اینجا که هیچ وقت اتفاق خاصی نمی افتد و همه چیز مثل قبل است. صبح از خواب بیدار می شوم و به سر کار می روم سپس ظهر به خانه می آیم و غذا می خورم و دوباره ساعت یک به سر کار بر می گردم و تا ساعت پنج کار می کنم. یک تبلت خریدم که می توانم با آن کتاب بخوانم ولی خوب بازی های آن هم جالب است و گهگاهی میخ آنها می شوم. خلاصه این که همه چیز همچون قبل است ولی اتفاقات در ایران آنقدر سریع رخ می دهد که انگار از نوشته قبلی من تا کنون چندین سال گذشته است. در این مدت حقوق من به ریال دو برابر شده است چون دلار از مرز دو هزار تومان هم گذشته است, نفت و گاز و بانک ایران تحریم شده است, گلشیفته لخت شده است, همه چیز در ایران گران شده است و خلاصه کلی اتفاقات مختلف رخ داده است که آدم انگشت به دهان می ماند. وقتی پنج سال پیش به امریکا می آمدم هشت هزار تومان پول در کیفم گذاشتم تا وقتی بر می گردم ایران اگر کسی به دنبالم نیامد خودم تاکسی بگیرم و به خانه بروم. الآن وضعیت قیمت ها طوری شده است که اگر روند آن به همین صورت ادامه پیدا کند می ترسم دیگر با آن پول من را به اتوبوس هم راه ندهند. ای بابا حالا کو تا شرایطی پیش بیاید و من بخواهم به ایران بروم. آن زمانی که ایران بودم آنقدر گرفتار کار بودم که تا شاه عبدالعظیم هم نمی توانستم بروم و حالا اینجا هم آنقدر گیر کرده ام که نمی توانم تا دو تا شهر آن طرف تر بروم. خوشبختانه گرین کارت مادرم هم دارد درست می شود و تا چند ماه دیگر می آید. ای کاش جوان ها هم می توانستند به یک طریقی خودشان را از آن وضعیت بحرانی نجات دهند و یک زندگی راحت و آرامی داشته باشند. من و بقیه کسانی که یک جوری خودمان را به خارج از ایران رساندیم خیلی شانس آوردیم اگر نه من هم همین الآن داشتم توی سر خودم می زدم که چطور کرایه خانه ام را پرداخت کنم. حتی بعضی از شما که در ایران وضع مالی خوبی داشتید باز هم شانس آوردید که در خارج از ایران زندگی می کنید. گلشیفته هم شانس آورد که در ایران نیست. گرچه ممکن است غر بزنیم ولی خودمان هم می دانیم که شانس آورده ایم.
یک شعر شفیعی کدکنی برایتان می گذارم که بخوانید و کلاستان برود بالا و لااقل اگر فردا یک نفر از شما پرسید بگویید که یک شعر در عمرتان خوانده اید. این شعر مورد علاقه درویش است و من هم چون او را دوست دارم این را اینجا می گذارم.
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد و
باد از ابر میترسد
درین شبها
که هر آیینه با تصویر بیگانهست
و پنهان میکند هر چشمهای سر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی.
تویی تنها که میفهمی
زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را.
بر آن شاخ بلند ای نغمهساز باغ بیبرگی
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانههای خرد باغ در خواب اند
بمان تا دشتهای روشن آیینهها،
گلهای جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
ز آواز تو دریابند.
تو غمگینتر سرود حسرت و چاووش این ایام،
تو بارانیترین ابری که میگرید
به باغ مزدک و زرتشت،
تو عصیانیترین خشمی که میجوشد
ز جام و ساغر خیام.
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد و
باد از ابر و
ابر از خویش میترسد
و پنهان میکند هر چشمهای سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی.
ولی از شعر و گرانی و این چیزها که بگذریم چند وقت پیش گلشیفته به صدر اخبار ایران آمده بود چون یک عکس برهنه گرفته بود که در آن دو تا دستش را بر روی جوجوی خود گذاشته بود. یک عکس دیگر هم نیم تنه بود که یک دستش را بر روی جوجو گذاشته بود. من که خیلی از این عکس های او خوشم آمد چون اصولا به نظر من و یا شاید بقیه مردها زن لختش قشنگ تر است. گلشیفته را هم دوست دارم چون هم هنرپیشه خوبی است و هم اینکه وقتی بچه بود او را دیده بودم و او هم من را می شناسد. اگر یادتان باشد یک خاطره از زمان دبیرستان خودم برایتان تعریف کرده بودم که در آن به طرح کاد می رفتیم و جک های هیدرولیک روغنی را تعمیر می کردیم. روزهای اول تمام فکر و ذکر ما این بود که دست و یا بدنمان روغنی نشود و برای همین نمی توانستیم هیچ کاری را درست انجام دهیم تا اینکه یک روز استاد کارمان گفت که هر روز که به اینجا می آیید قبل از هر کاری باید دست هایتان را تا آرنج درون ظرف روغن سوخته بکنید و بعد به کارتان برسید. از آن زمان به بعد دیگر خیالمان از بابت روغنی شدن راحت شد و تمام فکرمان را مشغول کار می کردیم. حالا گلشیفته هم دستهایش را تا آرنج درون ظرف روغن سوخته کرده است تا با خیال راحت در نقش های مختلف بازی کند و نگران این نباشد که آی فلان جایم معلوم شد و الآن در و همسایه مادرم اینا در ایران چه می گویند. حالا جوجویش هم اگر زمانی معلوم شد دیگر برای کسی خیلی عجیب و نگران کننده نیست. بعضی ها این کار گلشیفته را یک حرکت انقلابی و جنبشی می دانند و برخی دیگر هم این کار او را فتنه دشمن و ضربه به حیثیت نظام می دانند. آخر اندام زیبای او که حتی جوجویش هم معلوم نبود چه ربطی به نظام و جنبش و این چیزها دارد. به قول کولی عشقش کشید و دلش خواست عکس خودش را به این صورت چاپ کند تا دیگران ببینند و از زیبایی او لذت ببرند.
ولی از گرانی و گلشیفته و شعر هم که بگذریم باید بگویم که ببو گلابی هم خوب است و روز به روز تپل تر می شود. یک پدرسوخته ای شده است که دومی ندارد و توانسته است به خوبی رگ خواب من را به دست بیاورد تا بیشتر به او خوراکی های خوشمزه بدهم و او هم بخورد و خپل تر شود. وقتی فیلم جدایی نادر از سیمین را دیدم پدر نادر من را به یاد ببو انداخت چون او هم مثل ببو نمی توانست خیلی از چیزها را درک کند. مخصوصا در آن صحنه ها که می خواست از هر فرصتی استفاده کند تا از خانه به بیرون برود من را به یاد ببو می انداخت که همیشه در جلوی در منتظر می ایستد تا در باز شود و او بتواند قدم به دنیای بیرون بگذارد ولی متاسفانه چون پنجه ندارد من هم نمی توانم بگذارم که او به بیرون از خانه برود و این مسئله برای او تبدیل به یک آرزو شده است. آرزوی آزادی و رهایی چیزی است که هر موجود زنده ای در پی به دست آوردن آن است ولی همیشه محدودیت هایی وجود دارد که او او را از رسیدن به آن باز می دارد. مثلا من هم دوست دارم از همین فردا به جای آمدن به سر کار سوار هواپیما شوم و به شهرها و کشورهای مختلف بروم و تفریح کنم ولی چنین چیزی برای من امکان ندارد. ببو هم به اندازه کافی در خانه از زندگی خودش لذت می برد ولی او هم مثل همه ما آرزوهایی در سر دارد که شاید هرگز به سرانجام نرسد. ممکن است بسیاری از شما هم که الآن در ایران هستید و عشق زندگی در خارج را دارید هرگز نتوانید در یک کشور خارجی زندگی کنید ولی به هرحال این رویا در شما زنده است و تلاش خودتان را برای رسیدن به آن انجام می دهید. قیافه پدر نادر وقتی که می خواستند به او چیزی را بفهمانند دقیقا مثل ببو بود در زمانی که من سعی می کردم ریدن در توالت را به او آموزش دهم. او فقط به من نگاه می کرد و نمی فهمید که من چه می گویم و یا چه چیزی را از او می خواهم.
فقط یک چیزی نوشتم که از نگرانی به در آیید اگرنه این روزها سرم خیلی شلوغ است و الآن هم باید بروم.
من رفتم.
جوجوش هم بوده خبر نداری ارش جون!!
پاسخحذفمن ندیدم!
حذفسلام آرش جان خیلی قشنگ می نویسی همیشه بنویس
پاسخحذفقربان شما
حذفI agree with you about Golshifteh.It is none of anybody's business what she wears or whether she wears anything at all.
پاسخحذفAbout the old man with alzheimer's,do you really have to be rude sometimes and in this case also cruel?
The comparison was kind of shocking to me.
در مورد مقایسه پدر نادر و ببو باید بگویم که از نظر من حیوانات هیچ چیزی کم از انسان ندارند به غیر از کمی هوش. من برخی حیوانات را خیلی بیشتر از برخی انسان ها دوست دارم و مقایسه آنها هیچ چیزی از شان و مقام مجازی و خود پنداشته انسان نمی کاهد عزیز دل.
حذفسلام آرش جان
پاسخحذفمیگم اگه زحمتی نیست میشه کل مطالب سایت رو توی یک فایل زیپ قرار بدی
که ما راحتتر بتونیم همه رو یکجا دانلود کنیم آخه چند روز دیگه اون اینترنتی هم که نداریم میخواد ملی بشه بعد دیگه نمیتونیم از وجود شمافیض ببریم
با این کار لااقل میتونیم مطالب گذشته رو دوباره مطالعه کنیم
با سپاس فراوان
قبلا یک نفر این کار را کرده بود ولی من خودم آن را ندارم. توی مهاجرسرا یک تاپیک هست که نوشته های قدیمی من آنجا است ولی من چون ویروسی بود خیلی وقت است که به آنها سر نزدم. ببینم اگر بشود کل نوشته ها را در یک فایل جمع می کنم و برایتان می گذارم.
حذفقربان مرامت
حذفسلام ارش
پاسخحذفمطلب جالبی نوشتی مخصوصا در مورد ازادی
لطف دارید
حذفسلام
پاسخحذفجدا نگرانتون شده بودم.
چقدر خوب که مادرتون به زودی پیشتون میاد .
چه شعر زیبایی...
"از نظر من حیوانات هیچ چیزی کم از انسان ندارند به غیر از کمی هوش"
نه تنها خیلی هاشون هوش بیشتری دارن بلکه مرام و معرفتشون هم از خیلی از ادما بیشتره.
:)
سلام بر روی ماه سارای کوچولو. شما به من لطف دارید
حذفآرش ممکنه یک راهنمایی مختصر بکنی به چه روشی برای مادرت درخواست گرین کارت دادی و چقدر زمان برد؟
پاسخحذفمن برای او اقدام نکردم چون هنوز سیتیزن نیستم و نمی توانم. او از طریق دیگری اقدام کرده است.
حذفسلام آرش جون بابا دلمون هزار راه رفت ننه! نگفتی دل نگرونت میشیم. خب حالا فرنگ رفتی با کلاس شدی قبول ولی یه نگاه به ما فقیر فقرا هم بنداز بخدا شاید 20 بار اومدم تو بلاگت دیدم پست جدید نزدی همش با خودم می گفتم خب بی چاره حق داره منم اگه امریکا بودم برا چی باید بیام یه همچین وبلاگی راه بندازم بعد هم هر روز توش پست بدم. ولی خب تو مارا بد عادت کردی دیگه معتادت شدیم. ببین می خوای باور کن می خوای نکن ولی وقتی حتی اتفاقات روزانه ات را هم می نویسی ناخوداگاه تمام لذاتی را که می بری من هم می برم. داداش ما را از همین لذت مجازی هم محروم نکن. توی نت دلمون به وبلاگ تو خوش بود که تو هم حالا فیس افاده می کنی ماهی اونم اگه حال داشتی یه پست می زنی. رفیق نیمه راه نباش داداش.
پاسخحذفراستی این سیستم پاسخگویی هم که اضافه کردی خیلی باحاله.
ما که مخلصیم حالا می خوای تو فکرما باش می خوای نباش....
سلام دوست عزیزم. اگر شما معتاد به خواندن نوشته های من هستید من هم معتاد به نوشتن هستم و از این کار لذت می برم ولی در یک ماه گذشته کمی اوضاع کار قمر در عقرب بود و مجبور بودم یک کاری را تحویل دهم برای همین نرسیدم چیزی بنویسم. به هرحال از اینکه به من لطف دارید و نوشته های من را می خوانید سپاسگزارم.
حذفجوجو رو خوب اومدي. حقوقت دو برابر نشده چون داري تو آمريكا زندگي ميكني. همه تو خارج خوش بخت نيستن. گلشيفته هم رنگ نوك سينه هاش خوب بود ولي يكم كوچيكه كه بايد براش يكم وقت گذاشت در كل چون گرد نيست بزرگم كه بشه خوب از آب در نمياد. ولي فكر كنم ديكاپريو كردتش.هاها
پاسخحذفali acc
من هیچ عکس دیگری از او ندیدم ولی بعید هم نیست که بقیه آن عکس هایی که شما دیدی فتوشاپی باشد.
حذفبعیده فتوشاپ باشه! چون فیلم کوتاهش هم که در آن بازی کرده در سایت یوتیوب هست و در آنجا سینه اش را کامل نشون میده. البته به نظر من که سینه اش کوچک ولی کاملا خوش تراشه.
حذفزنده باد بابای ببو که بالاخره آپدیت کرد و خلقی را از نگرانی برهانید.
پاسخحذفاز تشبیهت واسه اون مکانیی و روغن کاری خیلی خوشم اومد. اصل حرف هم همینه.
قهرمان سازی معنی نداره. هرکاری هر حرفه ای هر شغلی یه زبان خاص خودشو داره که اگه میخوای توش خبره بشی باید یادش بگیری. به همین سادگی. تو هنرپیشگی و مدلینگ هم باید از قید افسار بدن به افکارت رها بشی.این چیزیه که توی مسابقه های انتخاب تاپ مدل هم به وضوح میشه دید.
یکی بعد از اینکه گلشیفته عکسش رو از فیگارو برداشت تا مرحله "گالیله" هم طرف رو پیش برد که چون جامعه گنجایش نداره مثل گالیله مجبور به عقب نشینی شد!
خلایق نافرم منتظر ظهور قهرمان هستن. و این روشنفکران منتظر ظهور قهرمان همون اندازه منو کلافه میکنن که ادمهای دگم .راستی پیشاپیش قدم مادرت سبز
سلام کولی جان. از لطفت سپاسگزارم. گهگاهی به وبلاگت سر می زنم
حذفبا مثال و تحلیلتان درباره گل شیفته خیلی موافقم
پاسخحذفلطف دارید
حذفئـه چه جالب!! جدیداً کامنت هارو پاسخ میدهید؟ بی زحمت مالِ مارو هم پاسخ بدهید کمی مشعوف گردیم :دی
پاسخحذفنمی دانم چه شد که یکهو اینطوری شد. فکر کنم بلاگفا پاسخ را به کامنت ها اضافه کرده.
حذفآرش جان بعد از مدتها اومدم یه دل سیر تو وبلاگت گشتم و بخصوص داستان نسرین را کامل خوندم. درعین اینکه ناراحت کننده بود اما یه چیزای قشنگی تو داستان بود که میتونم بگم ازش لذت بردم. خوش باشی!
پاسخحذفسپاسگزارم مونا جان
حذفزدي به صحراي کربلا ها
پاسخحذفراستشو بگو اون کيه که فقط آواز ميخونه؟؟
خواننده؟
حذفﺑﻨﻮﯾﺲ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﮐﻪ ﻗﻠﻣﺖ ﻗﺸﻨﮕﻪ
پاسخحذفﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﺭﺯﻭﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﮔﺮﯾﺰ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻇﻠﻢ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ
ﻫﻤﺧﻮﻧﺘﻮﻥ ﭼﯽ شد
از لطف شما سپاسگزارم. همخانه ام هم خوب است و به سر کار می رود
حذفبرای شما هم آرزوی موفقیت دارم
آرش جان
پاسخحذفاز تحلیلتون در مورد رفتار خانم گلشیفته و آسوده کردن خیال دیگرون که نکه یه ذره دستش روغنی بشه خوشم اومد ... با اجازه بنده هم یه نیمچه تحلیلی خدمتتون بگم:
با آنکه از خانواده ای مذهبی اومدم، معتقدم باید برای نظرات و افکار افراد احترام قائل شد و حتی اگه دوست هم نداشتیم، با شدت تمام محکوم و تقبیح نکنیم که ای بسا طی روزگار، خودمون بدتر(یا شاید بهترش!؟) رو خواهیم کرد. از اینها که بگذریم وقتی خوب دقت کنیم میببینیم که نسل جوان هیچوقت مقلــّد صرف نبودند و حتی اگه توی یه موردی با دیگرون همراه باشند؛ از اونجایی که نیاز شد راه خودشون رو ادامه میدند.
در راستای سخن بالا، زمانی که شاه میکوشید که مذهب رو معتدل تر کنه، جوانها(حتی کمونیست ها و …) با تاکید افراطی بر مواردی مذهبی مثل روزه گرفتن، شب زنده داری، ریش گذاشتن و …. به مبارزه با شاه رفتند و همین اعتقاد باعث ساخته شدن افرادی شد که در جبهه ها جون بدهند و رنگ و شادی و موسیقی بد باشه و خلاصه همون ماجرای نسل سوخته. این روزها آقایون راس حکومت تلاش می کنند که مذهب رو غلیظ تر ارائه کنند و باز جوونها راه مبارزه ی خودشون رو عکس می کنند و اونطوری که خودشون میخواند انتخاب می کنند و پیش میرند … موسیقی محدود میشه؛ موسیقی زیرزمینی رشد می کنه … بگیر و ببند حجاب میشه و فقط مداحی و عزاداری تلویزیونی؛ سفرهای شاد به کشورهای اطراف و لذت کنار دریا گسترش پیدا می کنه …. حجاب و جدایی بین پسر و دختر تا سطح مهد کودک و حتی کتابهای درسی کشیده میشه؛ داشتن دوست( دختر/پسر) و همخونه بودن و رقص و فیلمبرداری و انتشار اون رایج میشه.
خسته تون نکنم …. به نظر من اونایی که هنوز درگیر بمباران تبلیغاتی مداحان و بلندگوهای مذهبی و بخصوص زیر دندان داشتن طعم شیرین دلارهای نفتی اند؛ باید که رگ گردنشون بزنه بیرون . منتها سواله اونهایی که کمی دنیا دیده اند یا این خارجی ها آیا اصلن به این دست موارد واکنش نشون دادند؟ آیا اونایی که رد کردند یه لحظه فکر کردند که این شخص کیه؟ چه هنرهایی(موسیقی و تئاتر و سینما و آواز و …) داره؟ آیا نیازی به این دست خود مطرحی ها داشت؟ آیا هیچ معنا و هدفی ورای اون تعابیر سطحی در نظر نداشته؟
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید
به به آقای حمید خان میزوری نجف آبادی عزیز از دیار نجف آباد. از تحلیل شما بسیار سپاسگزارم و برای شما آرزوی بهروزی دارم.
حذفخیلی فان بود یعنی بهترین پستت بود آفرین خوب نوشتی دوست داشتم
پاسخحذفلطف داری بیتا جان. قابل شما را نداشت.
حذفتویی تنها که میخوانی
پاسخحذفino migam