امروز هوا بارانی است و من شاد هستم. بیشتر مردم سنفرانسیسکو و اطراف آن عاشق هوای آفتابی هستند چون می توانند در بیرون از خانه خود تفریح کنند, به لب دریا بروند و زیر نور آفتاب دراز بکشند تا شکلاتی شوند, پیاده روی کنند و یا اینکه با دوچرخه خود به این طرف و آن طرف بروند. من هم از هوای آفتابی خوشم می آید چون می توانم به ماهیگیری بروم و یا این که به کارهای خارج از خانه برسم ولی هوای بارانی من را از درون شاد می کند و دیدن ابرها و یا قطره های باران من را به وجد می آورد. وقتی بچه بودم زمستانها ساعت ها جلوی پنجره می ایستادم و به ابرها نگاه می کردم تا بلکه برف بیاید و فردایش مدرسه ها تعطیل شود. مخصوصا شبها وقتی آسمان سرخ می شد یقین پیدا می کردم که حتما برف می آید ولی بیشتر وقتها وقتی صبح از خواب بیدار می شدم در لبه دیواری که از رختخوابم معلوم بود اثری از برف دیده نمی شد و من می بایست از زیر لحاف گرم و نرم خود خارج می شدم و به مدرسه می رفتم. آن زمان نمی فهمدیم که چرا بلند شدن از رختخواب آنقدر برایم سخت بود ولی الآن می دانم که علت آن سرد بودن خانه و گرم بودن رختخواب بود. در ضمن چون آب گرم نداشتیم مجبور بودیم که با آب تقریبا یخ در راهروی خانه دست و صورتمان را بشوریم و من همیشه از این کار متنفر بودم.
دیشب به دختر همخانه ام کمک کردم که یک تیر و کمان ضامن دار بسازد. چیزی که ساختیم خیلی خطرناک از آب درآمد چون ماشه آن خوب عمل نمی کرد و نیزه ای را که درون لوله خودکار بود با سرعت به بیرون پرتاب می کرد. حالا امشب باید یک فکری به حال سیستم ایمنی آن بکنم که مثل کارتون رابین هود تیرکمانش خودکار عمل نکند. البته فکر کنم باز هم برای آنها خطرناک باشد چون قدرت آن آنقدر زیاد است که نیزه از دو متری وارد کارتن مقوایی می شود. نمی دانم چرا او اینقدر به کارهای پسرانه علاقه مند است و به جای اینکه به فکر سرگرمی های رایج دخترهای نوجوان باشد همش به فکر فوتبال, اسکیت و تفنگ است. البته می گوید که دوست پسر دارد ولی بعید می دانم که کار خاصی با او بکند چون بر خلاف هیکلش هنوز ذهنش کودکانه است. یک روز به من می گفت چرا تو دوست دختر نداری؟ گفتم چطور مگه؟! گفت آخر من که هنوز بچه هستم دوست پسر دارم ولی تو که بزرگ هستی دوست دختر نداری! یک مقداری پته پته کردم و ماندم که چه جوابی بهش بدهم. بعد هم لپهایش را کشیدم و گفتم گوگولی مگولی و سپس موضوع صحبت را عوض کردم!
امروز می خواهم در مورد یک مسئله ای صحبت کنم که شاید شنیدن آن برای شما تازگی داشته باشد. البته وقت زیادی ندارم ولی سعی می کنم سریع تر تایپ کنم تا بتوانم آن را برای شما بنویسم. وقتی به امریکا آمدم نکات زیادی در روابط اجتماعی بود که توجه من را به خودشان جلب می کرد. یکی از این نکات نحوه برخورد امریکاییان با اشتباه بود. برای من بسیار جالب بود که آنها چطور با این مسئله کنار آمده اند و آن را جزوی از واقعیت زندگی خود می دانند. اگر کسی بگوید که من اشتباه نمی کنم به او می خندند و هیچ کسی حرف او را باور نخواهد کرد. وقتی هم که با یک اشتباه مواجه شوند خیلی راحت آن را قبول می کنند و دستورالعملهایی که از قبل برای وقوع اشتباه پیش بینی شده است را اجرا می کنند. ما با اینکه می گوییم انسان جایزالخطا است ولی در عمل در مقابل اشتباهاتی که با آن برخورد می کنیم عکس العمل های شدید از خودمان نشان می دهیم و در ضمن سعی می کنیم که اشتباهات خودمان را هم مخفی کنیم و یا حتی نپذیریم که اشتباه کرده ایم. شاید علت این باشد که ما آرمان گرا هستیم و انتظار ما از هر چیزی در حد کمال است.
اگر ما یک روز اشتباه فاحشی انجام دهیم که به هیچ وجه نشود انکارش کرد, اعصابمان خرد می شود و مشوش می شویم و هزاران بار به خودمان می گوییم که چرا من این کار را کردم و از من بعید بود که چنین اشتباهی را بکنم. ولی در امریکا وقتی یک نفر یک اشتباهی انجام می دهد, آن اشتباه پذیرفته شده و قابل پیش بینی است. البته ممکن است مثلا در محیط کار آن اشتباه باعث اخراج آن فرد شود ولی در هر حال از قبل کارفرما و کارمند می دانند که احتمال آن اشتباه وجود دارد و از پیامدهای آن در صورت وقوع نیز اطلاع دارند. اگر ما با اشتباه افراد دیگری که با آنها سر و کار داریم مواجه شویم عکس العمل های شدید از خودمان نشان می دهیم و نمی توانیم آن را قبول کنیم. مثلا اگر با یک اشتباه بانکی مواجه شویم اعصابمان به هم می ریزد و شروع می کنیم به داد و فریاد راه انداختن و هوار کشیدن. کارمند بانک هم شروع می کند به انکار کردن و یا تقصیر را به گردن فرد دیگری انداختن و یا اینکه او هم دست پیش می گیرد که پس نیفتد.
ولی در امریکا همیشه اشتباهات پیش بینی شده است و مثلا اگر شما به بانک زنگ بزنید و بگویید که در حسابتان اشتباهی بوجود آمده است برایشان خیلی عادی است و آن را می پذیرند و بررسی می کنند تا مشکل حل شود. در ماه های اولی که به امریکا آمده بودم مرتکب یک اشتباه کوچکی در امور بانکی خودم شدم و فکر می کردم که این اشتباه از جانب بانک است. بر طبق عادتی که در ایران داشتم اعصابم خرد شد و خونم به جوش آمد و شروع کردم در دلم به آنها بد و بیراه گفتن. وقتی هم که به بانک زنگ زدم با عصبانیت و به طور نامحترمانه با کارمندانی که روحشان هم از هیچ جا خبر نداشتند صحبت کردم. سپس پس از کلی کلنجار متوجه شدم که اشتباه از جانب خودم بوده است. ولی من چون طبق روال ایران همیشه به خودم خیلی مطمئن بودم و خودم را فوق بشری تصور کرده و جایزالخطا نمی دانستم حتی یک درصد هم فکر نکردم که ممکن است اشتباه از جانب من باشد و حتی فکر نکردم که آنهایی که در بانک کار می کنند نیز انسان هستند و ممکن است به هر دلیلی اشتباه کنند. وقتی که سر کار رفتم تازه متوجه شدم که چقدر امریکاییان نسبت به خطاهای انسانی معقول برخورد می کنند و مثل ما هوار نمی کشند.
ولی مسئله اشتباه فقط محدود به روابط انسانی و اجتماعی نمی شود بلکه اگر آن را به سیستم های کلان اقتصادی بسط دهیم متوجه می شویم که نوع برخورد امریکاییان با خطا, یک برخورد علمی و حساب شده است. آنها دزدی, کلاه برداری و اشتباهات انسانی را به عنوان استثناء ها در عملکرد اقتصادی خود می دانند و همیشه سعی می کنند که آن را در یک درصد بهینه ثابت نگه دارند. در سیستم اقتصادی امریکا نزدیک کردن اشتباهات به صفر امکان پذیر است ولی ممکن است که توجیه اقتصادی نداشته باشد. وقتی شما به امریکا می آیید و می بینید که چقدر راحت به همه دسته چک می دهند و یا به شما وام تعلق می گیرد ناخودآگاه با خودتان فکر می کنید که خوب اگر کسی بخواهد کلاه برداری کند بسیار راحت می تواند این کار را انجام دهد. ولی ما به این فکر نمی کنیم که گردش اقتصادی ناشی از اعتماد به انسان ها و روانی مراودات چندین هزار برابر ضررهایی است که بر اثر وقوع خطاها به سیستم اقتصادی تحمیل می شود. از طرف دیگر افرادی که باعث بروز استثناء ها می شوند از سیستم اقتصادی فیلتر شده تا اضافه شدن افراد خاطی جدید درصد بروز خطا را بالا نبرد. خلاصه کلام اینکه در امریکا به خاطر عده ای کلاه بردار بقیه انسانها را عذاب نمی دهند.
ما در خانواده, جامعه , اقتصاد و سیاست خود قبول اشتباه را کسر شان می دانیم چون در فرهنگ ما وجود اشتباه تعریف شده نیست و جایگاه مشخصی برای آن در نظر گرفته نشده است. ما بر طبق فرامین دینی و سنتی سعی می کنیم اشتباهات خود و دیگران را مخفی کنیم و فقط از خوبی های خود و دیگران بگوییم که مبادا شخصیت ما خدشه دار شود. این پنهان کاری باعث می شود که راهکارهای خاصی برای جلوگیری از آنها شکل نگیرد. به عنوان مثال هیچ کدام از ما نمی خواهیم در مورد این مسئله حرف بزنیم که در جامعه ایران تجاوز پدر و اعضای فامیل به دختران و فرزندان وجود دارد. بنابراین این مسئله به خاطر حفظ آبرو و شان و منزلت ما همیشه مخفی می ماند و طبیعی است که هرگز راه علاجی نیز برای آن پیدا نمی شود. ولی اگر در امریکا یک پدر به دخترش تجاوز کند تمام رسانه ها آن را به تصویر می کشند و تحلیلگران اجتماعی آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهند تا بلکه از وقوع مجدد آن جلوگیری کنند. ما خطاهای اجتماعی خود را مانند خطاهای اقتصادی و سیاسی تا حد ممکن پنهان می کنیم و به خودمان می قبولانیم که بهترین انسانهای روی زمین هستیم و کشورمان آزادترین و امن ترین کشور جهان است و من هم باهوش ترین و با فرهنگ ترین آدم جهان هستم. اقتصادمان هم خیلی خوب است و گرانی و تورم هم وجود ندارد و غیره و غیره.
من همی رفتی, حواله ام به چراغ نفتی!
با اینکه مطلبت خوب بود ولی یه جورایی تکراری بود.
پاسخحذفوقتی در مورد کار اولت می نوشتی به این نکته اشاره کرده بودی.
عالی بود آرش :)
پاسخحذفآرش میخوام باهات دوست بشم ایمیل و یاهو آیدیت رو بده لطفاً !
salam
پاسخحذفtajzie va tahlile khobe bod
estefade kardem
چقد خوبه که این فرهنگ تو جامعه ما هم فراگیر بشه!
پاسخحذفمیشه توضیح بدی مردم امریکا نسبت به انتقاد صحیح و صریح چه واکنشی دارن؟
حالاخوبه که تو می خواستی خداحافظی کنی ولی ماشاالله از اون به روده هات چقدر دراز شده و بحر طویل می نویسی.
پاسخحذفاین نوشته رو لیست می کنم تو نوشته های تاریخیت.فوق العاده بود دوست روشن فکر من
پاسخحذفآرش خان ، من عاشق پستهایی هستم که این جور مشکلات رو بررسی میکنی و با جامعه ایران مقایسش می کنی. والا به من چه که تفاوت روشهای پخت قورمه سبزی در ایران و آمریکا چیه؟!
پاسخحذفشوشو گفت:
پاسخحذفگرچه قبلا به این موضوع اشاره کرده بودید ولی شرح و بسطش عالی بود:
خصوصا اون قسمتی که گفتید صفر کردن اشتباها به صرفه نیست و باید "بهینه" بشن شاهکار و یک اصل مهم بود.
و البته بهتر بود در مورد خطا صحبت می کردید نه اشتباه.چون اشتباهها بزرگ و خطاها کوچکند و به صفر کردن یا حتی کوچک کردن اشتباه، کاری نداریم.(البته من تو یه سری علوم که با اندازه گیری سر و کار دارن این طوری دیدم تو زندگی عادی نمی دونم)
خیلی استفاده کردم!
پاسخحذفاتفاقا وجود اصطلاحاتی مث ما که پیغمبر نیستیم، و بشر جایزالخطاست و چیزهایی از این دست که توی فرهنگ م زیاد هم استفاده می شن، به خاطر همین اثر روانی منفی و بسیار شدید ناشی از اشتباه و تلاش ما برای توجیه کردن خودمونه
افرین آرش عالی بود
پاسخحذفاگه بعضی وقتا نزنه به سرت در مورد پشم اینا ننویسی می توم بگم تو یک نابغه هستی پسر
راستی شاهرخ کجاست دلممون براش تنگ شده
شاهرخ اگه هستی نظر بده دوست عزیز
عالی بود آرش جان من یه پیشنهاد عالی دارم واست و از همه دوستانم خواهش میکنم که نظرشونو بگن.
پاسخحذفبا توجه به مهارت فوقالعاده شما در نوشته های تحلیلی این امکان برای شما وجود دارد که با برخی از مطبوعات مستقل در داخل کشور فعالیت کرده و برخی تحلیلهای خود را در اختیار آنها بگذارید.یا با مطبوعات و سایتهای بزرگ فارسی زبان خارج از کشور.
راستی خیلی دلم میخواد یه عکس از دختر همخونت بذاری.چه شکلیه؟
قدرت تحلیلت بالاست آرش و از اون مهم تر جذاب منظورت رو توضیح می دی، باور کن ....
پاسخحذفچی شد؟؟؟
پاسخحذفمیشه لطفا یکبار دیگه توضیح بدی
آرش گوگولی مگولی به انگلیسی چی میشه؟
پاسخحذفسلام
پاسخحذفگاهی اوقات ما سکوت می کنیم چون می بینیم مخاطب ما حرف رو تمام کرده گاهی سکوت می کنیم چون در شرایط روحی روانی مناسبی نیستیم و اصطلاحا روزگار با ما ناسازگار شده خب دل و دماغی نیست برای حرف زدن و مغز انسان هم نمی کشه که بخواد چیزی بنویسیه چون خیلی شاهکار کنه توی اون قیری ویری بتونه نیازهای حیاتی رو جواب بده.گاهی سکوت می کنیم چون هرجوری فکر می کنیم میبینیم اگر بخواییم نظر بدیم کامنت ما از اصل مطلب نویسنده طولانی تر میشه و احساس می کنیم که بابا من چقدر پرحرفی کردم و شاید برای برخی اینجوری تداعی بشه که به حریم اونا تجاوز شده هر چند خودم این نظریه رو قبول ندارم شاید خودم پر حرفم این رو می گم شایدم نه واقعا نظرم همینه.گاهی سکوت می کنیم چون اگه سکوت کنیم بهتره چون جایی برای مطرح کردن عقاید ما نیست و به اصطلاح کشش وجود نداره یا گوشی برای شنیدن پس مغز دستور میده ساکت باش و باعث مشکلات نشو.من چون مغزم با فیزیک،شیمی ،ریاضیات و هندسه،جبر و مثلثات و آمار و زیست شناسی و ...بزرگ شده اصولا حرفهای احساسی و بیش از حد بر آمده از سنت ها توی مغزم نمی ره واسه همین وقتی شروع می کنم به حرف زدن باید پایه ریزی کنم و بنیادی و البته سلیس بیان کنم چون معتقدم حرف باید به راحتی بیان بشه تا به راحتی هم درک بشه خب باید عرض کنم من خیلی خوشحالم میبینم خیلی ها که نظر نمی دادند الان میان و دیدگاهشون رو بیان می کنند این به نظر من عالیه ، شاید برخی بگن بابا اگه حرف نزنی بهتره تا بیایی این چیزا رو بگی اما من با بیان این مخالفتها هم موافقم چون جایگاه ما رو توی محیطمون بهتر به خودمون نشون می ده.البته از قدیم گفتن دوتا گوش داری دوتا چشم یه زبان و کاملا من هم با این مثل موافقم اما اگر حرف منطقی باشه اونوقت همه شنونده می شن چون شما با دوتا گوشتون خوب شنیدین با چشمها و حواستون خوب دیدین و لمس کردین خوب فکر کردین و حالا خوب دارین بیانش می کنین اونوقت شما پر حرف نیستین بلکه خوش بیانین و این از تفکر شما سرچشمه می گیره.>>>
>>>
پاسخحذفمن این کامنت رو در جواب محبت دوستی که جویای احوال من شده بودن گذاشتم و خواستم عرض کنم که این احساس دوطرفه است و من هم که عاشق مراودت و مصاحبتم چون حداقل چیزی که گیرم میاد اینه که هم تنها نیستم هم می فهمم چه کلنگی هستم و خودم رو بهبود می دم هم دوستان خوبی پیدا می کنم و به این ترتیب کیفیت زندگیم رو بالا می برم هم کلا از تعلق خاطر بدم نمیاد و عاشق انسانها هستم، چون احساس خوبی بهم می ده.راستش دل و دماغ صحبت کردن نداشتم ولی برای پاسخ به دوستمون که شروع به نوشتن کردم دیدم بابا باز غیر مجاز شدم اصلا من مورد دارم.توی این چند تا پستی که آرش جان گذاشتن خیلی مطالب بود که برام جلب توجه می کرد و دوست داشتم راجع بهش من هم نظرم رو بگم اما همانطور که عرض کردم حوصله و دل و دماغش رو نداشتم.به نظر من ما حالا حالا ها باید بوق بزنیم چون از دیدگاه من ما حتی توی جاده دموکراسی هم نیستیم.ما به قول آقا مهران مدیری از اول اشتباهی بودیم.من خیلی خوشحالم که آرش عزیز دوباره می نویسه و نظریات اکثریت هم نشون از اینه که چقدر جامعه ما تشنه شنیدن یا صحبته بخصوص حرفهایی که توی خانواده یا جامعه مون خط قرمز داره و ممنوعه است و توی دل ما جمع شده.خیلی ها از اینکه یک نفر دیگه حرف دل اونا رو میزنه خوشحال می شن و کلی دلشون خنک می شه چون اگه از خودشون باشه دوست دارن برای یک بار هم که شده برن توی خیابون و فریاد بزنن که چه احساسی دارن ولی افسوس که نمی تونیم بله ضمیر متصلش تغییر کرد خودمو هم جزئشون قرار دادم چون من هم متعلق به همین مردم عزیز و خسته هستم.خسته از جنگ ،تحقیر,تبعیض،دروغ،قضاوت،نقش بازی کردن،تحریم،کلاهبرداری،ریا،دورویی،فشار اقتصادی و سنتهای غلط تغییر نیافته یا به قولی آپ تو دیت نشده ،خسته از کنایه ها و نیش سخنها خسته از زیر آب زنی و حسادت خسته از جهالت و به قول عامیانه برریت خسته از تکبر و...بله بقیه اش با شما خسته از همون چیزی که شما می گی چون حق با شماست چون این جامعه هر چی هست هر گلی هست از خود ماست بله از ماست که برماست اگر خوبه شاهکاره خودمون اگر بده از مریخ نیومده اونم دسته گله خودمونه. من اعتقاد دارم حتی تند ترین مخالفتها وقتی در بیان با ادب و احترام تلفیق بشه تاثیرگذاری بیشتری داره چون طرف مقابل شما از طرز بیانتون تحت تاثیر قرار می گیره و راجع به صحبتهای شما فکر می کنه ولی اگر من بدون مکث بیام و سریع جواب بدم یعنی اصلا فکر نکردم و جوابم بدون مراجعه به بالاخونه صادر شده که این جنبه منطقی نداره و اصطلاحا حرف مفت می شه و یا خیلی ضریب هوشی بالایی دارم که سریع مغزم حلاجی می کنه که من به شخصه جزئ این دسته نیستم و ای کیوم شاید متوسط باشه و با این جامعه ای که توش زندگی میکنم حتی زیر متوسط.ای بابا بازم زیاده روی کردم پس همین جا تمامش می کنم.تا شقایق هست زندگی باید کرد
شاهرخ
با خوندن اون پاراگراف آخر یاد این پست افتادم:
پاسخحذفhttp://drnafis.blogfa.com/post-6.aspx
شاهرخ خان مرسی از اینکه آمدی
پاسخحذفاگه می شه ای دی فیس بوکتم به بچه بگی که بیشتر از روشن فکری شما استفاده کنیم
آرش فوق العاده می نویسی. می دونی چرا قدرت تحلیلت بالاست؟!
پاسخحذفچون هم رشته خودمی. اصلا بچه های کامپیوتری قدرت تحلیل بالایی دارن چون باید اول سیستم ها رو تحلیل کنن خب!!!
ممنون و موفق باشی
من تا به حال اینجا نیومده بودم. عجب نوشته های جالب و مفیدی است. لذت بردم. ممنون
پاسخحذفباز هم ممنون عالی بود
پاسخحذفسلاااام دوست عزیز! وبلاگ خیلی عالی داری منم همیشه میام مطالبتو میخونم ولی تا حالا نظر نداده بودم :D
پاسخحذفگفتم الان بیام یه ابراز وجودی کنم :p
این مطلب هم عالی بود و به امید روزی که توی ایران و بقیه جاهاهم که اونطور نیست همونجوری و حتی بهتر هم بشه ;)
دوس داشتی به وبلاگ منم سر بزن!
راست میگید چون من هم یه موقع هایی وقتی می بینم تو بیمارستان یا بانک یا هر جای دیگه کارمندی کار خودشو ( البته از نظر من ) دقیق انجام نمی ده عصبی میشم و حداقل با نگاهم می خوام دیگه از این اشتباهات نکنه یا وقت منو تلف نکنه !
پاسخحذفدر مورد مسائلی مثل تجاوز پدر به دختر و ....اگر همچین اقدامی در ایران انجام بشه کلی از مشکلات روانی از جامعه ی ما کم میشه !شاد باشید
takderakht
پاسخحذفتوسط رادیو سیتی امروز با اینجا اشنا شدم و از این بابت خوشحال و متشکرم.
از بابت کامنت اول شاهرخ هم همینطور.کامنت دومش اسم مهران مدیری رو داشت حتی با پیشوند اقاکه متضاده با خستگی از تحقیر تبعیض قضاوت ریا سنتهای غلط نیش سخنها و تکبری که فرمودند.
پست خیلی خوبی بود کمی کش دار بود و بعضی جملات هی تکرار میشد.خیلی استفاده کردم و یاد گرفتم.ممنون
سلام.
پاسخحذفاز راهنمایی هایی که در وبلاگم نمودی، تشکر. بابت عکس هم هر چی گشتم مرتب تر و بجاتر از این عکس توی سیستمم پیدا نکردم. حالا اگر یه وقتی گیرم آمد، اون هم حتما مد نظرم هست.
ابتدا یه پیش نکته عرض کنم: هر کسی به اون بخش از وبلاگت بیشتر زوم می کنه که به رگ حساسش درگیری پیدا کنه و سابقه ذهنی و تاریخی از اون در فکر و شخصیتش وجود داشته باشه و روی این حساب به راحتی میشه نوع و طرز تفکر افراد را شناخت و در همین بین میشه به وضوح مشاهده کرد که بعضی افرا حالت passive دارند یعنی نمی خواهند حتما تاثیر گذار یا تاثیر پذیر باشند بلکه مثل یک جریان رودخانه میمونند که بدون اینکه زور بزنه و مقاوت بکنه از جاهایی رد میشه و یه جاهایی هم متوقف میشه و هیچ فرقی نمی کنه که این "جا" سبزه زار باشه یا شوره زار. اما "من" اشاره ام این است:
توی بخشی از وبلاگت عین این متن رو دیدم و خوندم:
"ما بر طبق فرامین دینی و سنتی سعی می کنیم اشتباهات خود و دیگران را مخفی کنیم و فقط از خوبی های خود و دیگران بگوییم که مبادا شخصیت ما خدشه دار شود. این پنهان کاری باعث می شود که راهکارهای خاصی برای جلوگیری از آنها شکل نگیرد."
از آنجاییکه نفوذ کلام خوبی در میان خوانندگان داری به گمانم بهتر باشه که در بیانشون یک مقدار دقت بیشتری داشته باشی. مثلا در همین متن بهتر بود می گفتی: " ما طبق برداشت نادرست از فرامین دینی...."
به هر حال توی صحبتهات آنقدر نکات بکر و آموزنده هست که بشه این اشتباه کوچک رو هم به حساب (آورد). از اینکه روزگار خوبی رو می گذرونی خوشحالم.
گرچه من قصد مهاجرت ندارم ولی شیک به دلم نشست مطالبتان .
پاسخحذفسلام سلام واقعا ذوق زده شدم خیلی بلاگت متفاوت بود نوشته ات راجع به باران ... چون من هم عاشق بارانم ...
پاسخحذف"درباره من " که نوشته بودی خیلی خیلی جالب بود و ....
کلی هم به ماهیهات غذا دادم (لبخند)
دیگه پیانو هم زدم ممنون