۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

مهاجرت به امریکا و مشارکت

هنوز عکس ها را از دوربین به کامپیوترم منتقل نکرده ام ولی قول شرف می دهم که در اولین فرصت این کار را انجام دهم و تعدادی از عکس ها را نیز برای شما بگذارم تا تماشا کنید و لذت ببرید. البته هنر عکاسی من چندان پیشرفته نیست ولی با این دوربین های جدید دیجیتال هر عکسی که آدم می گیرد زیبا از آب در می آید. امروز صبح کمی سرم خلوت است و می توانم نیم ساعت از وقتم را برای شما بنویسم. در مدت یک هفته ای که نبودم در اداره ما تغییرات زیادی به وجود آمده است. البته به اطاق من دست نزده اند ولی تمام پارتیشن های سالن ها را تغییر داده اند و جای افراد را هم جابجا کرده اند. ظاهرا هر مدیر جدیدی که می آید می خواهد با جابجایی ظاهری این احساس را در کارمندان خود به وجود بیاورد که با آمدن وی همه چیز تغییر کرده است. دبورا که با من کار می کرد به بخش دیگری منتقل شده است ولی همچنان مجبور هستیم که در ساعت هایی از روز با یکدیگر کار کنیم. احتمال دارد که مدیر من هم تغییر کند چون او از طرف بانک آمده است و از موارد فنی سر در نمی آورد. حدود سه سال است که من در این اداره کار می کنم و در این مدت همه چیز تغییر کرده است و اداره ما بسیار رشد کرده است ولی تنها کاری که در مورد من انجام شده است این است که یک بار اطاقم تغییر کرده است. از آنجایی که من هنوز از مهارت های اجتماعی لازم برخوردار نیستم سعی می کنم که خودم را در پشت چهار صفحه نمایشی که در اطاقم وجود دارد سرگرم کنم و کمتر  از اطاقم بیرون می آیم. در واقع با این کار سعی می کنم که ضعف خودم را در برقراری ارتباط با همکارانم تا حدودی مخفی کنم ولی این کار من در امریکا بسیار غیر عادی است و به خاطر همین رفتار, کار و شخصیت من برای آنها کمی مرموز و گیج کننده شده است و فکر می کنند که من آنقدر سرم شلوغ است که نمی توانم از اطاقم بیرون بیایم. مهارت های اجتماعی از موارد زیادی شکل می گیرد ولی من قصد دارم که امروز فقط در مورد یکی از آنها صحبت کنم. 

یکی از اجزای تشکیل دهنده مهارت های اجتماعی در یک جامعه مشارکت فردی است. با اینکه نظام اجتماعی کشور ما سرمایه داری است ولی بر اساس سیستم جامعه گرایی شکل گرفته است و ساختار هرمی آن طوری است که قوانین هر گروه هم سطح زیر مجموعه نظامی است که توسط لایه های بالاتر هرم تعریف می شود. به عنوان مثال مصالح جمعی فرزندان یک خانواده سنتی ایرانی اولویت بیشتری نسبت به تمایلات فردی آنها دارد و تشخیص مصلت جمعی این سطح از هرم به عهده سطوح بالاتر است که مثلا پدر و یا مادر خانواده در آن قرار دارند و تمایلات فردی آنها در آن سطح از هرم نیز از اولویت پایین تری نسبت به نظام تعریف شده توسط سطوح بالاتر قرار دارد. در چنین جامعه ای نوع پوشش یک فرزند خانواده باید در چارچوب قوانین تعیین شده از جانب پدر باشد و آن قوانین نیز بر اساس عرف محله شکل گرفته است و عرف آن محله نیز تابعی از قوانین شهری و مملکتی است و اگر موشکافی شود می بینیم که حتی رنگ شلوار یک فرزند با سیاست های بالاترین مقام آن جامعه که در قله هرم اجتماعی نشسته است نیز در ارتباط است. در چنین جوامعی با اینکه سرنوشت یک فرد همیشه در گروی جمع است ولی میزان مشارکت وی در جهت دهی و یا نقش دهی آن جامعه بسیار ناچیز است و افراد آن جامعه نیز عادت می کنند که فقط همگام با افراد هم سطح خودشان حرکت کنند. برای جامعه ما مشارکت فقط یعنی اینکه آقا بیا سر این میز را بگیر تا بلندش کنیم و بگذاریمش آنجا. در جامعه ما مشارکت یعنی رای دادن و دیگر به مردم مربوط نیست که نتیجه این رای دادن به کجا خواهد انجامید زیرا این سطوح بالاتر هرم هستند که در مورد آن تصمیم می گیرند. حالا فرض کنید که دست روزگار من که در یک چنین سیستمی تربیت شده ام  را بر می دارد و می گذارد در یک جامعه ای که اساس آن فرد گرایی است.

در جامعه فرد گرا همیشه تمایلات فردی بر نظام جمعی برتری دارد و در واقع این فرد است که بر نوک قله هرم اجتماعی قرار دارد. اگر یک روز صبح فرزند خانواده تصمیم بگیرد که شلوارک قرمز بپوشد و به خیابان برود نه به پدر خانواده مربوط است و نه به مقام معظم آن جامعه. در واقع در یک سیستم فردگرا, جامعه بر اساس تمایلات فردی تک تک انسان ها شکل می گیرد و حتی سیستم ها و قوانین اجتماعی و سیاسی آن هم بر اساس تمایلات انسان هایی است که در آن جامعه زندگی می کنند. به عنوان مثال ساکنان شهر برکلی, دانشجویان و هیپی هایی هستند که تمایلات شخصی خاصی دارند. بر همین اساس نظام اجتماعی و سیاسی این شهر نیز کاملا با شهرهای دیگر امریکا متفاوت است و زمانی که شما وارد این شهر می شوید می توانید تمایلات فردی آن جامعه را احساس و مشاهده کنید. خانه ها, مغازه ها, محل های تفریح و پوشش آدم ها کاملا متفاوت است و شهردار آن نیز کسی است که از میان آن مردم بیرون آمده است و تفکرات مشابهی دارد. مشارکت واقعی تک تک انسان هایی که در یک جامعه فردگرا زندگی می کنند  قابل لمس  و تاثیر گذاری آنها بر روند حرکت جامعه کاملا آشکار است. به انسان ها از زمان کودکی یاد می دهند که همیشه نظر خودشان را واضح و صریح بیان کنند و در تصمیم گیری ها شرکت کنند زیرا نظام اجتماعی آنها طوری است که بر اساس تمایلات فردی بنا نهاده شده است و نظر و تصمیم گیری هر فرد از جامعه بسیار مهم و موثر است. در چنین ساختاری بر خلاف جامعه ما در گوش افراد فرو نمی کنند که به حرف یک گربه سیاه باران نمی آید و برعکس می گویند که هر نظر و هر حرکتی می تواند یک جامعه را دگرگون کند. برای همین است که اگر یک نفر زباله ای را بر روی زمین ببیند آن را بر می دارد و در سطل زباله می اندازد چون باور دارد که این عمل وی در سرنوشت جامعه تاثیر مهمی دارد ولی فردی مثل من آن زباله را به یک گوشه دیگر شوت می کند و می گوید که حالا من این آشغال را بردارم و یا برندارم چه تاثیری به کسی دارد.

حالا که من از یک نظام جمع گرا به یک نظام فردگرا آمده ام باور ندارم که نظر و تصمیم من هم می تواند در سرنوشت دیگران مهم باشد و همیشه سعی می کنم که خودم را در پشت دیگران قایم کنم و از تصمیم گیری و یا مشارکت واقعی فرار کنم. قبل از مسافرتم برای اولین بار در یک جلسه نظرم را در مورد یک دپارتمان اداری مطرح کردم و گفتم که به نظر من اگر چنین و چنان شود بازدهی بهتری در مورد کار ما خواهد داشت. وقتی که از سفر برگشتم با کمال تعجب دیدم که آن کار را انجام داده اند و از اینکه نظر من توانسته بود تاثیری بر جمع بگذارد تعجب زده شده بودم. زیرا من فقط یک نظر پرانده بودم و طبق عادت همیشگی پیش خودم گفته بودم که حالا کو گوش شنوا و از این حرف ها. در واقع در امریکا حتی به حرف گربه سیاه هم باران می آید و این مسئله همه اعضای یک جامعه را نسبت به سرنوشت جامعه خود مسئول می کند. با این حال من باید خیلی چیزها را یاد بگیرم تا بتوانم مهارت های اجتماعی لازم  برای زندگی در یک جامعه فردگرا را در خودم ایجاد کنم. ما در طول زندگی طوری تربیت شده ایم که سرمان را بیاندازیم پایین برویم و سرمان را بیاندازیم پایین و برگردیم و مثل یک قاطر طوری بار آمده ایم که فقط آن کاری را که به ما می گویند درست انجام دهیم. برای همین اکنون برای من خیلی سخت است که سرم را بالا بگیرم و همه چیز را ببینم و نظرم را بگویم و بر روی تمایلات و آزادی های فردی خودم پافشاری کنم. برای من خیلی سخت است که باور کنم حتی یک رای من نیز می تواند بر سرنوشت مملکتم تاثیر بگذارد و ناخودآگاه فکر می کنم که همه اینها بازیها و نمایش های مسخره ای است که برای خر کردن من طراحی شده است. برای من خیلی سخت است که باور کنم اگر یک زباله را از روی زمین بردارم یک جامعه را پاک کرده ام و یا اینکه اگر شاخه درختی را نشکنم طبیعت و محیط زیست خودم را از نابودی نجات داده ام.

امیدوارم که توانسته باشم با این یادداشت پراکنده منظورم را به درستی برسانم.

۲۹ نظر:

  1. chera akshaye mosaferateto naghozashti?

    پاسخحذف
  2. ممنون از نوشته خوبت از منظورت هم بیشتر رسوندی

    پاسخحذف
  3. dovom
    chtori arash-koshbashi
    fairwall-fl-usa

    پاسخحذف
  4. منظورتون رو بسیار جامع و کامل بین کردین،ممنون

    در ضمن این رنگ وبلاگتون هم خیلی‌ بهتر شده :)

    پاسخحذف
  5. سلام
    عالی بود
    مرسی

    پاسخحذف
  6. مرسي آرش

    واقعا به ما ياد دادن كه تابع جمع باشيم. مادر من روزي هر چند بار كه بتونه بهم ميگه تو نميتوني نظر خودتو داشته باشي و بايد تابع جمع باشي. تازه اين يه مورد كوچيكه. به قول تو حتي ضرب المثلهاي ما هم بر همين اساس هستند. يا به بچه‌ها ياد ميديم كه خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو. مثل بقيه لباس بپوش، مثل بقيه حرف بزن، با نظر ديگران موافق باش!!!

    اينجوري زندگي كردن حس خوبي نداره. هرچقدر هم كه تو مغزمون كردن كه اينجوري بايد باشه ولي آدم احساس بدي داره از اينكه نظرش ارزش نداره.

    تغيير قالب هم خوبه.

    پاسخحذف
  7. مرسی خیلی پست محشری بود. در واقع من میدونستم که اینجا راحتترم و در ایران انگار که زنجیر دور گردنم میندازن ولی دقیقا نمیتونستم تحلیل کنم که چرا.
    یا میدونستم که خیل عظیمی از بچه های ایرانی که اینجا بزرگ میشن ملغمه عجیبی از آب در میان ولی نمیدونستم دقیقا چرا. چون بچه ها بین فرهنگ فردگرای جامعه و هرمی خانواده ساندویچ میشن.
    یا اینکه میدونستم گاهی در بین هموطنا بخصوص مسنتر هاشون بخاطر نظرپراکنی و پافشاری بر اون غالبا آدم گستاخ و بی مبالاتی به حساب میام ولی در جامعه اینجا به عنوان یک انسانی که کاراکتر قوی داره و عقیده اش هر هری عوض نمیشه محبوبم. ولی دقیقا نمیدونستم چرا اینجوریه!!!
    خدا رو شکر فهمیدم که دچار مالیخولیا نیستم!
    راستی در مورد روابط اجتماعی در محل کار من هم در اولین کارم اینجوری بودم چون اتاقم تک بود و برای همین به سختی موضوع مشترک برای اختلاط پیدا میکردم. ولی در کارهای دیگه ام چون اتاقم با 2-3 نفر دیگه مشترک بود همیشه کلی موضوع مشترک در سر کار واسه صحبت و خندیدن پیدا میشد. چون بطور کلی ما ایرانیها روحیه طنزمون عالیه فقط باید مورد مشترک پیدا کنیم.

    پاسخحذف
  8. سپهر از فنلاند۲۰ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۴:۲۲

    به نظر من وبلاگت در قالب جدید زیباتر شده است.

    پاسخحذف
  9. آرش جان به خاطر این پست از تو تشکر می کنم. نظری در این مورد ندارم ، که خودت به درستی جان کلام را نوشته ای.
    در ضمن سالگرد شروع وبلاگ نویسی ، وبلاگ RS232 را تبریک عرض می کنم. اگر اشتباه نکنم ، 5 روز دیگر (16 نوامبر) این وبلاگ یک ساله می شود. بنده خودم از ماه دسامبر 2009 با این وبلاگ آشنا شدم و حدود یک سال است که تقریبا هر روز به این وبلاگ سر می زنم. در یک سالگی این وبلاگ ، نه تنها با کشور بزرگ آمریکا و مردمانی که در آن دیار زندگی می کنند ، بیشتر آشنا شده ام ، بلکه از نوشته های تو و تحلیل هایت در زمینه مسایل مختلف زندگی در آمریکا و مقایسه آن با جامعه ایران و همچنین از منافع و مضرات مهاجرت بسیار آموخته ام (البته در وضعیت فعلی منافعش با مضراتش قابل مقایسه نیست و بهتر بگویم که اصلا همه اش منافع است ). یکی دیگر از مزایای وبلاگ تو جو طنز و شادی است که بر آن حاکم است. تو همیشه روحیه بخش بوده ای و حتی مشکلات را هم با دید مثبت حل کرده ای.
    می خواستم تولد وبلاگ را به صورت سورپرایز تبریک بگویم که با خودم گفتم از الان بگویم بهتر است ، شاید خودت یادت نباشد برای آنروز پست یک سالگی اختصاص دهی.
    ضمنا فکر کنم تا آنروز کانتر به 300000 برسد.

    پاسخحذف
  10. درود آرش خان
    بنده هم به عنوان یک نفر که فکر میکنم نظرم هیچ تاثیری در هیچ جا نداره عرض میکنم که نوشته ی قابل تاملی بود و ممنون.
    حالا که دست به دادنمون خوب شده.... البته آرش جان منظورم نظر بودا....یه وقت خیلی بد به دلت راه ندی.... بله عرض میکردم خوشحال میشدیم صداتون رو هم میشنیدیم... بهرحال ما گفتیم و شاید عملی شد.

    سلام برسونید و بدرود......... ارادتمند حمید

    پاسخحذف
  11. شوشو گفت:
    سلاام آرش و بقیه دوستان
    می بینم که مسافرت خوش گذشته.شکر خدا
    یه استاد جامعه شناسی دارم که هر یک شنبه دو ساعت و نیم تلاش می کنه تا به ما این قضیه فرد گرایی و خویشاوندی بودن و .. رو بفهمونه البته با توجه به اقلیم و تاریخ و...

    راست می گی خیلی جالبه ما جامعمون بر اساس تجارت نبوده بس فرد گرا نشده.ولی حالا هم که دیگه تجارت و سرمایه داری و این حرفا به ایران رسیده جالبه که هنوز سیستم خویشاوندی عشیره ای خودمونو حفظ کردیم.خب شاید واقعا برای ایران همین سیستم فعلیمون به ناچارمناسب تر و سازگار تره

    پاسخحذف
  12. سلام

    خوبید؟


    شما کانادا هم زندگی کردید و یا برای مدتی در اون بودید؟

    پاسخحذف
  13. سلام
    به نظر من کسی که توجامعه بسته ومحدودی مثل ایران زندگی کرده باشه وبعد دست سرنوشت اونرو به جامعه ای مثل امریکا برسونه بهتر میتونه از استعدادهاش کمک بگیره عین یه فنر جمع شده که باز میشه
    یه جمله زیباست که میگه امروز فرصتی است که پروردگار برای جبران اشتباهات دیروز به ما داده است
    شاید این فرصتی که خداوند به تووامثال تو عطا کرده فرصتی برای دوباره واز نوزیستن باشه
    مطالبت مثل همیشه زیبا ودلنشین بود

    موفق باشی

    پاسخحذف
  14. اینقدر زن زن نکن.تو ایران دخترها شاید خیلی افه بیان اما همشون دنبال شوهر می گردند.آمار ترشیده ها زیاده و زیاد تر هم داره میشه.به سایت ما نیامدی چرا ؟

    پاسخحذف
  15. چرا قالب رو عوض کردی بابا! اه، حالم گرفته شد...

    پاسخحذف
  16. اصخر (ملقب به گربه سیاه)۲۰ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۸:۵۵

    حالا من می‌خوام تست کنم ببینم آیا حرف این «گربه سیاه» در آب و هوا می‌تونه مؤثر باشه یا نه:
    عزیز، پس‌زمینه‌ی روشن چشم رو اذیت می‌کنه، مخصوصا واسه منی که اکثرا شب‌ها پای سیستـُم هستم و چشمان ضعیفی هم دارم (گریه‌ی حضار!). یه کاریش بکن خلاصه. ممنون.

    پاسخحذف
  17. سلام
    مطالب خوبی بود اما با این رنگ پس زمینه به عینک اسکی نیاز داریم.

    پاسخحذف
  18. اصغر راست میگه ارش خان! یه دستی به سر و روی قالب وبلاگت بکش، بذار نگن این ایرونی ها کماکان در بسته یندی مشکل دارن :D

    پاسخحذف
  19. خوبه داري ياد ميگيري دموکراسي رو يواش يواش

    حالا فهميديم لجن کهه گفتي يعني چه

    بابا از تو اون فاميل تو يکي شاهکار در اومدي

    بقول معروف از چنين پدري چنين بچه عجبيه

    هر چند برخي خصوصياتت به اونها رفته اما همنيکه جک خوب ميگي و مينويسيس قابل تامله
    هومممممممممممم

    پاسخحذف
  20. شوشو گفت:
    وااای به حرف گربه سیاه بارون اومد.چه پس زمینه محشر خوردنی.
    من عاشق طرحهای طبیعی مبهم با رنگ قهوه ای هستم

    پاسخحذف
  21. میشا جان

    البته ممکن است ایرانیها کماکان در بسته بندی مشکلاتی داشته باشند ولی وقتی کسی از یک مساله ساده مثلا فلان اشکال قالب یک وبلاگ! برای کوبیدن ایرانیها استفاده می کند نشانگر آن است که خودش دچار مشکلات عمیق روانی است!

    پاسخحذف
  22. بسیار ممنون، خیلی خوب شد الآن. تازه طعم شکلات هم می‌ده! :)

    پاسخحذف
  23. درباره اینکه در ایران فردیت وجود نداره کاملا با شما موافقم. بهترین مثالش ازدواجه که مثل این میمونه که دو تا خانواده دارند با هم ازدواج می کنن! هر کدوم نماینده یک خانواده میشن و به نظر من بعد از مسائل اقتصادی بزرگترین موضوع درگیری زن و شوهرها رفتارهای خانواده اونا است!

    پاسخحذف
  24. وبلاگی با طعم و رنگ شکلاتی. دیگه چشم را هم آزار نمی ده. بذار ببینم! نکنه این بوی شکلات هم از مانیتور به مشامم می رسه؟!!

    پاسخحذف
  25. سلام
    تازه پیداتون کردم
    خیلی جالب می نویسی
    امیدوارم تداوم داشته باشی
    هم طولی(عمر)هم عرضی(وبلاگ)
    سلامت باشی
    یا حق

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.