۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

سامان دهی اندیشه در زمان ترک زادگاه

جابجایی در زندگی و رفتن از زادگاه می تواند چالش های زیادی به همراه داشته باشد که هر کدام از آنها  نیز  تا زمان درازی درگیر کننده است. در باره این چالش ها تا کنون زیاد نوشته ام ولی شاید کمتر به شیوه های رودررویی با آنها پرداخته باشم.

یکی از کارآمدترین شیوه های برخورد با چالش های مهاجرتی ساماندهی اندیشه است چرا که هرگاه  شمار جدال های ذهنی زیاد شود کارآیی پردازش آنها بسیار پایین می آید و خرد را در گزینش برتر دچار خدشه می کند. در این گاه است که ساماندهی اندیشه می تواند به شما کمک کند که از گسستن شیرازه کار خود در سختی های زندگی جلوگیری کنید.

ولی چگونه می توانیم به اندیشه خود سامان دهیم؟ به این گونه:

1- بررسی جایگاه و خواستگاه خود. 
هر از گاهی دست از اندیشه و کار روزانه بشویید و به خود بگویید که من کجا هستم, چه می کنم و می خواهم به کجا بروم. خواستگاه و آهنگ خود را دریابید و به آن رنگ و بویی دوباره ببخشید تا با گذشت روزگار از یادتان پاک نشود. هرگز فراموش نکنید که شمار چالش های گوناگون می توانند به سادگی چرایی کارهایی که می کنید را به باد فراموشی دهند.

2- سنجش چالش ها.
اگز چالش های بی شماری در پیش روی خود دارید نخست باید گرانی هر یک را بسنجید و ببینید که پرداختن به کدام یک از آنها می تواند در گشایش کارهای شما برتری ویژه ای داشته باشد. دست کم سه چالش برتر را برای خود شماره گذاری کنید و به آنها نگاه جداگانه ای داشته باشید و تلاش کنید که بهای کمتری به چالش های دیگر بدهید. اگر دشواری برای شما پیش آمد نخست ببینید که آیا آن رویداد در دامنه سه چالش شماره گذاری شده است یا خیر و اگر نیست تا زمانی که چالش های برتر را از پیش روی بر نداشته اید به سادگی از آن بگذرید.

3- به روز رسانی داده ها
هر از گاهی داده های خود را به روز کنید و اگر نیازی به جابجایی و یا دگرگونی دارند این کار را به آخر برسانید. آن چه اکنون می دانید را با آن چه که پیش از مهاجرت می دانستید جایگزین کنید و دوباره وزن چالش ها را بسنجید و جایگاه خود را بررسی کنید. داده های نادرست می تواند پیش زمینه پردازش نادرست باشد و به همراه آن نیز گمراهی از راه می رسد. 

4- پرهیز از دوباره کاری و  چرخ اندیشی
 فراموش نکنید که اندیشیدن خوب است تا اندازه ای که همچون سنگ آسیاب به چرخش یکسان دچار نشود. هرگاه که در باره کاری می اندیشیم باید دیدگاه تازه ای به آن داشته باشیم که شاید بتوانیم دروازه جدیدی را از درون تودرتوی چالش های خود بگشاییم. چرخ اندیشی ما را خسته می کند و توانمندی ما را کاهش می دهد و سرانجام آن نیز تنها می تواند دوباره کاری باشد. چرخ اندیشی هرگز به خودی خود گشایشی در بر ندارد و نباید گمان کنیم که شمار اندیشه در بازدهی آن کارآمدی دارد.

5- خوش نگری و شادی آفرینی
شاید پیوند خوش نگری و یا خوش بینی به سامان دهی اندیشه چندان آشکار نباشد ولی من گمان می کنم که خوش نگری امید می آورد و امید نیز شادی می آفریند. بهتر است که در اندیشه هایمان خواستگاه خود را دست یافتنی بدانیم و در هر قدم خود را به آن نزدیک تر ببینیم تا توان رویارویی با چالش ها در ما دو چندان شود. ناامیدی همچون چوبی است که در لابه لای چرخ روزگار ما فرو می رود و آن را از رفتن به جلو باز می دارد. شاید هم گاهی بد نباشد که برای خود و پیروزی خود جشن بگیریم و پیکی سر دهیم و چند آنی از نبایدها و نشایدها جدا شویم تا نسیمی خنک به جان ما بدمد و از گرمای آتش درون ما کمی بکاهد.

تا نوشتاری دوباره روزگارتان خوش باد

۱۱ نظر:

  1. آرش جان سلام

    بسيار خوشحال شدم كه برگشتى. نوشته هاى تو واقعا از دل برآمده و لاجرم بر دل نشيند. اين فقط تنها مزيت نوشته هاى تو نيست؛ هستند خروار نوشته هائى كه البته آنها هم از دل برآيند ولى چيزى مسائلى ملال زا و اندوه آور و نا اميد كننده نيستند. ولى وبلاگ تو يك دفترچه خاطرات دختر ١٧ ساله نيست. بسيار مفيد است و در عين مفيد بودن از بالا به خواننده نگاه نمى كند و مكتب ارائه نميدهد. بلكه نقد تجربه هاست و قضاوت و تصميم را اغلب به عهده خواننده ميگذارد. چنان كه گفتى روى شعور خواننده جيش نميكند!
    خوب من فقط يكبار در چندسالى كه وبلاگت را ميخوانم برايت كامنت گذاشته بودم، ولى بدان تعداد خواننده هائى كه با عطش زياد منتظر نوشته بعدى تو هستند بيش از آن است كه ميدانى. هرچند ميدانم كه اين تعداد چندان اهميتى برايت ندارد وگرنه مثل همه وبلاگ نويسهاى در پيت (وحتى غير درپيت) شروع به اضافه كردن چاشنى هاى خواننده جمع كن ميكردى.
    نوشته هاى تو تجربه هاى يك انسان تحصيلكرده، كاركرده و سرد و گرم چشيده ايست كه از هم از ايران و هم از آنچه ما به آن "خارج" ميگوئيم، تجربه كرده و به اشتراك ميگذارد.
    خصوصا اين نوشته آخرى چنان بافكر، شسته رفته و فلوچارتى است كه آدم فكر ميكند يك گروه نويسنده يا تحريريه پشت اين وبلاگ نشسته اند.
    خوب عزيز جان تعريف بس است! خوب شد كه برگشتى؛ هميشه اميد داشتم كه روزى بازخواهى گشت و براى همين بود كه آدرس وبلاگت رو از بوكماركهاى ايفونم پاك نكردم!
    خواننده از سيدنى

    پاسخحذف
  2. آرش دوسِت دارم.نوشتت خوب بود ولی یه نثرتو ساده تر کن.اینجوری باید یه خطو سه بار خوند تا بفهمیم چی گفتی.شایدم فهم من پایینه نمی دونم.ولی به هرحال خوب بود.

    پاسخحذف
  3. ممنون
    برای من که هدف و برنامه ی شش ساله برای مهاجرت به آمریکا دارم(به عنوان یک دانش آموز پیش دانشگاهی)خیلی خوب بود.
    امیدوارم من هم بتونم مثل شما به هدفم برسم

    شایان

    پاسخحذف
  4. مورد 4 زیاد تو زندگیم اتفاق می افته . نمیدونم چیکار کنم

    پاسخحذف
  5. دلم حسابی برای این خراب شده تنگ شده بود ;)

    کاش سارا کوچولو زنده می موند و این روز رو می دید.lol
    ش.د

    پاسخحذف
  6. چه جالب. بعد تخته کردن وبلاگت و بعد حدود یکماه که هر روز سر میزدم به وبلاگت دیگه مطمئن شدم که نمینویسی و نیومدم اینجا. تا اینکه چند روز پیش یادم اومد یه سری به وبلاگت بزنم ببینم چه خبره اما تا بیام پشت نت یادم رفت. اما الان تا یادم اومد سریع زدم فیلترشکنو امدم تو که دیدم چهار تا پست هم نوشتی. خیلی خوشحال شدم. خییلی. جالبه اگه همون روز که یادم اومد میومدم، میشد اولین روز برگشتنت. برای من که جالب بود. راستی میخواستم بگم که کم کم سارا کوچولو هم میاد و دوباره فقط میذاره :)) که دیدم ناشناس بالایی گفت که مرده. واقعا مرده؟

    پاسخحذف
  7. از نوشته هات معلومه كه بعد از ازدواجت خيلى به زندكى اميد وار شدى و از بلاتكليفى در اومدى ، به اميد خدا در زندكيت موفق باشى و همواره به زندكى اميد داشته باشى
    masoud mgh

    پاسخحذف
  8. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  9. آرش جان من بالاخره بعد از ۱۵-۱۰ سال به آرزوی دیرینه ی خودم رسیدم یعنی رفتن به سرزمینی که خیلی ها واسه زندگی کردن توش و مهاجرت بهش دست و پا میزنن... من ۲۹ مرداد ( ۱۰ آگوست ۲۰۱۳) دارم میام امریکا... اما نمیدونم چرا خیلی اوقات خدا وقتی ما رو به آرزوهامون میرسونه که شاید واقعا دیگه آرزومون نیستن.. من خیلی خیلی تلاش کردم واسه این که به نقطه ای برسم که الان رسیدم.. من نه لاتاری برنده شدم، نه با کسی ازدواج کردم که گرین کارت داشته... من خودم تلاش کردم کلی تو سرو مغز خودم زدم تا تونستم پذیرش و بعد ویزا بگیرم... تمام این پروسه۳ سال تمام طول کشید(علاوه بر زمانی که برای خوندن امتحاناتی مثل GRE , TOEFL صرف کردم) ..خدا میدونه شب و روز تلاش کردم... اماالان که همه چی آماده شده نمیدونم واقعا رفتن آرزومه یا نه؟!؟؟؟ همه چی آمادهست ...چمدونم بستس...بلیتم آمادست...اما خودم نه..... راستی واقعا چرا اینجوریه؟؟؟؟

    پاسخحذف
  10. از کی تا حالا پست های علمی میدی؟؟

    حس میکنم این نوشتت خیلی به درد همه میخوره. مخصوصا 2 مورد اولی.

    پاسخحذف

لطفا اگر سوال مهاجرتی دارید به تالار گفتگوی مهاجرسرا که لینک آن در پایین وبلاگ است مراجعه نمایید.
اگر جواب کامنت ها را نمی دهم به خاطر این نیست که آدم مهمی هستم و یا کلاس می گذارم و قیافه می گیرم بلکه فقط به خاطر این است که اعتقاد دارم آنجا متعلق به خوانندگان است و بدون دخالت و تصرف من باید هر چیزی را که دلشان می خواهد بنویسند.