کنه:
پاسخحذفواقعیت اینه که ما باید یاد بگیریم که زندگی نه سیاه سیاه نه سپید سپید من قبلا هم راجع به این موضوع صحبت کردم و همچنین قبلا هم گفتم مغز انسان تابعی از محیطشه.خب می بینید شاهرخ حتی اگر مثل همه شما دوستان عزیز دوست داشته باشه با شخصیت محترم و متمدن باشه اما می تونه تحت شرایطی آگاهانه یا نا آگاهانه برعکس خیلی بی ادب باشه.البته من این موضوع رو آگاهانه انتخاب کردم و دلیل خودم رو داشتم ولی من همیشه همانطوری که عرض کردم فرض رو بر این می گذارم که طرف مقابلم انسان باشخصیتیه مگر اینکه خلافش ثابت بشه.این ناشناس آگاهانه یا نا آگاهانه بازی رو به میدان دیگری انداخت و من هم باهاش بازی رو ادامه دادم البته اگر همانطور که گفتم سوزنش گیر کرده باشه من دیگه جوابی بهش نمی دم چون قبلا این کار رو کردم اما اگر وارد مرحله بعدی بشه من هم باهاش وارد می شم در این موقع چند تا اتفاق میفته که مطمئنا نمایش ادب دو طرفه یعنی من و طرف مقابلم و من هم در این زمینه مشکلی ندارم چون پیش فرض تغییر کرده.یک نقطه ای وجود داره که اون نقطه نقطه مرزی و جایی که شاید تحمل میشکنه یا اعتقاد مانع میشه یا...کسی که از این مراحل هم عبور کرده باشه تا انتهای بازی پیش خواهد رفت تا انتها بله تا انتها بخصوص که هم تجربه و هم قدرت بیان در این حیطه رو بدون مرز داشته باشه.اما یه چیزی رو بگم من دیگه به هیچ عنوان توی این بلاگ کامنت نمی گذارم و این پایان حضور من در این بلاگ خواهد بود.
اما پیش فرض دوم که مربوط میشه به شاهرخ فرضی که شاید می خواد بازی جدید شروع کنه که من جوابشون رو دادم من با شاهرخ فرض به یک جنگ فرضی نمی رم چون مطمئن باشید تجربه من سن و سال نداره حتی مرز نداره حتی تعریف خاصی چون من خیلی ساله که مرزها رو برداشتم و خیلی ساله که اونو تمرین میکنم و همون این شخصیت امروز منو ساخته همونی که الان اومده و این کامنت رو گذاشته.نتیجه اینکه بله شاهرخ نوعی می تونه قاتل باشه می تونه بی ناموس باشه می تونه جلاد آدم فروش یا ...باشه بستگی داره توی شرایطش قرار بگیره اون موقع نشون می ده که آیا میشکنه یا شکنندست.اونی که معتاد می شه در اصل خودزنی می کنه ولی اونی که مواد فروش می شه ضربه زدن به دیگران رو انتخاب میکنه اتفاقا همین اتفاق در مسائل امروز ایران ما وجود داره بارها گفتم اگر ما امروز دروغ گویی تجاوز شکنجه یا ...دیگر رو داریم این از آسمون نیومده ما ساختیم اگر هم نیست که تبریک به ما.پس راه ترقی تغییر در تک تک ماست و تا زمانی که ما در پی تغییر دیگرانیم جز تحلیل انرژی و بازیچه دست بازیگردانان شدن چیز دیگری نخواهیم بود بزارین حالا که من دیگه نمی خوام بیام یه مطلبی رو به شما دوستان خودم بگم.ما اگر می خواهیم پیشرفت کنیم باید تک تکمون روی خودمون کار کنیم تا زمانی برسه که مثل اصحاب کهف که از خواب بیدار شد دید اونقدر جامعه روز با اونچه اونها فکر می کنند یا دارند فرق داره که تصمیم گرفت بره و دوباره بخوابه و این همون چیزیه که ما هم بهش نیاز داریم تغییر در خودمون و یک چیزی رو دوباره بگم و اینه که ما هنوز تا رسیدن با جامعه دموکراتیک سالیان سال راه داریم.
پس همین جا تمومش می کنم باشه من دیگه جوابی نمی دم مهم نیست چی فکر می کنید ولی من دیگه اینجا کامنت نمی گذارم و از چهارشنبه به بعد دیگه اصلا اینجا نمیام.پس خطاب به ناشناسی که گفته بود زر نزن خفه شو بگم من منتظر کلماتی خیلی رکیک تر بودم می خواستم ببینم تا کجا می تونی بری اما دیگه مهم نیست چون به قول آرش فرض کنیم تو بردی پس
شاهرخ خفه شد بابا این بار نه از خطوط قرمز بلکه دیگه اینجا راندمانی نداره که منو اینجا بیاره
پس با آرزوی بهترینها برای شما حتی ناشناسی که گفت زر نزن بابا و خداحافظ
شاهرخ
azize man on comment bala ro man gozashtam va betor koli ast ,va dar morede on chizhaie ke neveshti bande etelai nadaram va hatman kasi dige bode.va chon man titleo nashenas neveshtam sotafahom shode.
پاسخحذفرضا جان خطاب من شما نبودین دوست گرامی خطاب من شاهرخ فرضیی بود که این کامنت رو گذاشته و ناشناسی که دوست داشت من زر نزنم
پاسخحذف"خطاب به آقا/خانوم ناشناس عزيزى كه با امضاى من كامنت گذاشتن،
همه خوانندگان اين وبلاگ ميدونن كه من فردى تا اين حد بى ادب نيستم و هيچوقت همچين چيزى نمينويسم. همون طور هم كه تو بالا گفتم خودم می دونم که باید خفه خون بگیرم . نيازى به تذكر مكرر شما نيست.
شاهرخ"
منظورم این ناشناس بود
در هر صورت موفق باشید
شاهرخ
در ضمن من دیگه اینجا کامنتی نمی گذارم اگر کامنتی با فرمت من دیدید که شاهرخ نوشته من نیستم چون این آخرین کامنت من خواهد بود.
پاسخحذفشاهرخ
ما که بالاخره نفهمیدیم کدام شاهرخ واقعی است.
پاسخحذفشاهرخ
اينم بگم، دلم طاقت نياورد:
پاسخحذفخودت خفه شو و زر نزن!
شاهرخ
باز کی بجای من کامنت داده؟
پاسخحذفشاهرخ
اين شاهرخ يه چيزش ميشه ها!!!
پاسخحذفروون بود و واقعی
پاسخحذفمن عاشق کامنت های این پستم!
پاسخحذفاز اینکه تجربه خودتون رو در اختیار ما قراردادین سپاسگزارم.
پاسخحذفمن مدت 8 ماهه که با ویزای نامزدی اومدم امریکا با تعداد زیادی از افراد مشابه خودم در تماسم در همه موارد مردهای ایرانی که از ایران زن گرفتند مشابه هم عمل میکنند همه شون بدیده یه فردی که اومده اموال اونو بدزده نگاه میکنن همه شون پیش شرط ازدواجشون امضا پری ناپچال بود و بعد ازون هم فشارهای بعدی و اینکه پول نداریم و من تنهایی نمیتونم کار کنم خرج تو رو هم بدهم و....!!و اینایی که میگم همه تحصیلات عالیه دارند هم خودشون هم همسرشون !!ووضع مالی همه شون هم خوبه !!برایم عجیبه که در دل امریکا که ازحقوق زن اینقدر حمایت میکنه زنانی مانند ما حقوقمون اینطور ضایع میشه !!بحث مشکلات مهاجرت و دوری از خانواده بماند !!
پاسخحذف