خوب راستش کلاس اجتماعی در ایران یک مفهوم بسیار پیچیده ای است و نمی شود آن را بقچه بندی کرد. مثلا من وقتی که در ایران بودم سعی می کردم که خیر سرم خیلی آدم با کلاسی باشم ولی همیشه محاسباتم به هم می ریخت و یک مرتبه تبدیل به یک آدم بی کلاس و عوضی می شدم. مثلا وقتی که در تنگاتنگ و فشار جمعیت در داخل اتوبوس یک نفر پایم را برای چندمین بار لگد می کرد ممکن بود ناگهان از کوره در بروم و بگویم هش زیر پایت را نگاه کن مردیکه الاغ! یا سعی می کردم که بسیار خوب رانندگی کنم و تمام موازین رانندگی را رعایت کنم ولی اگر به طور متوالی به جلوی من می پیچیدند و عملیات مارپیچ انجام می دادند ممکن بود به یکباره خودم را در سریال کبرا 11 فرض کنم و با لج فرمان را بگیرم و پایم را بر روی پدال گاز فشار دهم تا آن طرف را با ماشینم له کنم. البته خدا را شکر چون ماشین هایم همیشه غراضه بودند نه تنها به آن طرف نمی رسیدم بلکه گاز کنده هم باعث پاره شدن اگزوز ماشینم می شد و صدای تراکتور از آن در می آمد.
وقتی بچه بودم همیشه به خاطر درس نخواندن و بازیگوشی در خانه و مدرسه به من می گفتند که تو وقتی بزرگ بشوی حتما حمال و عمله و یا فوقش کارگر تخلیه چاه می شوی. برای همین من همیشه به دنبال یک چیزهایی بودم که بتواند کمی موقعیت اجتماعی من را افزایش دهد و به قول معروف چند پله کلاسم را ارتقاء دهد. یک زمانی کلاس اجتماعی برای من داشتن ویدیو بود و اگر می شنیدم که یک نفر در خانه اش ویدیو دارد احترام خاصی به او قائل بودم و شب ها قبل از خواب رویا می دیدم که وضع مالی من خوب شده است و در هر اطاق خانه ام یک ویدیو دارم و به هر کجا هم که می روم به دیگران چند تا ویدیو هدیه می دهم و آنها هم قربان و صدقه من می روند و احترام فراوان می گذارند. بعد خیلی اتفاقی یک روز به خانه یک فردی رفتیم که در حمام خانه اش وان داشت و من برای اولین بار آن را از نزدیک دیدم. وقتی که صاحب خانه اشتیاق و ذوق فراوان من را دید وان را آب کرد و من در آن آبتنی کردم. از فردای آن روز تمام بچه های محل را جمع می کردم و برای آنها توضیح می دادم که وان چیست و آبتنی کردن در آن چه کیفی دارد. دیگر از نظر من آدم حسابی فقط کسی بود که در حمام خانه اش وان داشته باشد و به نظر من داشتن وان و ویدیو با هم کلاس زیادی داشت. ولی بعدها تازه وقتی که یکی از عمه هایم به همراه خانواده از امریکا به ایران آمد متوجه شدم که تمام کسانی که ویدیو و وان دارند در جلوی او لنگ پهن می کنند و فهمیدم که کلاس واقعی این است که آدم در امریکا زندگی کند! ما یک فامیل دور داشتیم که وضع مالی بسیار خوبی داشتند و اگر جواب سلام ما را هم می دادند تا دو هفته ذوق مرگ بودیم ولی وقتی که عمه ام از امریکا آمد دیدم که حتی آنها هم در مقابل او تا زانو خم می شوند و سعی می کنند که یک جوری در مقابل او و دخترش خودشیرینی کنند. البته عمه من و دخترش هیچ پخی نبودند و فقط چون از امریکا آمده بودند انگار که یک واقعه تاریخی بزرگی در کل سلسله فامیل ما رخ داده بود و همه سعی می کردند که نقش برجسته تری در این رویداد بزرگ داشته باشند.
در همان زمان که دوران نوجوانیم بود گفتم که ای خدا یعنی می شود یک روزی ما هم به خارج برویم و وقتی بر می گردیم همه در جلوی ما دولا و راست شوند؟! پروژه کار کردن بر روی مخ دختر عمه بسیار ناامید کننده بود چون آنقدر پسران قد بلند و خوش تیپ دور او را گرفته بودند که من زپرتی اصلا دیده نمی شدم. البته بقیه هم فقط وقتشان را تلف کرده بودند و در نهایت چاپلوسی هایشان افاقه نکرد. خلاصه تا چندین سال هر زمانی که می خواستم پز بدهم می گفتم که عمه من هم در امریکا است و خیلی راحت می تواند من را به پیش خودش ببرد. از آن زمان ها بود که آدم های گرین کارت دار برای من ارج و قرب خاصی پیدا کردند و به نظرم آمد که آنها بسیار باکلاس هستند و حتی پولدارها و ماشین دارها و وان دارها و ویدیو دارها هم به گردشان نمی رسیدند. پیش خودم فکر کردم که حتی اگر من در بدترین حالت کارگر تخلیه چاه هم بشوم ولی گرین کارت داشته باشم و از امریکا برگردم همین وان دارها و ویدیو دارها و ماشین دارها کلی تحویلم می گیرند و من را در بالای مجلس می نشانند. مدت ها از آن زمان گذشت و من بزرگ شدم ولی هرگز فکر داشتن گرین کارت از خاطرم محو نشد.
خوب من عاشق پز دادن بودم و هستم بنابراین وقتی که گرین کارتم را گرفتم اگر خیلی زور می زدم می توانستم حداکثر پنج دقیقه با یک نفر صحبت کنم و چیزی در مورد گرین کارتم نگویم. تازه حتی قبل از این که پایم به امریکا برسد تنها با داشتن گرین کارت برای اطرافیانم سخنرانی می کردم و مسائل اجتماعی و فرهنگی امریکا را برایشان تشریح می کردم و به آنها قول می دادم که حتما کار آنها را هم درست خواهم کرد تا به امریکا بیایند و دور هم باشیم. راستش هنوز هم گرین کارت و وان حمام و ویدیو و البته ماشین وانت را دوست دارم. بی شرف ها وقتی که سیتیزن می شدم گرین کارتم را از من گرفتند و کلی حالم گرفته شد. نتوانستم با پاسپورت امریکایی کوچک ترین ارتباطی برقرار کنم ولی هنوز ویزای خودم را که در پاسپورت ایرانی خورده است دوست دارم و گاهی آن را نگاه می کنم. وقتی بچه بودم عاشق ماشین وانت بودم و دلم می خواست که پشت آن بنشینم و فشار باد را در صورت و دستانم احساس کنم. به خودم می گفتم که اگر بزرگ شدم و پولدار شدم یک وانت می خرم و یک راننده استخدام می کنم که رانندگی کند و من در پشت آن بنشینم. هنوز هم عاشق نشستن در پشت وانت هستم ولی گمان نمی کنم که دیگر مقدور باشد.
هی اول شدم......هوووووووووووررررررررررررررراااااااااا
پاسخحذفنوشته ات بوی نوشته های قدیم رو داشت. خیلی خیلی حال کردم و لذت بردم. معلومه که این مدت چندماهه نوشتن باعث ریکاوریت شده و تونستی به حال سابقت برگردی. به همین حال نوشتنت ادامه بده. اصلا سانسور نکن. اقدامات مقتضی هم حتما ما و تو رو درک میکنه و مانعت بعضی کلمات و جملاتت نخواهد شد. او حتما میدونه که تو عاشق نوشتنی و اگه اون طور که دوست داری ننویسی دوباره خمار نوشتن میشی. تو رو برای نوشتن ساختند. در مورد وانت هم اصلا فکرشو نکن. اگه خیلی حال بهت میده و دوست داری، یک کاری بکن که برای یه بار هم که شده تجربه اش کنی. آدم نباید خودشو به خاطر سن و بی کلاسی و ... از لذتهای قشنگش محروم کنه.
راست میگه - نوشته های که درباره قدیم ها و گذشته می نویسی جذاب تره . چون مارو به یاد الان خودمون میندازه و بهمون امید میده یک روزی مثل تو از این وضع خلاص بشیم
پاسخحذفممنون از این وبلاگ خوبت. تو این آشفته بازار ایران تنها دلخوشیم خوندن وبلاگ شماست آرش جان .خیلی ادبیاتتو دوست دارم چون همیشه میزنی تو هدف . بارها بارها ازخودم پرسیدم چرا ما ایرانیها حتما یکی باید یک چیزی داشته باشه تابهش احترام بزاریم برای یک دفعه هم شده به خاطر انسان بودن یکی بهش احترام بزاریم واین همه بیخودی به هم دیگه فخر نفروشیم.
پاسخحذفمن كه از اول هميشه حالم بهم خورده از محيطم!زندگي در اين جامعه حس بي ارزش بودن رو برايم تلقين كرده ميكند، من بيهوده افريده
پاسخحذفشده ام!و سر راهيي بيش نيستم!و فعلا كاراكتري بي هويت و سرگدانم جايي رو ميخوام كه ابتدا به عنوان يك انسان فارغ از هر پيش زمينه اي!
با من معامله شود!از رسومات و منش ايرانيان حالم بهم ميخوره!براي من مرز و حدود معني نداره
امريكا تركيه كنگو!!ياد يك مستند جهانگردي افتادم در يك كشور آفريقايي وسط بيابان پسر و دختر امريكايي رو نشون ميداد
كه پزشك بودن و صرفا براي كمك اومده بودن انجا و قصدشون افتتاح بيمارستان براي مردم اون منطقه بود!!!!!!!!!!زندگي يعني اين
هدف يعني اين:)))))نه زندگي حيواني اميدوارم بتونيم جور ديگر و از ابعاد ديگر به دنيا نگاه كنيم!
جالب بود
پاسخحذفمرسی از پستت! ای آقا ایران که روحانی اومده آباد میشه!!!!!! من موندم ملت چی فکر می کنن با خودشون، خلاصه راه آسانی برای فرار از اینجا وجود نداره و با رشته تحصیلی و سابقه ی ما فکر نمی کنم پام هم اگر به آمریکا باز بشه توفیقی داشته باشه.
پاسخحذفش.د
سارا کوچولو رفت راستی راستی
به نظر من اگه میخوای زندگیت یه رنگ و بویی بگیره. دنبال پز دادن جدید باش.
پاسخحذفالان به سقف پز دادن هات رسیدی. واسه همین حس روزمرگی داری
عالی . ������
پاسخحذف